بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید آوینی» ثبت شده است

این یادداشت در شماره‌ی 166 (آذر 1395) ماهنامه‌ی همشهری خردنامه منتشر شده است.


آوینی در 12 جلد

پس از شهادت سید مرتضی آوینی در فرودین 1372 موسسه روایت فتح، که تا آن روز فقط مشغول تولید فیلم‌های مستند جنگی بود، زیرمجموعه‌ای تأسیس کرد با نام «دفتر تنظیم و نشر آثار شهید آوینی». این دفتر ظرف مدت 15 سال 12 جلد کتاب از مجموع 200 مقاله و نزدیک به 2700 صفحه مکتوبات شهید آوینی را در انتشاراتی با نام «ساقی» منتشر کرد. محتوای همه‌ی این‌ کتاب‌ها پیش از این، چه در مجلات، چه به صورت متن‌گفتارِ فیلم‌های مستند و چه به شکل کتاب، منتشر شده بود.

برای «تنظیم» مکتوبات آوینی راه‌های متفاوتی وجود دارد. راهی که دفتر نشر آثار پیش گرفت طبقه‌بندی موضوعی آثار او بود. مثلاً کتاب «رستاخیز جان» شد کتاب فرهنگ و ادبیات و کتاب «آغازی بر یک پایان» کتاب انقلاب اسلامی و به همین ترتیب «آیینه‌ی جادو» کتاب سینما و «انفطار صورت» کتاب گرافیک. تکلیفِ مجموعه‌هایی مثل «توسعه مبانی تمدن غرب» و «فتح خون» هم که از قبل معلوم بود. آوینی آن‌ها را به صورت سلسله‌ای نوشته بود و کار تدوین‌کنندگان را راحت کرده بود.

اگرچه طبقه‌بندی ساقی معقول و منطقی به نظر می‌رسد و مزایای خودش را نیز دارد، به گمان من زمینه‌ساز سوءتفاهمی شده است که باید با خوانش متفاوت آثار آوینی به حل آن پرداخت. سعی خواهم کرد به اجمال پیشنهادم را شرح بدهم. معتقدم آوینی را باید بر مبنای زمان نگارش آثارش بخوانیم. یعنی یا از ابتدا به ترتیب زمان و یا این‌که در هر موضوع مکتوبات را به ترتیب تاریخ (و حتی مکان انتشار) منظم کنیم. به علاوه اگر آوینی مقاله‌اش را در واکنش به مطلبی دیگر نگاشته است، در کنار هر اثر ارجاعات آن را نیز بیاوریم تا مقصود ایشان حتی‌المقدور بهتر فهمیده شود. 

دسته‌بندی «دفتر نشر آثار» اگرچه عمدتاً ترتیب زمانی انتشار آثار را در نظر گرفته است، چون «بر مبنای زمان» تنظیم نشده‌ این تصور را ایجاد می‌کند که خود شهید آوینی این کتاب‌ها را به همین شکل و به یک‌باره نگاشته است. در حالی که نه تنها این کتاب‌ها، جز دو مورد (آیینه‌ی جادو جلد 1 و فردایی دیگر)، به دست آوینی تنظیم نشده‌اند، بلکه قصد او دست‌کم در ابتدا انتشار آن‌ها به شکل کتاب نبوده است. آوینی این مقالات را در سوره و چند مجله‌ی دیگر منتشر کرده است و به همین دلیل همه‌ی اقتضائاتِ روزنامه‌نگاری بر این مقالات هم حاکم است. مهم‌تر از همه، بستر انتشار آن‌ها، انگیزه‌ی نویسنده، تعامل او با فضای فرهنگی و در یک کلمه «زمان».

سعی خواهم کرد نخست با روایت مختصر ماجرای روزنامه‌نگاری شهید آوینی تصویری از «کار» او ارائه بدهم و سپس با ذکر دو مورد از تبعات نگاه زمان‌مند به آثار ایشان بصیرت‌های منطوی در این نگاه را آشکار کنم. بصیرت‌هایی که با هوشمندی می‌تواند از شخص آوینی نیز فراتر رفته و ما را به احوال تاریخی زمان او آشناتر کند.

آوینی روزنامه‌نگار می‌شود

تا آن‌جا که می‌دانیم سید مرتضی آوینی پیش از انقلاب جز یک کتاب، که آن‌ هم خیلی زود به دست خودش جمع می‌شود، متنی منتشر نکرده است. بعد از انقلاب هم دغدغه‌ی اصلی او نوشتن نیست، اگرچه متن فیلم‌های مستندی را که می‌سازد، خودش می‌نویسد. سه چهار سالی طول می‌کشد، در سال 1362، تا اولین یادداشت او در «اعتصام»، مجله‌ای به سردبیری برادرش، منتشر شود. 2 سال بعد آوینی، این‌بار به درخواست یکی از دوستانش، در مجله‌ی «جهاد» سلسله‌ مقالاتی را می‌نویسد با عنوان «تحقیقی مکتبی در توسعه و مبانی تمدن غرب». 

تا جنگ هست آوینی فرصتی برای نوشتن، به صورت حرفه‌ای، نمی‌یابد. کار نوشتن به همین تک‌ و توک مقاله‌ها و یادداشت‌ها محدود می‌ماند. ساخت مستندهای روایت فتح بعد از پایان جنگ متوقف می‌شود و این وضعیت تا سال 70 که موسسه روایت فتح تأسیس و فیلم‌سازی از سر گرفته می‌شود، ادامه دارد. درست چند ماه بعد از تعطیلی روایت فتح، آوینی به حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی می‌رود و مجله‌ای راه می‌اندازد با نام «سوره». شماره‌ی اولِ سوره فروردین 1368 منتشر می‌شود. 

اولین سرمقاله‌ی آوینی با عنوان «به کجا می‌رویم؟» و اولین مقاله‌ی او در مجله سوره با عنوان «منشور تجدید عهد هنر» در همین شماره، بدون درج نام وی، منتشر می‌شود. سوره مجله‌ی پرطرفداری نیست و بسیار خوانده نمی‌شود، اما نقش مهمی در فضای فرهنگی آن روزها دارد. فارغ از یادداشت‌های آوینی، آدم‌هایی که در سوره می‌نویسند و جریانی که از قِبَل آن‌ها راه می‌افتد، مهم و تأثیرگذار است. بخش عمده‌ی آن‌چه احتمالاً درباره‌ی اختلاف‌نظر حزب‌اللهی‌ها با آوینی شنیده‌اید بیشتر از آن‌که به نوشته‌های او مربوط باشد، که بعید می‌دانم این افراد آن موقع چیز زیادی از آن‌ها را خوانده باشند، محصول رویه‌ای‌ست که آوینی در جذب و دفع آدم‌ها و مدیریت مجله پیش می‌گیرد.

مشهور است که آوینی شخصیت سیاسی‌ای نبوده و در مواجه‌اش با امور نگاه حکمی - فلسفی داشته است. این‌ها احکامی‌ست که اجمالاً درست است. منتهی نباید تصور کنیم که چیزهایی که آوینی نوشته یک‌سره رو به تاریخ بوده و او هیچ کاری نداشته است با جماعت ژورنالیست زمان خودش، ژورنال‌های مهم آن موقع و حرف‌های پر سر و صدایی که می‌زدند. حرف‌هایی که ممکن است خیلی‌های‌شان امروز نه مهم به نظر برسند و نه هیجانی ایجاد کنند. این‌که واکنش آوینی، تا جایی که می‌توانسته، سیاست‌زده نبوده و عمق و دقتی بسیار بیشتر از یک روزنامه‌نگار عادی داشته، حرف درستی‌ست ولی حذف بستر زمان از مکتوبات آوینی کمکی به فهم بهتر او که نمی‌کند هیچ، کار را به سوء‌تفاهم‌‌ هم می‌کشد.

جالب است بدانید که نزدیک به ده درصد از مقالاتِ مجموعه‌ی آثار شهید آوینی مستقیماً در واکنش به مجلات آن زمان نوشته شده است و این یعنی آوینی خودش در متن مقاله به منشأ آن یادداشت اشاره کرده است. دست‌کم دو تا سه برابر این تعداد هم به صورت غیرمستقیم ناظر به تحولات و جریانات آن روزهاست که حالا یا اصلاً تصوری از آن‌ها نداریم یا تصورمان چندان دقیق و نزدیک به واقع نیست.

حتماً شنیده‌اید که آوینی در انتقاد از خاتمی یا بهنود یا سروش چیزهایی نوشته است. درست است، آوینی از این آد‌م‌ها انتقاد کرده. انتقادهایش گاهی تند و تیز هم بوده. منتهی خاتمی، بهنود و سروشِ زمان آوینی و تصویری که از آن‌ها در آن دوره وجود داشته با شمایلی که ما از این آدم‌ها داریم، تفاوت‌های زیادی دارد. خاتمی وزیر ارشاد بوده نه مخالف رسمی نظام، سروش استاد دانشگاهی بوده که جلسات شرح نهج‌البلاغه‌اش هم داشته و هنوز حرف‌ تابوشکنانه‌ای درباره‌ی امام زمان (عج) و اسلام آن هم در بی‌بی‌سی نزده است. مسعود بهنود هم روزنامه‌نگاری بوده که مثل خود آوینی مجله‌ای داشته (به اسم آدینه) که به صورت قانونی و داخل کشور فعالیت می‌کرده است. گذشته از این، آوینی فقط از این آدم‌‌ها انتقاد نکرده است. این‌که چرا مشخصاً به دو سه مطلبی که در نقد آن‌ها نوشته این اندازه توجه می‌شود، نشان می‌دهد که ما با آوینی آن‌طور که می‌پسندیم معامله می‌کنیم.

به‌علاوه مقالات آوینی فقط در سوره منتشر نشده است. فارابی، فرهنگ و سینما، ماهنامه‌ی فیلم و کیهان فرهنگی بخشی از مجلاتی‌ست که آوینی یا در آن‌ها یادداشتی منتشر کرده یا با آن‌ها مصاحبه کرده است. این همکاری نشان می‌دهد شهید آوینی بیشتر از آن‌چه امروز تصور می‌کنیم در متن جریانات فکری – فرهنگی زمان خودش حاضر بوده است. البته انتشار مطلب در بعضی از این‌ها دلالت‌های فرامتنی هم داشته و دارد. مثل مصاحبه‌اش با ماهنامه‌ی فیلم که همان موقع هم حساسیت‌هایی درست می‌کند. به هر حال آوینی با ژورنال‌های زمان خودش بده بستان داشته، به آن‌ها مطلب می‌داده، با آن‌ها مصاحبه می‌کرده، برای نظرسنجی‌هایی که در مجلات‌شان منتشر می‌کردند پاسخ‌هایی می‌نوشته، در مجله‌ی خودش میزگرد برگزار می‌کرده و با آد‌م‌های مختلف در آن‌ها گفتگو می‌زده است. همه‌ی این‌ها یعنی فهم متن‌های آوینی مستلزم فهم بستر انتشار آن‌هاست و حداقل چیزی که درباره‌ی این بستر باید بدانیم «زمان» است.

آدم زنده نشو و نما می‌کند. بزرگ می‌شود و رنگ عوض می‌کند. چهره‌اش در 2 ماهگی با چهره‌ی 20 سالگی‌اش جز شباهت‌هایی محو و کم‌رنگ، از زمین تا آسمان فرق می‌کند. فقط مرده‌های مومیایی‌شده، اگر متلاشی نشوند، سال به سال بدون تغییر و همین‌طور ثابت می‌مانند. این قصه فقط قصه‌ی صورت ظاهرمان که نیست. اتفاقاً سیلان و صیرورتِ فکر آدم‌های «اهل فکر» اگر بیشتر از تغییر و تحول جسم‌شان نباشد، کم‌تر از آن نیست. حالا ما همه‌ی آثار آوینی را کنار هم و بدون درنظر گرفتن همه‌ی تصمیم‌های پشت‌ آن‌ها و زمینه و زمانه‌ی انتشارشان می‌خوانیم و گاهی «به سختی» با تکلف تلاش می‌کنیم تا روایتی یک‌دست و تخت و صد البته بی‌جان از آوینی ارائه دهیم. 


این صیرورت را می‌شود با کمی ممارست در تک تک آثار شهید آوینی نشان داد. سرعت که صفت روزنامه‌نگاری است باعث می‌شود این تغییرات بیشتر هم به چشم بیاید. منتهی من برای آن‌که بتوانم تصویر روشن‌تری از این تحول ترسیم کنم دو نمونه از متون ابتدایی و انتهایی آوینی را انتخاب کردم. سعی کردم یکی به تغییر زبان و فرم نوشتن آوینی نزدیک باشد و یکی به تلقی‌های فلسفی‌اش. سرنخ‌های مشابه را بیرون کشیدم و کنار هم گذاشتم. نتیجه چیزی‌ شد که در بند بعدی می‌خوانید.

آوینی در دو پلان

1. شهید آوینی در مجموع مقالات کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» به بیش از 30 عنوان کتاب و مقاله ارجاع می‌دهد. شبیه همین وضعیت درباره‌ی «حکومت فرزانگان» هم صادق است. این ارقام در اثری مثل «فردایی دیگر» به کمتر از نصف کاهش پیدا می‌کند. گذشته از این تفاوتِ کمّی، ارجاعات کتاب «توسعه...» برای پُر کردن پشت استدلال‌های نویسنده به کار می‌رود و این آوینی است که به محتوای آن‌ها متوسل می‌شود، در حالی که در کتاب «فردایی دیگر» ارجاعات در بیان او منحل می‌شوند و این‌بار آوینی از آن‌ها استفاده می‌کند. به این نمونه در صفحه‌ی 24 کتاب «توسعه...» نگاه کنید:

انسان فطرتاً در جست و جوی بهشت است؛ همان بهشتی که از آنجا هبوط کرده است، و جاذبه‌های درونی او به سوی عالمی متعادل، زیبا، و جاودانه از همین‌جا ناشی می‌شود. علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیات مربوط به آفرینش انسان و هبوط او، در سوره‌ی «طه» آن بهشت را بهشت اعتدال می‌خوانند و می‌فرمایند:

«...این داستان... حال بنی‌نوع آدم را بر حسب طبع زمینی و زندگی مادی‌اش تمثیل می‌کند و مجسم می‌سازد، زیرا خدا او را در بهترین قوام خلق کرده، و در نعمت‌هایی بی‌شمار غرق ساخته، و در بهشت اعتدالش منزل داده، و از تعدی و خروج به یک‌سوی افراط و تفریط که ناشی از پیروی هوای نفس و تعلق به سراب دنیا، و در نتیجه فراموشی جانب رب‌العزه است تهدید فرمود...» 

و حالا به ارجاعی مشابه در مقاله‌ی «آخرین دوران رنج» در «کتاب فردایی دیگر»:

رنج بشری با هبوط آغاز می‌شود، با فرو افتادن از بهشت مثالی؛ بهشتی که در عین حال مثالی است از ذات آدم و حقیقت وجود او. بازگشت آدم نیز به همین بهشت است، که با توبه میسر می‌شود... و نیهیلیسم ظلمات آخرین مرحله‌ی هبوط، قبل از توبه و بازگشت است و این مرحله باید هم که با بیشترین رنج همراه باشد، رنجی که بیش از هر چیز رنجِ عدم قرب است، رنج بُعد از حقیقت است. نیهیلیسم، در نهایت، انکار ذات مقرب انسان است تا عشق به رجعت نیز به نهایت ظهور رسد و جان انسان را تسخیر کند. تا دور نشوی، کی قدر قرب را در خواهی یافت؟ ارنست یونگر می‌نویسد:

«روشنی آنگاه می‌درخشد که تاریکی یکسره بر آسمان چیره شده باشد.»  (ص 74)

می‌بینید که آوینی در نمونه‌ی دوم نه تنها سخن خود را بر آن‌چه یونگر می‌گوید «مبتنی» نکرده بلکه آن را گرفته و در ایده‌ی خودش منحل نموده است. نتیجه این شده که «تاریکی» به «ظلمات هبوط» و «روشنی» به «توبه و بازگشت» بشر تعبیر شده است. اوج کار آوینی همین است؛ به تأویل بردن.

2. غرب قطعاً یکی از مهم‌ترین موضوعاتی‌ست که شهید آوینی در اغلب آثارش به آن توجه کرده است؛ اگر مهم‌ترین موضوع نباشد. با وجود آن‌که التفات آوینی به غرب از همان اولین مقالات «اعتصام» آشکار است، این التفات همیشه یک صورت نداشته است. 

مثلاً به این دو فراز درباره‌ی غرب و توسعه‌ در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» توجه کنید:

جامعه‌ی توسعه یافته جامعه‌ای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی که در کره‌ی زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در این چمنزارِ بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسان‌ها را در عین برخورداری از حداکثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این توسعه که نتیجه‌ی حاکمیت سرمایه یا سرمایه‌داری و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است محصول مادی‌گرایی و تبیین مادی جهان و طبیعت است. (ص 20)

در مرتبه‌ی روح شهوت گرایش‌های حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجودی انسانی غلبه می‌یابند و بشر مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل قرار می‌گیرد. به همین علت است که تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمره‌ی حیوانات قلمداد کند. اگر نه، معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانی میسر است نه توقف در آن. (ص 41 و 42)

آیا این جملات اشتباه است؟ نه. آیا آوینی جایی از آن‌ها برگشته است؟ بازهم نه. اما وقتی به تعابیر او در مقاله‌ی «نقاشی برای نقاشی» یا «آخرین دوران رنج» نگاه می‌کنیم با غرب دیگری روبرو می‌شویم. این‌بار مواجه‌ی ما نه از زاویه‌ی اخلاق یا سیاست که از جنس حکمت و فلسفه است:

اینجا که بشر امروز به آن رسیده قعر وجود است... و براى ما که قوس صعود و نزول عالم وجود را در اتحاد با یکدیگر می‌بینیم، این سخن معنایى بس ژرف و گسترده دارد، و از همین لحاظ است که ما اجازه نداریم به تجربه تاریخى انسان معاصر بی‌اعتنا بمانیم و یا حتى آن را تحقیر کنیم. اگر انسان به قعر وجود خویش دست نیابد، چگونه خواهد توانست که اوج آن را باز پیدا کند؟ و اگر در این سخن، قعر و اوج را آن‌سان که معمول است به مفهوم اخلاقى لفظ بگیریم، از وصول به حقیقت آن باز خواهیم ماند. قعر و اوج وجود بشر، در واقعیتِ هستى او به هم برآمیخته است و انسان در مهبط است که بهشتى را که از آن فرو افتاده باز می‌شناسد. (انفطار صورت، ص 79)

تقدیر تاریخ _ و یا حوالت آن _ به واسطه‌ی اراده‌ی انسان‌ها به ظهور می‌رسد، اما نه آن‌چنان که بلااراده بازیچه‌ی «روح زمان» باشند، و البته مراد از روح زمان نه آن چیزی است که هگل در فلسفه‌ی تاریخ می‌گوید. اینکه در هر زمانه انسان‌ها بر امری اتفاق رأی می‌یابند و انگیزه‌ها و اندیشه‌های مشترکی پیدا می‌کنند تصادفی نیست. در هر زمانه بشر _ در مصداق جمعی خویش _ عهد تازه‌ای می‌بندد و این عهد تازه ملازم است با تعهدی تازه در تفکر بشر و اراده‌ی او. با اجتماع انسان‌ها بر غایاتی واحد، وجود افراد در وجودی کلی‌تر مستحیل می‌شود که هم در مرتبه‌ی ذات و هم در مرتبه‌ی صفات و افعال، از نحوی وحدت و کلیت برخوردار است. تاریخ حیات همین مصداق جمعی بشر است که فراتر از افراد وجود دارد. (فردایی دیگر، ص 73)

می‌بینید که حالا غرب نه محصول یک وضعیت اخلاقی، چیزی مثل شهوت‌ یا سودپرستی، بلکه حوالت تاریخی انسان امروز و اصلاً مرحله‌ای‌ست از مسیر تکامل بشر. درک این نحوه‌ی مواجه دشوارتر، دیریاب‌تر و حتی آزاردهنده‌ است. مقایسه می‌تواند تا ده‌ها مورد ادامه پیدا می‌کند. مثلاً درباره‌ی سینمای غرب، سینمای اسلامی یا دینی، حقیقت و سینما، اسلام و جمهوری اسلامی و حتی تصور می‌کنم پای مقایسه می‌تواند به فیلم‌سازی او هم باز شود و تفاوت‌هایی معنادار در روایت‌فتح‌‌های متقدم و متأخر پیدا شود. توجه کنید که با این حال، من نمی‌خواهم عجولانه به این نتیجه برسم که حرف‌های ابتدایی آوینی را باید کنار بگذاریم. درست برعکس. به گمان من فهم آوینی اتفاقاً موکول به فهم و خوانش «همه‌»ی آن‌ چیزی‌ست که او از «ابتدا تا انتها» نگاشته است. اما این خوانش مشروط به شرط‌هایی‌ست. اولین آن‌ها و یکی از مهم‌ترینِ آن‌ شرط‌ها در نظر داشتن زمان است که زمینه‌ی اساسیِ فهم سخن هر متفکری‌ست. آثار آوینی زنده‌اند. هنوز هم می‌شود با آن‌ها سخن گفت. درک زمان، فرصت این گفتگو را به ما می‌بخشد.


درباره علم در آراء سید مرتضی آوینی

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ

این مقاله در اصل برای فصلنامه پژوهش های فرهنگی اجتماعی صدرا ویژه کنگره بین المللی علوم انسانی نگاشته شده است که در شماره 4 و 5 آن با عنوان جعلی، بی مزه و بی ربط "برکشیدن نقاب از رخسار مدرنیسم " به چاپ رسیده است .

******

انقلاب اسلامی محصول تحولی بود که بواسطۀ تصرف روحانی حضرت امام خمینی (قدس سره) در عالم پدید آمد. تحولی که جمهوری اسلامی تنها تجلی سیاسی آن در حدود امکان‌های زمان ماست و بسیار پیش آمد‌های کوچک و بزرگ در بوته وقوع مانده است تا حقیقت قدسی آن واقعۀ عظیم را آشکار سازد.
هرچند در وصف عظمت حرکت امام، همۀ نگاه‌ها متوجه پدیده‌ها و حوادث سیاسی می‌گردد، اما شأن حقیقی آن، تحولی انفسی در جانِ مردمان می‌باشد. به عبارت بهتر، تمام آنچه در عرصه سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و... رخ می‌دهد و نشانی از انقلاب خمینی (قدس سره) دارد فارغ و منصرف از تحول جان‌ها و روح‌ها نیست بلکه عین آن، ظهور آن و تجلی و بروز آن است.
سید مرتضی آوینی که بعدها و در پی انفجار مین در منطقه فکه و شهادتش به سید شهیدان اهل قلم مشهور گردید، نمونه‌ای بارز از شاگردان حقیقی امام خمینی (قدس سره) می‌باشد که با انقلاب اسلامی متحول شد و وجود خویش را وقف آرمان‌های رفیع آن نمود.
هرچند آوینی بیشتر با مستند سازی و نقد هنری شناخته می‌شود اما حقیقت آن است که تفکرات حِکمی وی که بسیار خلاف آمدِ عادت نیز می‌نماید، بخش اعظم و مهم مکتوبات و نظرات وی را تشکیل می‌دهد. و پر واضح است که هنر آوینی نیز نه تنها منفک و منتزع از تأملات نظری وی نیست بلکه صورت دیگری از ظهور وجود مبارک وی می باشد.

غذا خوردن با چاقو

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۰۹ ق.ظ


بررسی امکان استفاده از چاقو برای غذا خوردن

یا تاملاتی در باب نسبت چیزها، صورتهایشان و غایات ما

 

۱.            سینما همچون سایر محصولات تکنولوژیک تمدن غرب، همراه با قهر مدرنیته در تاریخ ما وارد شد. منصرف از ستیزه‌هایی که پدران ما بر سر سینما نموده‌اند که اغلب نیز از پایگاه دین انجام شده است سینما اکنون در میان ماست.

با استقرار نظام جمهوری اسلامی، وضعیت شکل جدیدی به خود گرفت و اینبار مسئله ما، نه قبول و رد سینما که تحول در آن متناسب با غایات انقلابیمان شد. تلاش‌های ما برای نیل به این مطلوب کمتر نوید دهنده افق‌های جدید و بیشتر نمایانگر اشتباهاتی تاریخی بود که تا امروز نیز ادامه یافته است؛ یکی هم از آن اشتباهات عدم توجه به داشته هایِمان و غفلت از آن‌ها بود.

در این میان سید مرتضی آوینی جدی‌ترین متفکری ست که سینما را از زاویه انقلاب اسلامی به پرسش گرفته است و موافقت و مخالفت ما با آراء او تغییری در این حقیقت به وجود نخواهد آورد. آنچه علاوه بر کمیت و کیفیت پرداخت آوینی به مسئله ما و سینما، کار او را قابل توجه و متمایز می‌گرداند تجربه عملی او در مواجه با زوایای پیچیده ساخت فیلم است. تجربه‌ای که حاصل آن خصوصاً در مجموعه روایت فتح اثری ویژه و واجد کیفیتی بی‌بدیل است، که همین امر نیز بر لزوم التفات بیشتر به آراء آوینی می‌افزاید.

۲.            هرچند واقعیت آن است که تلاش‌های تئوریک و عملی آوینی در عرصه سینما، چه پاسخ‌های او را بپذیریم و چه نه، مسئله ما را یک قدم به جلو برده و بسیاری از وجوه پنهان آن را برای ما گشوده است، اما در عین حال ویژگی فضای تفکر آن است که نمی‌توان همگان را الزام نمود که به آراء یک فرد یا جریان خاص توجه نمایند و از همین رو مخالفت با پاسخ‌های آوینی، و غفلت از بصیرت‌هایی که او در عرصه سینما به ما داده است نیز امری محتمل است. سخنرانی جناب رحیم‌پور ازغدی در افتتاحیه جشنواره عمار در سال ۱۳۹۰ نیز مصداقی از همین تعریض هاست که اگر به لوازم آن پایبند باشیم می‌تواند فتح باب مبارکی در بحث پیرامون سینمای دینی باشد.

۳.            نگارنده در هنگام بررسی سخنان جناب رحیم‌پور و سید مرتضی آوینی چند مدل برای نگارش این مقاله پیش روی خود می‌دیده است که آنچه در ادامه خواهید خواند یکی از آن انتخاب هاست، اما جهت پیشنهاد به دیگر محققین در خصوص این موضوع به ذکر فهرست وار سایر روش‌های بررسی نیز می‌پردازم:

الف. بررسی تناقضات منطقی- فلسفی موجود در فرمایشات جناب رحیم‌پور که هم شامل ارتباط میان گزاره‌های درون متن باهم و هم تناقضات میان دلالت‌های فلسفی هرکدام از عبارات می‌باشد. برای مثال ایشان در بخشی از سخنان خود می‌فرمایند: «ما غرب نداریم چنانکه شرق هم نداریم، ما دین داریم و کفر و شرک، نه سنت و مدرنیته داریم و نه شرق و غرب» و در جای دیگر: «من این مقوله تقسیم بندی بشر به بشر جدید و قدیم را هم از اساس قبول ندارم، این‌ها را من نمی‌فهمم یعنی چه؟ یعنی کاملاً می‌فهمم که بی‌معناست. این‌‌ همان تقسیم سنت و مدرنیته است و اصلاً این تقسیم سنت و مدرنیته یک تقسیم ایدئولوژیک غربی است، تن ندهید به این تقسیم‌ها.» تصدیق می‌فرمائید که نمی‌توانیم صدق و کذب گزاره‌ای را منوط به امری نمائیم که از اساس آن را موهوم می‌دانیم. وقتی ایشان معتقدند: «شرق یا غرب یا هرجای دیگری، یک سری مفاهیمی است که مربوط به غرب نیست و مگر هرچیز در غرب است، غربی است؟ و مگر هرچیز غربی است سکولار است؟» بنابراین نمی‌توانند از اساس امری را متصف به صفت غربی نمایند، زمانی که اصلاً غربی وجود ندارد. به همه این‌ها اضافه کنید این عبارت را: «ذات سینما سکولار نیست چون در این عالم ذات هیچ چیز سکولار نیست.» هرچند برای اهل فن اشتباهات موجود در عبارات پیش گفته نیاز به توضیح ندارد اما جهت تشریح مسئله باید بگویم که مفهوم جمله «مگر هرچیز غربی است سکولار است؟» این می‌باشد که اموری وجود دارند که در غرب یا هرجای دیگر می‌توانیم به آن‌ها سکولار بگوئیم، البته از نظر ایشان این امور مختص به تمدن غرب نیستند، اما در جمله «ذات هیچ چیز در این عالم سکولار نیست» ایشان اساساً سکولاریته را به نحو ماهوی منکر می‌شوند.

ب. بررسی تطبیقی عبارات نسبت داده شده به شهید آوینی توسط جناب رحیم پور که بعضاً عین متن برخی از جملات یکی از مقالات[1] ایشان می‌باشد با آنچه ایشان در‌‌‌ همان مقاله و یا سایر مقالات به عنوان توضیح نظرات خود ایراد نموده است و به وضوح روشن کننده اشتباهات سخنران می‌باشد. برای مثال ایشان در بخشی از سخنان خود مدعی هستند در صورت قول به ولایت تکنیک عرصه مواجه با سینما بسته می‌شود و در نتیجه بحث از چگونگی سینمای دینی منتفی می‌شود حال آنکه اگر جناب رحیم‌پور چند پاراگراف بیشتر از مقاله تاملاتی در ماهیت سینمای شهید آوینی را مطالعه می‌فرمودند می‌توانستند ملاحظه کنند که ایشان اهل ولایت را از عموم کسانی که تحت ولایت تکنیک‌اند خارج می‌سازند[2] و اساساً نقطه کانونی بحث ایشان در سینمای دینی، خرق حجاب تکنیک است که مستلزم اتصال به ولایت الهیه می‌باشد.

ج. پدیدار‌شناسی وضعیت امروزمان، که در آن، ما با انصراف وجه از عرصه‌هایی که متفکرین پیشین (از جمله سید مرتضی آوینی) گشوده‌اند و با غفلت از سوالات و پاسخ‌های ایشان درجا زده و حتی عقب گرد می‌کنیم. به بیان دیگر ما با هر زاویه‌ای نسبت به نظرات دیگران (چه موافق و مخالف آنها) نمی‌بایست بدون امعان نظر به سوالاتشان و پاسخ‌هایی که به آن‌ها داده‌اند دوباره به طرح معضلاتی که قبل از آن‌ها نیز وجود داشته است به همان شکل سابق بپردازیم. صورت بندی معضلات ما، با طرح پاسخ‌های گوناگون از سوی متفکرین و یا با طرح دوباره همان سوال به نحوی جدید، تغییر و تحول می‌باید و زمان‌شناسی اقتضاء دارد که ما نه با صورت مرتجعانه سوال‌های پیشینیان بلکه با آنچه روبرویمان است مواجه شویم. بخشی دیگر از این پدیدار‌شناسی می‌تواند متضمن بررسی وضعیت اقبال و ادبار ما نسبت به متفکرین و صاحب نظران باشد، این رویگردانی و توجه،  منصرف از آنکه آن را درست یا غلط بدانیم، حاوی بصیرت‌های تاریخی است که ما را در ادامه مسیر یاری خواهد بخشید.

به هر تقدیر انتخاب نگارنده هیچ کدام از موارد فوق نمی‌باشد، هرچند پرداختن به تمامی موارد را در فرصت مقتضی لازم می‌دانم. بنده در این مجال تنها به ذکر چند پرسش ساده از جناب رحیم‌پور اکتفا نموده و البته امیدوارم ایشان با نظر لطف به سوال‌های این حقیر التفات نمایند.

۴.            جناب رحیم‌پور در بخشی از سخنرانی خود می‌فرمایند: «اگر مراد از اصالت ابزار این است که با هر ابزاری هرکاری نمی‌شود کرد، بله قبول داریم، با بعضی از ابزار‌ها بعضی از کار‌ها سخت است. مثلاً شما بخواهید با چاقو غذا بخورید خب سخت است. معلوم است که هر ابزاری برای هرکاری نیست.» و هچنین در جای دیگر: «آیا تمدن حاکم بر غرب غایات فلسفی خاصی دارد؟ بله این حرف درست است. آیا آن غایات به صورت متدولوژی و تکنولوژی بروز نکرده است؟ چرا کرده است این حرف هم درست است. اما آیا کل متدولوژی و تکنولوژی ذاتاً با این غایت عجین شده است؟ در موارد معدودی آری و در اکثر موارد خیر.»

بسیار خب، پیش از طرح سوال به جملاتی دیگر از‌‌ همان سخنرانی توجه کنید: «ابزار، ابزار است ولایت ندارد» و یا «چیزی به اسم اقتضاء تکنیک نداریم».

سوال مقاله حاضر چرایی دشواری بهره برداری از بعض ابزار‌ها برای برخی از غایات است؟ چه امری موجبات این دشواری را فراهم می‌آورد؟ به نظر می‌رسد پاسخ به وضوح، صورت آن امر باشد. در حقیقت آنچه غذا خوردن با چاقو را سخت و نامعقول می‌سازد غایتی ست که از ایجاد چاقو در نظر سازنده آن بوده است. چرا به جای آنکه چاقو را گرد و گود و با لبه‌هایی که برّنده نباشد بسازند، آن را با این فرم خاص تولید کرده‌اند؟ البته بنظر می‌رسد جناب رحیم‌پور جلو‌تر در‌‌ همان سخنرانی و در عباراتی که ذکرشان گذشت خود پذیرفته‌اند که غایات فلسفی هر تمدن به صورت متدولوژی و تکنولوژی آن بروز می‌کند، بنابراین نمی‌توانند با این مسئله که صورت هر شئ نسبتی با غایت آن دارد مخالفت نمایند. به بیان دیگر آنچه در قالبِ صورتِ یک امر او را مهیای بهره برداری برای اهدافی خاص می‌سازد اقتضائاتی است که در اهداف پدیدآورندگان آن نهفته می‌باشد و این مسئله از وضوح فلسفی کم نظیری برخوردار است. در عین آنکه پذیرش این نکته به تنهایی می‌تواند بسیاری از نظرات جناب رحیم‌پور در خصوص سینما و تکنولوژی (در سخنرانی فوق الذکر) را ناموجه سازد، توجه به پیچیدگی ملازم با این ابزارآلات صعوبت برخورداری از آن‌ها را بیشتر نمایان می‌سازد. به بیان بهتر هرچند نمی‌توان به آسانی با چاقو غذا خورد اما در عین حال می‌توان تصور کرد که به نحوی با تغییر برخی از صفات آن، چاقو را برای این استفاده کمی رام‌تر کرد و این امکان ریشه در سادگی ساختمان این ابزار دارد؛ به نحوی که کم وبیش وجوه متعدد آن برای ما روشن است. اما مسئله وقتی به یک چرخ ریسندگی نگاه می‌کنیم وضوح بیشتری به خود می‌گیرد (سعی کردم مثال ذکر شده ارتباطی با ابزارآلات تکنولوژیک نداشته باشد تا مورد مناقشه از این نظر قرار نگیرد). آیا می‌توان با یک چرخ ریسندگی غذا خورد؟ پاسخ اگر نخواهیم خودمان را اذیت کنیم مطمئناً منفی است. پرسش دوم امکان اعمال تغییرات جزئی جهت استفاده از چرخ ریسندگی برای غذا خوردن است. آیا این امر‌‌‌ همان همه که چاقو مستعد برای مصارفی غیر از بریدن است، آسان می‌باشد؟ بازهم خیر. چرا؟ زیرا مواد اولیه ساخت چرخ ریسندگی (مثل چوب، آهن و نخ) برای آنکه مهیای یک بهره برداری خاص گردند به مراتب بیش از یک چاقوی ساده تغییر کرده و با اقتضائات عمل بافتن متناسب شده‌اند و به بیان دیگر چرخ ریسندگی بیش از چاقو برای یک هدف خاص اختصاص یافته است. بنابراین می‌توانیم تصور کنیم که پیچیدگی سینما تا چه اندازه با غایات سازندگان آن تناسب دارد. البته در این میان دقیقه‌های فلسفی دیگری نیز نهفته است که از ذکر تفصیلی آن درمیگذرم. از جمله اینکه سینما توسط یک فرد یا گروه خاص اختراع نشده و صورت کنونی خویش را نیافته، بلکه در طول یک تاریخ صد و چند ساله و در نتیجه تلاش افرادی که بعضاً امیال ایدئولوژیک متضادی نیز داشته‌اند تکامل یافته است و بهترین شاهد مثال برای این مسئله سینماگران مکتب مونتاژ شوروی می‌باشند که تفاوت اغراض سیاسیشان با متولیان هالیوودی سینما روشن‌تر از روز است. بنابراین ممکن است (و تا کنون نیز همین گونه بوده است) که فردی یا گروهی با غرضی ظاهراً مخالف با اغراض سایرین روی به سینما بیاورند و حتی تغییرات و نوآوری‌هایی نیز در آن ایجاد نمایند، اما در مآل امر به پیشبرد اهداف تکنیک در کلیت آن یاری رسانند و این امر (که تجربه مکاتب و جریانات بعضاً متضاد سینمایی در شرق و غرب موید آن می‌باشد) پرده از ماهیت تاریخی اغراض بشر برمیدارد. به دلیل تفصیل مطلب از ذکر توضیحات بیشتر خودداری می‌کنم.

بگذارید پرسش فوق را با صورتی که جناب رحیم‌پور در سخنرانی جهت تعیین روش مواجه ما با ابزار و آلات تعیین نموده‌اند، طرح نمایم. ایشان در بخشی از فرمایشات خود با توسل به ادبیات فقهی ابزار‌ها را در سه طبقه، دسته بندی می‌نمایند، ابزارهای مطلقاً حرام، مشترک و مطلقاً حلال. پرسش اینجاست که چه چیز موجب می‌شود که ابزاری مطلقاً حرام گردد؟ در حقیقت زمانی که فقیهی حکم به حرمت استفاده از ابزاری می‌نماید، از پیش تکلیف مومنین را در برخورد با آن معین کرده است در نتیجه، می‌بایست امری در درون خود ابزار موجد این فتوی شده باشد زیرا اگر ابزار اقتضایی نمی‌داشت می‌بایست همه ابزار و آلات در طبقه آلات مشترکه قرار داده می‌شدند و حکم متعلق به بهره برداری از آنان بستگی به کسی می‌داشت که از آن‌ها استفاده می کن. از این نکته نیز که درگذریم می‌بایست بپرسیم آیا آلات مشترکه همگی نسبت به بهره برداری‌های حلال و حرام وضعیتی یکسان دارند؟ پاسخ به وضوح منفی می‌باشد. بنابراین می‌بایست امری در خود شئ آن را در جهت یک نوع از استفاده مهیا‌تر سازد و این امر اقتضاء آن شئ می‌باشد.

البته دراینجا می‌بایست میان دو ساحت در مواجه با اشیاء تفکیک قائل شویم. یکی ساحت توفیق ما در بهره برداری مومنانه از چیزها که بستگی به ایمان و تقوی و اخلاص ما دارد و دیگری ساحت اقتضائات موجود در آنان. مورد اخیر بخشی است که نیاز به شناخت و بررسی و مطالعه در باب آن ابزار را لازم می‌سازد. اگر سینما را در دسته آلات مشترکه قرار دهیم که شهید آوینی نیز همین کار را کرده است (البته نه صراحتاً با این ادبیات فقهی) و اگر بپذیرم که تصرف در سینما جهت غایات دینی مستلزم هر دو ساحت پیش گفته است، حقیقتاً چگونه و با کدام بخش از استدلال‌های مطرح شده در سخنرانی جناب رحیم‌پور می‌توان به روش آوینی خرده گرفت؟

پرسش پایانی با توجه به توضیحی که گذشت در خصوص جمله دوم جناب رحیم‌پور می‌باشد. به چه دلیل در حالی که متدولوژی و تکنولوژی‌های غربی بروز غایات فلسفی آن هستند، برخی از آن‌ها ذاتاً با آن غایات عجین شده‌اند و برخی نه؟ چه امری تعیین کننده میزان درهم آمیختگی ابزارو آلات مدرن با غایات فلسفی آن است؟ امیدوارم پاسخ ایشان ایدئولوژی نباشد.


* این یادداشت در اصل برای ویژه نامه سینمایی سوره اندیشه ، اسماء ، نگاشته شده است .



[1] آئینه جادو جلد 1 ، مقاله تاملاتی در ماهیت سینما ، ص 145-244 ، چاپ ساقی

[2] همان مقاله صفحه 148 پاراگراف سوم  - البته این مسئله در موارد دیگری نیز با تعابیر مختلف ذکر شده است .

هر هفته با سید شهید - در معنای توسعه

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۵ ب.ظ


یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 6 / 2 / 1388

بسم الله الخبیر


سلام


بعد از اتمام برنامه های سالگرد شهادت آقا مرتضی بالاخره مجالی پیدا شد برای نگارش ادامه یادداشت های سیر مطالعاتی و این هفته اولین مقاله از کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب که در حقیقت مجموعه مقالات شهید آوینی در ماهنامه ی جهاد در فاصله سالهای64 تا 66 است که در اصل با عنوان پژوهشی مکتبی در توسعه و مبانی تمدن غرب چاپ می شده است و به همین جهت به نسبت سایر کتب از سیر تطوریه منظم تری برخوردار است و به لحاظ نگارشی نیز قلم آسان تر و روان تری دارد . شاید در بین کتب سید شهید در نگاه اول کاربردی ترین کتاب همین کتاب باشد چراکه موضوع توسعه و جوانب مختلف آن از مسائل بشدت مطرح در مجامع علمی و عمومی جامعه ما بعد از جنگ تحمیلی میباشد و به جرئت میتوان گفت که نگاه شهید آوینی به این موضوع از بکرترین نوع نگاهها و صد البته مبتنی بر اسلام ناب و انقلابی میباشد که از عنوان آنهم این مسئله را میتوان دریافت .


بسم الله :


یکی از وجوه برجسته نوع تفکر و نگاه آوینی به مسائل که باید مورد الگوبرداری قشر فرهیخته و انقلابی ما قرار بگیرد پرسش گری و نگاه انتقادی به همه چیز است حتی مشهورات و مقبولاتی مانند توسعه که در نگاه اول همانطور که خود آوینی هم بر آن تاکید میکند بسیار بدیهی بنظر میرسد . دومین وجه قابل توجه و بارز در نگاه سید شهیدان اهل قلم بستر دینی و انقلابی تفکر اوست که در حقیقت معیار و میزان سنجش درستی و نادرستی همه چیز نیز هست .


مطالعه مقدمه کتاب به فهم این طرز تلقی کمک میکند .


و اما در معنای توسعه: در نگاه اولین این گونه بنظر میرسد که توسعه هدف غایی نوع بشر بر روی زمین از روز هبوط حضرت آدم(ع) بوده ! در حالیکه این لغت در معنای جدیدش و آنچه ما از آن میفهمیم ره آورد غرب زدگی ماست و عمری بیش از 200 سال در حیات فرهنگی و اقتصادی ما ندارد .


خلط مبحثی که در قدم اول پرداختن به معنای توسعه اتفاق می افتد هم معنی گرفتن الفاظ رشد ، تکامل و تعالی با الفاظ ترقی و توسعه است حال آنکه در حقیقت این الفاظ فرسنگ ها با هم فاصله دارند . رشد در معنای دینی و قرآنی آن همانطور که در برابر غی قرار میگرد به معنی راه صلاح و قرب الهیست و به هیچ وجه به معنای توسعه و ترقی نیست .


معنای توسعه در قرآن نیز بسیار با آنچه امروز از توسعه استفاده میشود متفاوت است . توسعه در معنای مدرن آن به معنی توسعه اقتصادی است و حتی زمانی که از توسعه فرهنگی نام برد میشود منظور توسعه فرهنگ اقتصادی ملازم با آن است و از آنطرف معنای توسعه در معارف و آموزه های دینی ما کاملا در جهت عکس به تعالی روحی و معنوی اشاره دارد و انسان را به زهد و امساک و انفاق و پرهیز از اسراف دعوت میکند هرچند که شدیدا مخالف رهبانیت و دنیا گریزی است .


میزان و ملاک توسعه یافته بودن یا نبودن و یا همان تقسیم جهان به دو گروه شمال و جنوب نیز میزان و نحوه ی تمتع بشر در هرکدام از این فرهنگ ها از طبیعت و فراخی زندگی مادی اوست .


همیشه بعد از شنیدن لفظ توسعه یافته اولین تصاویری که به ذهن خطور میکند (به جایگاه رسانه ها در این تبادر ذهنی توجه کنید ) دو جامعه یکی در رفاه و راحتی و در نهایت تمتع و لذت است و دیگری جامعه ی دست به گریبان بلایای طبیعی ، خرافات و محروم از مواهب طبیعی !


حال آنکه در این مقایسه دو نکته وجود دارد ، اول اینکه این مقایسه در حقیقت نوعی مغالطه است چراکه تنها همین دو نوع جامعه مفروض گرفته شده و حالتی سومی فرض نگردیده است و دوم اینکه تصویر جامعه توسعه یافته بسیار تخیلی است و تمام مشکلات آن حذف شده است .


البته این سخنان به معنای آن نیست که توسعه اقتصادی لزوما تاکید میکنم لزوما با تعالی معنوی و روحانی مخالف باشد اما نکته در اینجاست که تعالی معنوی نیز ناچار از توسعه اقتصادی نیست و در معنای اصیل خود به آن جامعه ی توسعه یافته ی فوق الذکر ختم نمیشود . تفاوت بنیادین در اینجاست که در توسعه اسلامی حذف فقر به عنوان امری تبعی و به عنوان حذف یکی از موانع تعالی روحی فرض میشود حال آنکه در توسعه اقتصادی حذف فقر از اجتماع به عنوان امری اصلی و محور فرض میگردد . شاید در نگاه اول تفاوت این دو نگاه در عمل و واقع کاملا روشن نباشد اما در ادامه ی مقالات و با مطالعه ی عمیق مباحث مطرح شده در کتاب به این شکاف ژرف میان این دو طرز تلقی پی خواهید برد .


هدف حکومت اسلامی در مبازه با فقر دستیابی عدالت اجتماعی است نه توسعه ! آیا مفهوم عدالت اجتماعی با مفهوم توسعه یکی است و آیا توسعه به معنی زدودن فقر است ؟


والسلام علی من التبع الهدی

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 13 / 11 / 1387

بسم الله الستار

 

سلام
چند نکته به جای مقدمه :
1. بابت تاخیر یک ماهه پوزش میطلبم البته هرچه فریاد دارید بر سر امتحانات بزنید
2. این مقاله آخرین مقاله از کتاب آغازی بر یک پایان است که در این سطح و سیر بررسی میکنیم
3. ارائه خلاصه مطالب مطرح شده در جلسات مباحثه فقط و فقط برای آشنایی بیشتر دوستان با نظرات شهید آوینی و به همین دلیل توصیه اکید دارم کتب را تهیه کنید و راسا مطالعه و تعمق بفرمائید روی مقالات
4. جملاتی که داخل " این علامت قرار دارن دقیقا از روی متن مقاله بدون هیچ تغییری آورده شده اند که خوب بدلیل این بوده که خودشون به اندازه کافی گویا و رسا بودن و نیازی به قلم الکن حقیر نبوده قطعا
5. ممنون میشم اگه نظراتتون رو هم راجع به خود مطالب و هم سبک نگارش و ارائه اونها بنویسید
.......
مقاله " نظم نوین جهانی و راه فطرت " به نوعی خلاصه ای از مطالب مطرح شده در مقالت پیشین است و به همین دلیل مطالعه ی آن بسیار سودمند میتواند باشد .
آنچه در پیش رو میبینید اهم مطالبی است که در جلسات مباحثه این مقاله مطرح شد باشد که  امید است مقبول افتد :
- تحلیل گرایی اگر از حکمت که شهود عالم حقیقت است نزد دینداران منشاء نگرفته باشد راهی به حقیقت نخواهد برد
-"مهم ترین مانع در راه گسترش لیبرالسیم که غفلت بشر مدرن از ساحت حقیقت است "مرگ آگاهیست .
- وجود انسان با حقیقت متحد است و حقیقت همیشه نزد او حضور دارد ولی ظهور آن منوط به توجه انسان است .
عقل بشر محاط در عالم است و بنابراین منبعی نه چندان قطعی و لامحال برای کشف حقیقت ؛ "معرفت دینی معرفتی متافیزیکی است و کلی و مطلق ، اما قوانین علمی ‌‌(که محصول عقل خودبنیاد و منقطع از وحی است)غیر قابل تعمیم و اطلاق ، اثبات ناپذیر و در عین حال ابطال پذیر ، غیر برهانی و غیر یقینی هستند(برای مطالع بیشتر رجوع کنید به اشکالات هیوم بر استقرا و نظریه ابطال پذیری قوانین علمی در آراء کارل ریموند پوپر) بنابراین نباید انتظار داشت که علم بتواند ما را معرفت حقیقی برساند ."
- و تضاد در باطن تمدن مدرن که در تمام صور آن به مراتب قابل مشاهده است بیش از همه جا در رفتار سردمداران دول امپریالیستی مشخص است "آنها از ارزشها سخن می گویند اما فقط بر اساس منافعشان عمل میکنند: کانال پاناما و نفت
- جالب آنجاست که مخافان پیشین امپریالیسم اکنون به چهره حامیان هذیان گوی امپریالیسم آمریکا درآمده اند و ما ایرانیان با نگاهی هرچند کوتاه و گذرا میتوانیم نمونه های فراوان این مجیزگویان وطنی را در جای جای تاریخ انقلاب و پیش از آن مشاهده کنیم
- رسانه های گروهی اهرم های فریب دهنده ی نظام های در ظاهر دموکراتیک و در باطن و حقیقت تام گرا یا توتالیتر غربی هستن تا به بهترین وجه اتفاق آراء عمومی را ایجاد کنند و علت این غفلت در انسان مدرن نسبت به این اسارت ، آزادی نفس اماره است . زندگی در آتمسفر فرهنگی رسانه ای غرب ما را به سمت و سویی میکشاند که در نتیجه ی آن احکام ارزشی و اخلاقی بشر غربی بصورت گزاره هایی بدیهی و غیر قابل تردید بنظر میرسد در حالیکه اینها (بطور مثال دموکراسی ، حقوق بشر ، نظریه ترقی تاریخی ، ...) در باطن خود فاقد هرگونه
حقیقتی هستند و ما تا زمانی که با این ارزشها تفکر میکنیم و خود را ملتزم با آنها میدانیم قادر به خروج از پارادایم های رایج نخواهیم بود و در نتیجه به به تفکری و نظامی خلاف آمد عادت نیاز داریم که انقلاب اسلامی بی شک طلیعه ی در اجمال همین طرز تلقی متفاوت از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم است .
- نظام های توتالیتر و دموکراتیک نه دو نوع نظام سیاسی متاقبل بلکه دو صورت از حقیقتی واحدند که در یکی اراده ی عمومی با زور و در دیگری با فریب به جهتی خاص که خواست زمامداران است متوجه میشود و به همین دلیل قطعا دومی پیچیده تر و دیر پا تر است .
- " چگونه میتوان در این امپراتوری تاجران سود انگار بی رحم بورس باز حتی تصوری از آزادی داشت ؟ " و سخن در اینجاست که این امپراتوری شر تنها یک امپراتوری سیاسی نیست ! بلکه تحقق این مپراتوری منوط به تسخیر قلوب انسان های ساکن کره ی ارض است از طریق سلطه و هجوم فرهنگی .
- تنها راه ممکن انقلاب در ساحت فرهنگ و سیاست و اقتصاد و ... است که قبل از همه به تفکری خلاف آمد عادت نیاز است
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
- تمدن ظلمت زده ی غرب یک کل تجزیه ناپذیر و به هم پیوسته است که در جهت ارضاء اهواء نفسانی بشر بورژوا در جهات مختلف بسط یافته است و مبداء و منشاء واحد آن همان مابدالطبیعه ی بشر مدار و یا اومانیستی است که التزام به هر جز آن دیگر صورت های آن را بی تردید به دنبال خواهد داشت (به تجربه ی سال های توسعه در دولت های سازندگی و اصلاحات نگاه کنید) .
- در این تمدن تمام اعتبارات لفظی در معانی کاملا واژگون وضع شده اند .( مثلا در ظاهر نسبیت اخلاقی و در باطن پوزتیویسم اخلاقی .) و ما نیز بدلیل غلبه ی تاریخی تمدن غرب درست همان الفاظ را با همان معانی به کار میبریم هرچند که آنها با حقیقت هیچ نسبتی ندارند .

 

- مباحث پیچیده ی فلسفی دوران قرون وسطی به تدریج به مفاهیم شبه فلسفی عصر روشنگری و بعد از آن تنزل یافت .

 

- طبقه ای نوظهور در سده 17 و 18 میلادی در غرب (عصر روشنگری) ارتباط میان صاحب نظران و متخصصین و عموم جامعه را بر عهده داشتند و صد البته در جوامع خودشان منشاء اثر و جامعیت بودند این طبقه همان روشنفکران و یا انتلکتوئل ها هستند .

 

- روشنفکری در معنای حقیقی و تام و تمام آن و با رجوع با سابقه و پیشینه ی تاریخی ایجاد آن هرگز در ملل شرقی(در معنای تمدنی نه جغرافیایی) امکان وقوع ندارد . به همین دلیل آن گروه از غربزدگانی که داعیه ی روشنفکری داشتند اولا روشنفکر در معنای حقیقی و غربی آن نبودند و ثانیا نسبتی فعال و موثر با جامعه خویشتن نداشتند همانگونه که در ایران میبینید . و اما در رابطه با افرادی چون جلال آل احمد و یا دکتر علی شریعتی باید گفت که این دو متفکر ارجمند ، نه روشنفکر به معنای خاص آن و متعلق به عرف خاص روشنفکری بودند و صد البته نتوانسته بودند خود را کاملا از آن طبقه جدا نمایند - نباید هم انتظار داشت - و طرح تئوری های چون بازگشت به خویشتن و یا کتابهایی چون در خدمت و خیانت روشنفکران و غربزدگی از سوی ایشان نشان از همان جایگاه بینابینی دارد .

 

- البته باید توجه داشته باشید که مراد از لفظ روشنفکر در اینجا معنای عام و مصطلح آن نیست که در آن صورت عالمان دینی هم روشنفکر محصوب خواهند شد بلکه منظور معنای اصیل و حقیقی آن که با رجوع به سابقه ی تاریخی و بستر وضع آن بدست می آید است .

 

- و اما راجع به سر انجام تمدن منحط غرب ، از زبان آلن دوبنوآ نویسنده ی فرانسوی : " ...غرب در تمام جنگها پیروز خواهد شد مگر در آخرین آنها . "

 

- " حقیقت بطی ء و صبورانه ، در بنیان باطل - که به ظاهر و به حکم عقل متعارف شکست ناپذیر مینماید - رخنه خواهد کرد و آن را در خود فرو خواهد پاشید . الیس صبح بقریب "

 

 والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید - آغازی بر یک پایان

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۲ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 6 / 9 / 1387

بسم الله الرقیب

 

این هفته در سیر بررسی آثار سید شهیدان اهل قلم نگاهی به مقاله "آغازی بر یک پایان" از کتابی با همین می اندازیم . در این مقاله شاهد بخشی از رئوس اندیشه های شهید سید مرتضی آوینی هستیم :

 

1.     نفوذ و سیطره تمدن تکنولوژیک غرب بر تمام شئون و زوایای حیات انسان بر روی زمین که بشر جدید به دلیل مقهور و مجذوب شدن در برابر ظوهر و روح شیطانی تمدن جدید تصور دیگری از حیات جز آنچه هست را ندارد . و خانواده و نظام آموزشی نیز که دو رکن مهم و اساسی تعلیم و تربیت و در حقیقت انتقال دهنده ی نوع و روش زندگی و هنجارها و آداب و رسوم و از همه مهم تر نحوه و شکل تفکر میباشند نیز جز مشهورات زمانه چیز دیگری را به فرد فرا نمیدهند فلذا انسان از کودکی تا هنگام مرگ در بهترین حالت تنها به آنچه هست آگاهی نسبی میابد و نه به آنچه می تواند یا باید باشد .

 

2.     ابزار ها و متدولوژی غربی در خود واجد روح اومانیستی غربی میباشند و همه ی آنها به مثابه ی یک ید واحده جهان را آنطور که میخواهند به انسان مینمایانند و در حقیقت انسان را به سمت مبدا خویش و تفکری که از آن سر بر آورده اند رهنمون میسازند . بشر مدرن به دلیل اینکه ناگزیر از استفاده از ابزارها و نظامات تمدن حاکم است جبرا همانگونه میبیند و تفکر میکند که اقتضای ابزار است فلذا بشر در حقیقت به هیچ وجه آزاد نیست زیرا آزادی در اراده ی آزادی است که انسان امروز فاقد آن است و از همیشه در بند تر هرچند که خود میپندارد که در آزادترین عصر حیات بشر میزید . و همین جهل در حقیقت بزرگ ترین ضعف بشر است که بدان تحمیل شده است و از این حیث بشر مدرن مستضعف است و فاقد توانایی برطرف کردن استضعاف خویش با همین ابزارها و روش ها و با همین طرز تلقی از عالم و آدم و رهایی او در جایی دیگر و با روشهایی متفاوت است .

 

3.     تمدن ها در معنای عام و تمدن غرب در معنای خاص یک کل تجزیه ناپذیر و غیر قابل انفکاک هستند که تمام اجزای آنها از طریق ریسمانی به هم متصل میباشد و بهره گیری از بخشی از آنها خواه نا خواه بقیه ی جنبه ها و زوایا را نیز بدنبال دارد که این ریسمان در حقیقت تفکر حاکم بر آن تمدن میباشد . به همین دلیل است که تمام انقلاب های ایدئولوژیک عصر حاضر در نهایت در نظام سرمایه داری غرب مستحیل شده و گاه حتی به ضد آنچه می گفتند تبدیل گشته اند چرا که انقلابیون به خیال اینکه میتوان ابزار و تکنولوژی غرب را گرفت و فرهنگ آن را اخذ نکرد به انتقال صنعت غربی پرداخته اند و دل به مدل های توسعه ی غربی سپرده اند تا هم فرهنگ اصیل خویش را حفظ کنند و هم به آرمانهای انقلابی خویش وفادار بمانند و هم کشوری توسعه یافته و صنعتی باشند غافل از اینکه این توهمی بیش نیست و امری اصلا ناممکن .

 

4.     علت اینکه انتقال ابزار و تکنولوژی غرب موجب انتقال فرهنگ آن میشود این است که ابزار در تمدن غرب در حقیقت صورت عینیت یافته ی فرهنگ آن است و به بیان دیگر فرهنگ غربی چیزی جز ابزار آن نیست و این دو دو روی یک سکه اند و این خود اتفاقی شگرف است .

 

5.     جهان امروز ما جهان تناقضات و وارونگی هاست که این تناقض در بعض زمینه ها عیان و در برخی از آنها پنهان و مستور است . از جمله ی این تناقضات این است که بشر مدرن در عین اینکه در بند و اسیر دست پنهان نظام تکنیکی است و از نظرگاهی دیگر اسیر نفس اماره ی خویش میباشد خود را آزاد میپندارد و به این آزادی میبالد و وقتی به تاریخ مینگرد خویش را بر قله ی تکامل و انسانیت میبیند حال آنکه از ابتدای تولد تا زمان مرگ اسیر تکنوکراسی است و جاهل به آن . علت جهل بشر به اسارت خویش نظام صنعتی جابرانه ی مدرن است که با دقتی ریاضی وار و مطلق و با شیوه ای انتزاعی بر تمام ابعاد تفکر و فرهنگ غلبه و نظارت دارد.

 

6.     از دیگر صورت های متناقض تمدن جدید دموکراسی است . دموکراسی که رویای روز و شب بسیاری از مردمان جهان توسعه نیافته شده است چیزی جز حکومت توتالیتر سرمایه داری و تبلیغات نیست و بدلیل تفاوت های مصادق دموس (مردم) در عالم واقع تحقق دموکراسی در گرو اراده ی طبقه ی صاحب نفوذی است که اشپنگلر از آنها به نفوس مقتدر یاد میکند که کانون های سرمایه و ثروت در اختیار آنها میباشد و اراده ی ملت و شعار حکومت مردم بر مردم در حقیقت تنها میدانی برای اعمال قدرت و یکه تازی در قلمرو نفس اماره ایشان است و به همین علت دموکراسی حتی در بهترین حالات آن هیچ گاه تحقق نیافته و نخواهد یافت . (نظرات اسوالد اشپنگلر در کتاب فلسفه ی سیاست و بسیاری از فلاسفه ی پست مدرن غرب موید نظرات شهید آوینی میباشد . )

 

7.     بدلیل اینکه ذات و بستر ظهور تمدن تکنولوژیک مدرن فاسد و منحط است و توانایی هیچگونه سازگاری با روح خدامداری و غیب اندیشی دینی را ندارد رفرم و اصلاح که در حقیقت تغییر ظواهر و بر طرف کردن ایرادات در اعراض و باقی گذاشتن ذات و بنمایه به شکل خویش است فایده ای نداشته و ره به جایی نمیبرد و آنچه موجب تغییر وضع موجود و رسیدن به شکل متفاوتی از حیات برای بشر بر روی خاک میشود انقلاب ابتدا در ساحت روح و تفکر و درون و سپس در عالم خارج است . این انقلاب تنها با تغییر نسبت بشر با عالم و آدم ممکن میگردد و واجد عهدی نو با خداوند و هستی است .

 

8.     بدلیل عمق و گستره ی بی نظیر تمدن جدید که تمام شئون و زوایای حیات بشر را در برگرفته و بر همه ی نقاط کره زمین سلطه ی خویش را برپا کرده است و اولین تمدنیست که صورتی جهانی به خود گرفته است – که این نیز خود بدلیل روح سلطه جو و امپریالیست آن میباشد – انقلابی نیز که برای تغییر این وضع لازم است انقلابی جهانی و عمیق در لایه های زیرین تفکر بشری است که منجر به تغییر نگاه و رویکرد بشر از نفس مداری و اومانیسم به خدامداری است .

 

9.     و اما آنچه شهید آوینی به عنوان راه حل ما برای برون رفت از این وضعیت بیان میکند در ساحت عمل نه نفی و عدم استفاده ی کامل از ابزار غربی که ما ناگزیر از استفاده از آن هستیم بلکه تغییر نسبت خویش با تکنولوژی و خرق حجاب تکنیک و بعبارت دیگر تسخیر روح و جوهر ابزار است و در مرحله ای دیگر دست به گزینش زدن و عدم بهره برداری کورکورانه از این ابزار . هرچند که این تسخیر و گزینش بسیار سخت و مشکل باشد که هست .

 

10. شهید آوینی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت روح الله را بعثت تاریخی بشر در وجود ایشان میداند و وقوع آن را بهترین نشانه برای نزدیک شدن به انقلاب جهانی فردا میپندارد .

 

11. و در پایان :

 

«حقیقت دین را باید نه در عوالم انتزاعی که وجود انسان هایی جست که به خلیفه اللهی مبعوث شده اند . فصل الخطاب با انسان کامل است و لاغیر .»

 

 والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید – گرداب شیطان

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 23 / 9 / 1387

بسم الله القدوس


بحث از اینکه چگونه میتوان هم اهداف عالیه انقلاب اسلامی را محقق کرد و هم از آفاتی که گریبانگیر دیگر انقلاب های جهان معاصر شده است مصون بود همیشه موضوع تفکر و تحقیق و میدان نظریه پردازی بسیاری از اندیشمندان پس از انقلاب بوده است ، که هر یک از دریچه و نظرگاه خویش بدان نگریسته و راه حلی ارائه کرده است . اینکه دیگران در این باب چه گفته اند موضوع یادداشت ما نیست و اطلاع از آن هم چندان مشکل نیست چه در رادیو و تلویزیون و رسانه های دیگر و اگر از اهالی دانشگاه و حوزه باشید در این محیط ها بسیار در این باب سخن گفته شده است . موضوع سخن ما نظر شهید آوینی در این زمینه است که بخشی از آن در مقاله ی "گرداب شیطان" در کتاب "آغازی بر یک پایان" طرح شده است .
پیش از آنکه به بیان راه حل شهید آوینی بپردازیم ذکر چند مقدمه از همین مقاله ضروری بنظر میرسد :
1. استقلال حقیقی و همه جانبه و در همه ی سطوح و به بیان ساده تر همان اصل نه شرقی و نه غرب از ذاتیات و لوازم انقلاب اسلامی است .
2. انقلاب اسلامی ، انقلاب در ارزش هاست و نه فقط یک انقلاب سیاسی و یا تلاشی برای بهبود وضع رفاهی
3. هر انقلابی پس از تاسیس به اصول مدون و نظام سیاسی برای استقرار خویش و محقق کردن اهداف خود نیازمند است ؛ که این اصول میبایست بر پایه ی مبادی و غایات انقلاب تنظیم شوند .
4. جهان امروز و در حقیقت تمدن غرب یک کل یکپارچه ی تجزیه ناپذیر است که در جهات خاصی بسط یافته است و در حقیقت تمام اجزاء آن از یک مابعدالطبیعه و حقیقت واحد نشات گرفته و به سمت غایتی واحد درحرکتند .
5. تمام انقلاب های معاصر بدون استثناء بدلیل غفلت از اصل فوق الذکر بعد از مدتی در گرداب شیطانی امپریالیسم حاکم بر جهان فرورفته و به آداب آن مودب شده و از شعارهای اولیه آنها تنها همان پوسته ی ظاهری باقی مانده و آن شعارها هیچگاه در عرصه ی عمل مجال تحقق پیدا نکرده اند و یا در صورت تحقق دیری نپاییده اند . ( به سرنوشت انقلاب های الجزایر ، چین ، روسیه ، کوبا ، ... توجه کنید ! )
اما با توجه به این مقدمات و بعد از ذکر آنها آوینی به بیان آنچه علت نجات انقلاب اسلامی میداند میپردازد :
دست آویز ما برای رهایی از این گرداب ِ شیطانی از دو عنصر تشکیل شده است ؛ رهبری حضرت امام(س) و جنگ تحمیلی .
ما زمانی که به وجود معنوی و روح ملکوتی و سیره و آرمان های امام تمسک بجوییم و در عین حال روحیه ی جهادی و انقلابی و کربلایی خویش را در مواجه ی با سختی ها از دست ندهیم درون نظام تکنیک زده ی عصر حاضر مستحیل نخواهیم شد و استقلال حقیقی خویش را در حفظ خواهیم کرد . برای فهم بهتر این معنا خواندن مقاله بهترین راه است .
شهید آوینی در لابه لای مطالب به چند نکته ی دیگر نیز اشاره میکند که بیان آنها را در این جا خالی از فایده نمیدانم :
اولا شناخت و توجه همیشگی به وضعیت جنگ روانی رسانه های گروهی حاکم بر جهان امروز . دوما تاکید بر وارونگی مفاهیم و الفاظ در تمدن غرب که با کمی تسامح میتوان گفت به اصل اولی تبدیل شده است . سوما اصل در انقلاب ما توسعه ی اقتصادی و بهبود وضعیت رفاهی نبوده و نباید باشد چه در اینصورت ماهیت انقلاب اسلامی را درست نشناخته ایم و یا اینکه بیهوده انقلاب کردیم . چهارماً ما در طی مسیر خویش به توسعه ی اقتصادی نیز دست خواهیم یافت ولی قطعا هدف این نیست ! و نکته آخر و بسیار حایز اهمیت اینکه همواره ضعف های ما شیطان را به طمع می اندازد و ارکان تمدن شیطانی غرب نیز بر ضعف های انسان بنیان گذاشته شده است پس بی هیچ شکی راه رهایی از این بندها غلبه بر ضعف های نفسانی خودمان است .
« غایت خلقت جهان پرورش انسان هایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تعلق است غلبه کنند ،حسین شوند . »

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 1 / 9 / 1387

بسم الله المبدی
در ادامه یادداشت های مربوط به سیر مطالعه و بررسی آثار شهید سید مرتضی آوینی ، این هفته خلاصه ی مطالب جلسه اول پیرامون مقاله ی "امام(ره) و حیات باطنی انسان" در کتاب "آغازی بر یک پایان" را در ادامه خواهید دید . امید است مقبول افتد .
1. نکته اول در این مقاله تعبیر شهید آوینی از تاریخ تمدن است در معنای مصطلح آن که خود گویای نوع نگاه ایشان نسبت به این مقوله است ؛ آنجا که مینویسد :‌ » تاریخ تمدن آن سان که .... » نکات قابل توجه در این تعبیر اولا تفاوت مفهوم غلبه و مفهوم تسخیر است . در قرآن خداوند می فرماید که ما زمین و آسمان و آنچه در آن است را مسخر انسان گردانیدیم . در مفهوم غلبه نوعی شکست و چیرگی غالب بر مغلوب است که اجازه ی هرگونه بهره برداری درست و نادرست را به او میدهد در حالی که در قرآن کریم عالم توسط «خداوند» مسخر انسان گشته است و انسان بر اساس معارف اسلامی باید در عین استفاده و بهره برداری در حد نیاز (که بیش از آن و برای لذت حرام است) از طبیعت مراقبت و محافظت نماید . تفاوت دیگر آنست که بشر غیب اندیش عالم را هوشمند و مخلوق خدا میداند و زمانیکه به طبیعت نظر میافکند همه را تسبیح گوی ذات حق میبیند و برگ درختان سبز در نظر او معرفت کردگار است در حالی که همین طبیعت در نگاه بشر مدرن و منفعت اندیش و سودانگار منبعی برای تمتع هر چه بیشتر (...تمتع مسرفانه) است و نه تنها نیازی به مراقبه نمیبیند بلکه میپندارد اگر او هرچه زودتر و بیشتر از این منابع استفاده نکند دیگران گوی سبقت را از او خواهند ربود فلذا در بهره برداری هرچه تمام تر هیچگونه درنگی به خود راه نمیدهد .
2. نکته بعدی که باید بدان توجه نمود تعبیرروح عصیانگر است که در حقیقت بیان دیگری از طغیان و شورش بشر مدرن خودبنیاد است در برابر خداوند و یا همان انسان محوری در مفهوم مدرن آن (اومانیسم) که سید شهید آن را دمیده شده در کالبد انسان میداند و همین نشان میدهد که عامل خارجی این تحفه ی منحوس را به جان بشر مدرن دمیده است و این عامل کسی جز ابلیس نیست که خود اولین عصیانگر تاریخ است در برابر حق و حقیقت و قسم خورده است تا بنی آدم را نیز با خود همسو نماید . تفصیل و شرح بیشتر این معنا در خلال دیگر مقالات شهید آوینی و اساتید دیگر روشن خواهد شد . انشاالله
3. نکته ی بسیار حائز اهمیت که آوینی نیز بر آن تاکید دارد پندار غلط بشر مدرن است که تمام انسانها در طول تاریخ همانند او میزیسته اند و به تعبیر خود شهید آوینی غایتی جز این(تمتع مسرفانه) نداشته اند ، حال آنکه به هیچوجه اینگونه نبوده است و این خیال و وهم انسان عصیانگر مدرن است .
4. در پاراگراف بعد آوینی از تاریخ دیگری نام میبرد و آن را تاریخ حیات باطنی انسان مینامد که در حقیقت بیان کننده ی سیر و روند حرکت روح بشر از هبوط آدم(ع) است تا پایان تاریخ که معیار و ملاک تقسیم بندی آن نه ابزار بشر آنگونه که غربیان می پندارند بلکه بعثت انبیاست که نقاط ثقل تاریخ را تشکیل میدهد . این مفهوم یکی از ارکان نظریه ی فلسفه ی تاریخی است که شهید آوینی بدان معتقد است .
5. در بند بعد آوینی از علت غفلت بشر مدرن نام می برد که همانا انکار روح و جوهر باطنی او میباشد و به همین دلیل است که او تاریخ را نیز تنها سیر تکامل تاریخی ابزار میداند . در واقع از زمانی که بشر منکر معرفت های مابعد الطبیعی و امکان دست یافتن به حقیقت های غیر تجربی شد دیگر توانایی شناخت آنچه عقل ناقص او می توانست بشناسد را از دست داد و منکر وجود آنها شد که از آن جمله حیات باطنی اش و به بیان دیگر روح الهی اش بود .
6. از تاثیرات این نوع نگاه (مادی) آنست که انسان بزرگان تاریخ را نیز کسانی پنداشت که هرچه بیشتر راه او را برای تمتع از طبیعت هموار کرده بودند(انشتین ،برادران رایت ،نوبل ،نیوتن و ....) و به همین دلیل بود که مردان خدا و از آنجمله انبیا به دست فراموشی سپرده شدند و حتی زمانی که به آنها پرداخته میشود تنها منظور تاثیرات مادی ظهور آنها بر جوامع است که هرچند اندک نیست اما ظاهر است و سطح و بی شک بشر تا زمانی که این گونه با رسولان حق برخورد میکند خود را از پی بردن به حقیقت محروم میسازد .
7. در بند بعد آوینی تمام آنچه را بشر مدرن تاریخ تمدن مینامند و بدان بدلیل اینکه از دلایل کلیدی غرب برای ادعای پیشرفت و توسعه و تکامل است می بالد زیر سوال میبرد و وهمی و غیر واقعی میخواند و آن را در بهترین حالت ظاهر و پوسته ی حقیقتی به نام حیات باطنی انسان میداند .
8. آوینی در ادامه نوع نگاه بشر را به عالم و آدم مورد انتقاد قرار میدهد که حتی زمانیکه که به مکه که قلب عالم است نظر می افکند تنها از آن زاویه است که قبیله ای در آنجا یکجا نشینی را آغاز کرده است و ...
9. در پایان شهید آوینی بشر را متوجه این معنا میکند که تا زمانیکه از دایره ی مادی گری و خودبنیادی بیرون نیاید و با حضرت حق آشتی ننماید نمی تواند که قدر انسان های چون انبیا و ائمه و مردانی که احیا گران حیات باطنی بشر بوده اند چون امام خمینی (ره) را بشناسد و شان و جایگاه خویش در عالم و جایگاه آنان را در نسبت با خویش بفهمد .
والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید !

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 21 / 8 / 1387

بسم الله الاول


سلام


از چند هفته ی قبل تو دانشگاه یه سری مطالعاتی با محور آثار شهید آوینی رو شروع کردیم و چند وقتیه طنین صدای سید شهید خوابو از چشمام گرفته ( شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما ... ) . بنظرم رسید نوشتن خلاصه ی جلسات مباحثه تو وبلاگ طرح بدی نباشه چون هم افراد بیشتری میتونن از مطالب استفاده کنن هم اینکه برای خودم بشکل منظم بایگانی میشه و بعدا میشه ازش استفاده کرد .


در هر اولین یادداشت رو با توضیحی مختصری راجع به جلد کتاب (آغازی بر یک پایان ) شروع کنم .


بسم رب الشهدا و الصدقین :


1. توجه به موضوع کتاب که دربرگیرنده بخشی از آراء شهید آوینی در رابطه با مسائل سیاسی و اعتقادی و مقالاتی راجع به شخصیت حضرت روح الله میباشد در تحلیل طرح جلد کتاب کمک فزاینده ای خواهد کرد ؛ همچنین است آشنایی با نظریات شهید آوینی در مورد عصر حاضر ، جایگاه بشر مدرن در نسبت با خدا و وضعیت ما بعنوان فرزندان انقلاب اسلامی به طور خاص .


2. آشفتگی فرد در تصویر نشان از نابسامانی و پریشانی روحی و روانی او میباشد .


3. در تصویر در ذهن فرد که جایگاه تفکر میباشد در جنین نقش بسته است . که جنین بودن هردو نشان از عدم تکامل و به بلوغ نرسیدن آنها میباشد .


4. حضور دو جنین در ذهن فرد نشان از عدم ثبات و شکل گیری کامل تفکر او به دنباله ی آن فرهنگ او دارد . این حالت در واقع تصویر هنرمندانه ی وضعیت بشر غرب زده ی امروز است که نیمی از تفکرات او غربی و نیم دیگر سنتی و دینی است . نیمی از او در فرهنگ ها و سنن دیرینه اش ریشه دارد و نیم دیگر در فرهنگ مدرن غرب .


5. رنگ های پشت زمینه در واقع نشان دهنده ی عدم ثبات در آینده ی او میدهد در واقع او با این شکل از تفکر آینده ی مشخصی را برای خود نمیبیند .


6. بشر تصویر شده در طرح جلد کتاب در واقع همان بشر جهان سومی و غرب زده ی امروز است که در برزخ انتخاب بین فرهنگ خودی و فرهنگ غرب مانده است . هم ناگزیر از پذیرش نظام منحط تفکری غرب است و هم هنوز به سنت ها و آداب و دین خود به نوعی احساس تعلق میکند . در حقیقت او نه میتواند غربی شود و نه میتواند بر مبنای تعالیم دین و فرهنگ خویش زندگی کند .


7. آخرین نکته راجع به نام کتاب است (آغازی بر یک پایان ) که در واقع بیان کننده ی جایگاه تاریخی و تمدنی انقلاب اسلامی به رهبری بزرگ مرد تاریخ حضرت روح الله است و در حقیقت آغاز نابودی غرب به عنوان یک تمدن شیطانی میباشد . تفصیل این معنا به تدیج برایتان معلوم خواهد شد .

تکیه سید الشهدا در محله ارمنی ها

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 2/ 2 / 1389

(این یادداشت در اصل برای سرمقاله هفته نامه سوزنبان نگاشته شده است)


هفته گذشته به مناسبت سالروز شهادت سیدنا الشهید مرتضی آوینی بزرگداشتی گرفته بودیم در انجمن اسلامی که برنامه ای بود متشکل از سه همایش و یک نمایشگاه کتاب .


گروهی که متولی برگزاری این یادواره بودند تمام تلاش خود را برای هر چه بهتر برگزار شدن این برنامه انجام دادند (البته هر چه کردیم در خور شان شهید آوینی نخواهد بود) خصوصاً در زمینه تبلیغات از انواع ایده ها بهره بردند تا اطلاع رسانی در حد کفایت نه تهوع انجام شود . علی رغم تمام این تلاش ها استقبال از همایش ها به لحاظ کمی زیاد نبود هر چند از حیث کیفی رضایت برگزارکنندگان جلب شد ، انشاالله سیدنا نیز راضی شده باشند .


جناب حجه الاسلام و المسلمین محسنی که از سخنرانان یکی از همایش ها بود در ابتدای سخنانش گفت که در محله ی ارمنی ها تکیه ی سیدالشهدا را کوچک می گیرند تا اگر جمعیت محدودی آمدند آنقدر ها به چشم نیاید .هر چند غربت شهدا و علی الخصوص شهید آوینی در جامعه ی اکنون زده ی ما امر جدیدی نیست اما تعجب اینجاست که پرداختن به اندیشه های مرتضی آوینی که بدون شک هنوز هم موضوع دست اول و مبتلا به جامعه ی ما است خصوصاً در محیط های آکادمیک !! مثل دانشگاه قم که بایستی محل منازعات فکری و علمی باشد آنقدر با بی علاقگی قشر به اصطلاح دانشجو روبرو میشود که نمیتوان نسبتی مناسبت میان تفکر با دانشگاه جز همان تکیه سید الشهدا و محله ی ارمنی ها برقرار کرد !


دانشجویانی که به صراحت جز برای کیک و ساندیس و یا دیدن فلان شخصیت مشهور رسانه ای و یا سیاسی و آنهم نه برای استماع سخنان وی بلکه صرفاً برای دیدن و احیاناً گرفتن عکس یادگاری ! به همایش ها و سمینارها می آیند حقیقتاً چه نسبتی با نامی که با انبوهی ادعا آن را یدک می کشند دارند ؟! هرچند این ابتذال دستمایه ی برخی تشکل ها و مسئولین فرهنگی برای پر کردن بیلان کاری خود شده است و آنها تا با هدف تبلیغات و نهایتاً پرکردن سالن های همایش فقط و فقط شخصیت های رسانه ای جنجال برانگیز را دعوت مینمایند و در این میان آنچه ذبح می شود فرهنگ ، علم و تفکر است .


وقتی سالن همایش دانشگاه به محلی برای تبادل بلوتوث و ارضای عقده های حقیر مشتی کودک تبدیل میشود چه انتظاری از این دانش گاه میتوان داشت ؟ تولید علم ؟ ارتقای فرهنگ ؟ عدالت طلبی ؟ تعالی ؟ و یا تنها ابتذال ، ابتذال و ابتذال ...


وقتی کتاب خواندن منحصر میشود در معدود کتاب های درسی و آنهم فقط برای گرفتن نمره قبولی در امتحان پایان ترم آیا باید توقع بیشتر از بابت فرهنگ این مملکت داشت ؟


وقتی محدود دانشجویان فعال و دغدغه مند هم از اساتید و مسئولین دانشگاه به جای تشویق و ترغیب فقط تحقیر و مانع تراشی و دعوت به سر در آخور خود کردن و بیخیالی می بینند ، دیگر میتوان انتظار داشت دانشگاه به محلی برای آغاز تحول در جامعه شود ؟


وقتی ... بگذریم


این وجیزه را از سر عصبانیت نگارنده آن ندانید که حقیر و دوستانم اساساً با تصور سالنی مملو از جمعیت مشتاق دانستن و فهمیدن این مراسمات را برگزار نکردیم ، به هر حال اینجا دانش گاه است دیگر ؟ ما هم دانش جوئیم ، منتهی این را نوشتم تا بلکه و خدایی ناکرده از این خواب نمره و کلاس و درس بیرون بیائیم و راهیی جز سلف و خوابگاه را بجوئیم شاید فرجی حاصل آمد !