بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۹ مطلب با موضوع «نقد مدرنیته» ثبت شده است

" این مقاله برای اولین شماره فصلنامه پژوهش های فرهنگی اجتماعی صدرا ویژه کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی نگاشته است "

بسم الله الرحمن الرحیم

دکتر رضا داوری اردکانی ، استاد تمام فلسفۀ دانشگاه تهران ، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ، عضو پیوسته و رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی، از جمله اندیشمندان و متفکرین ایرانی می باشد که بیش از 40 سال در باب مدرنیته و نسبت آن با عالم شرقی اندیشیده است . تجلیات تجدد غربی در نظر ایشان محصور به مظاهر سیاسی نشده و به همین جهت آثار ایشان گستره ای از فلسفه و حکمت تا هنر ، علم و تاریخ را در بر می گیرد . به بیان بهتر دکتر داوری با نظرگاه فلسفی در باب غرب و نسبت آن با ما تعمق نموده است و حاصل آن بیش از 30 عنوان کتاب و 400 عنوان مقاله می باشد که بخشی از آنها اختصاص به مسئله علم ، ماهیت و تحول در آن دارد . به نحوی که سه کتاب " علم و سیاست های آموزشی و پژوهشی" ، " درباره علم " و " علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه " مشخصاً به مبحث علم و حدود و ثغور و ماهیت آن می پردازند .

مقاله پیش رو در پی آن بوده است که خلاصه ای از آراء استاد داوری اردکانی را در باب علم ، علوم انسانی و تحول در علوم انسانی(البته از مجموع مکتوبات ایشان تا لحظه نگارش مقاله) ارائه دهد . هرچند شیوه ی خاص ایشان در پرداختن به موضوعات و همچنین حجم انبوه اسناد مربوط به مسئلۀ فوق ،امکان جمع بندی جامع و کامل را برای نگارنده بسیار دشوارکرده بود، اما امید می رود متن موجود توانسته باشد حق مطلب را تا حد توان ادا نموده به اندیشه های دکتر داوری اردکانی خیانت نورزیده باشد . انشاالله

هر هفته با سید شهید - در معنای توسعه

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۵ ب.ظ


یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 6 / 2 / 1388

بسم الله الخبیر


سلام


بعد از اتمام برنامه های سالگرد شهادت آقا مرتضی بالاخره مجالی پیدا شد برای نگارش ادامه یادداشت های سیر مطالعاتی و این هفته اولین مقاله از کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب که در حقیقت مجموعه مقالات شهید آوینی در ماهنامه ی جهاد در فاصله سالهای64 تا 66 است که در اصل با عنوان پژوهشی مکتبی در توسعه و مبانی تمدن غرب چاپ می شده است و به همین جهت به نسبت سایر کتب از سیر تطوریه منظم تری برخوردار است و به لحاظ نگارشی نیز قلم آسان تر و روان تری دارد . شاید در بین کتب سید شهید در نگاه اول کاربردی ترین کتاب همین کتاب باشد چراکه موضوع توسعه و جوانب مختلف آن از مسائل بشدت مطرح در مجامع علمی و عمومی جامعه ما بعد از جنگ تحمیلی میباشد و به جرئت میتوان گفت که نگاه شهید آوینی به این موضوع از بکرترین نوع نگاهها و صد البته مبتنی بر اسلام ناب و انقلابی میباشد که از عنوان آنهم این مسئله را میتوان دریافت .


بسم الله :


یکی از وجوه برجسته نوع تفکر و نگاه آوینی به مسائل که باید مورد الگوبرداری قشر فرهیخته و انقلابی ما قرار بگیرد پرسش گری و نگاه انتقادی به همه چیز است حتی مشهورات و مقبولاتی مانند توسعه که در نگاه اول همانطور که خود آوینی هم بر آن تاکید میکند بسیار بدیهی بنظر میرسد . دومین وجه قابل توجه و بارز در نگاه سید شهیدان اهل قلم بستر دینی و انقلابی تفکر اوست که در حقیقت معیار و میزان سنجش درستی و نادرستی همه چیز نیز هست .


مطالعه مقدمه کتاب به فهم این طرز تلقی کمک میکند .


و اما در معنای توسعه: در نگاه اولین این گونه بنظر میرسد که توسعه هدف غایی نوع بشر بر روی زمین از روز هبوط حضرت آدم(ع) بوده ! در حالیکه این لغت در معنای جدیدش و آنچه ما از آن میفهمیم ره آورد غرب زدگی ماست و عمری بیش از 200 سال در حیات فرهنگی و اقتصادی ما ندارد .


خلط مبحثی که در قدم اول پرداختن به معنای توسعه اتفاق می افتد هم معنی گرفتن الفاظ رشد ، تکامل و تعالی با الفاظ ترقی و توسعه است حال آنکه در حقیقت این الفاظ فرسنگ ها با هم فاصله دارند . رشد در معنای دینی و قرآنی آن همانطور که در برابر غی قرار میگرد به معنی راه صلاح و قرب الهیست و به هیچ وجه به معنای توسعه و ترقی نیست .


معنای توسعه در قرآن نیز بسیار با آنچه امروز از توسعه استفاده میشود متفاوت است . توسعه در معنای مدرن آن به معنی توسعه اقتصادی است و حتی زمانی که از توسعه فرهنگی نام برد میشود منظور توسعه فرهنگ اقتصادی ملازم با آن است و از آنطرف معنای توسعه در معارف و آموزه های دینی ما کاملا در جهت عکس به تعالی روحی و معنوی اشاره دارد و انسان را به زهد و امساک و انفاق و پرهیز از اسراف دعوت میکند هرچند که شدیدا مخالف رهبانیت و دنیا گریزی است .


میزان و ملاک توسعه یافته بودن یا نبودن و یا همان تقسیم جهان به دو گروه شمال و جنوب نیز میزان و نحوه ی تمتع بشر در هرکدام از این فرهنگ ها از طبیعت و فراخی زندگی مادی اوست .


همیشه بعد از شنیدن لفظ توسعه یافته اولین تصاویری که به ذهن خطور میکند (به جایگاه رسانه ها در این تبادر ذهنی توجه کنید ) دو جامعه یکی در رفاه و راحتی و در نهایت تمتع و لذت است و دیگری جامعه ی دست به گریبان بلایای طبیعی ، خرافات و محروم از مواهب طبیعی !


حال آنکه در این مقایسه دو نکته وجود دارد ، اول اینکه این مقایسه در حقیقت نوعی مغالطه است چراکه تنها همین دو نوع جامعه مفروض گرفته شده و حالتی سومی فرض نگردیده است و دوم اینکه تصویر جامعه توسعه یافته بسیار تخیلی است و تمام مشکلات آن حذف شده است .


البته این سخنان به معنای آن نیست که توسعه اقتصادی لزوما تاکید میکنم لزوما با تعالی معنوی و روحانی مخالف باشد اما نکته در اینجاست که تعالی معنوی نیز ناچار از توسعه اقتصادی نیست و در معنای اصیل خود به آن جامعه ی توسعه یافته ی فوق الذکر ختم نمیشود . تفاوت بنیادین در اینجاست که در توسعه اسلامی حذف فقر به عنوان امری تبعی و به عنوان حذف یکی از موانع تعالی روحی فرض میشود حال آنکه در توسعه اقتصادی حذف فقر از اجتماع به عنوان امری اصلی و محور فرض میگردد . شاید در نگاه اول تفاوت این دو نگاه در عمل و واقع کاملا روشن نباشد اما در ادامه ی مقالات و با مطالعه ی عمیق مباحث مطرح شده در کتاب به این شکاف ژرف میان این دو طرز تلقی پی خواهید برد .


هدف حکومت اسلامی در مبازه با فقر دستیابی عدالت اجتماعی است نه توسعه ! آیا مفهوم عدالت اجتماعی با مفهوم توسعه یکی است و آیا توسعه به معنی زدودن فقر است ؟


والسلام علی من التبع الهدی

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 13 / 11 / 1387

بسم الله الستار

 

سلام
چند نکته به جای مقدمه :
1. بابت تاخیر یک ماهه پوزش میطلبم البته هرچه فریاد دارید بر سر امتحانات بزنید
2. این مقاله آخرین مقاله از کتاب آغازی بر یک پایان است که در این سطح و سیر بررسی میکنیم
3. ارائه خلاصه مطالب مطرح شده در جلسات مباحثه فقط و فقط برای آشنایی بیشتر دوستان با نظرات شهید آوینی و به همین دلیل توصیه اکید دارم کتب را تهیه کنید و راسا مطالعه و تعمق بفرمائید روی مقالات
4. جملاتی که داخل " این علامت قرار دارن دقیقا از روی متن مقاله بدون هیچ تغییری آورده شده اند که خوب بدلیل این بوده که خودشون به اندازه کافی گویا و رسا بودن و نیازی به قلم الکن حقیر نبوده قطعا
5. ممنون میشم اگه نظراتتون رو هم راجع به خود مطالب و هم سبک نگارش و ارائه اونها بنویسید
.......
مقاله " نظم نوین جهانی و راه فطرت " به نوعی خلاصه ای از مطالب مطرح شده در مقالت پیشین است و به همین دلیل مطالعه ی آن بسیار سودمند میتواند باشد .
آنچه در پیش رو میبینید اهم مطالبی است که در جلسات مباحثه این مقاله مطرح شد باشد که  امید است مقبول افتد :
- تحلیل گرایی اگر از حکمت که شهود عالم حقیقت است نزد دینداران منشاء نگرفته باشد راهی به حقیقت نخواهد برد
-"مهم ترین مانع در راه گسترش لیبرالسیم که غفلت بشر مدرن از ساحت حقیقت است "مرگ آگاهیست .
- وجود انسان با حقیقت متحد است و حقیقت همیشه نزد او حضور دارد ولی ظهور آن منوط به توجه انسان است .
عقل بشر محاط در عالم است و بنابراین منبعی نه چندان قطعی و لامحال برای کشف حقیقت ؛ "معرفت دینی معرفتی متافیزیکی است و کلی و مطلق ، اما قوانین علمی ‌‌(که محصول عقل خودبنیاد و منقطع از وحی است)غیر قابل تعمیم و اطلاق ، اثبات ناپذیر و در عین حال ابطال پذیر ، غیر برهانی و غیر یقینی هستند(برای مطالع بیشتر رجوع کنید به اشکالات هیوم بر استقرا و نظریه ابطال پذیری قوانین علمی در آراء کارل ریموند پوپر) بنابراین نباید انتظار داشت که علم بتواند ما را معرفت حقیقی برساند ."
- و تضاد در باطن تمدن مدرن که در تمام صور آن به مراتب قابل مشاهده است بیش از همه جا در رفتار سردمداران دول امپریالیستی مشخص است "آنها از ارزشها سخن می گویند اما فقط بر اساس منافعشان عمل میکنند: کانال پاناما و نفت
- جالب آنجاست که مخافان پیشین امپریالیسم اکنون به چهره حامیان هذیان گوی امپریالیسم آمریکا درآمده اند و ما ایرانیان با نگاهی هرچند کوتاه و گذرا میتوانیم نمونه های فراوان این مجیزگویان وطنی را در جای جای تاریخ انقلاب و پیش از آن مشاهده کنیم
- رسانه های گروهی اهرم های فریب دهنده ی نظام های در ظاهر دموکراتیک و در باطن و حقیقت تام گرا یا توتالیتر غربی هستن تا به بهترین وجه اتفاق آراء عمومی را ایجاد کنند و علت این غفلت در انسان مدرن نسبت به این اسارت ، آزادی نفس اماره است . زندگی در آتمسفر فرهنگی رسانه ای غرب ما را به سمت و سویی میکشاند که در نتیجه ی آن احکام ارزشی و اخلاقی بشر غربی بصورت گزاره هایی بدیهی و غیر قابل تردید بنظر میرسد در حالیکه اینها (بطور مثال دموکراسی ، حقوق بشر ، نظریه ترقی تاریخی ، ...) در باطن خود فاقد هرگونه
حقیقتی هستند و ما تا زمانی که با این ارزشها تفکر میکنیم و خود را ملتزم با آنها میدانیم قادر به خروج از پارادایم های رایج نخواهیم بود و در نتیجه به به تفکری و نظامی خلاف آمد عادت نیاز داریم که انقلاب اسلامی بی شک طلیعه ی در اجمال همین طرز تلقی متفاوت از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم است .
- نظام های توتالیتر و دموکراتیک نه دو نوع نظام سیاسی متاقبل بلکه دو صورت از حقیقتی واحدند که در یکی اراده ی عمومی با زور و در دیگری با فریب به جهتی خاص که خواست زمامداران است متوجه میشود و به همین دلیل قطعا دومی پیچیده تر و دیر پا تر است .
- " چگونه میتوان در این امپراتوری تاجران سود انگار بی رحم بورس باز حتی تصوری از آزادی داشت ؟ " و سخن در اینجاست که این امپراتوری شر تنها یک امپراتوری سیاسی نیست ! بلکه تحقق این مپراتوری منوط به تسخیر قلوب انسان های ساکن کره ی ارض است از طریق سلطه و هجوم فرهنگی .
- تنها راه ممکن انقلاب در ساحت فرهنگ و سیاست و اقتصاد و ... است که قبل از همه به تفکری خلاف آمد عادت نیاز است
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
- تمدن ظلمت زده ی غرب یک کل تجزیه ناپذیر و به هم پیوسته است که در جهت ارضاء اهواء نفسانی بشر بورژوا در جهات مختلف بسط یافته است و مبداء و منشاء واحد آن همان مابدالطبیعه ی بشر مدار و یا اومانیستی است که التزام به هر جز آن دیگر صورت های آن را بی تردید به دنبال خواهد داشت (به تجربه ی سال های توسعه در دولت های سازندگی و اصلاحات نگاه کنید) .
- در این تمدن تمام اعتبارات لفظی در معانی کاملا واژگون وضع شده اند .( مثلا در ظاهر نسبیت اخلاقی و در باطن پوزتیویسم اخلاقی .) و ما نیز بدلیل غلبه ی تاریخی تمدن غرب درست همان الفاظ را با همان معانی به کار میبریم هرچند که آنها با حقیقت هیچ نسبتی ندارند .

 

- مباحث پیچیده ی فلسفی دوران قرون وسطی به تدریج به مفاهیم شبه فلسفی عصر روشنگری و بعد از آن تنزل یافت .

 

- طبقه ای نوظهور در سده 17 و 18 میلادی در غرب (عصر روشنگری) ارتباط میان صاحب نظران و متخصصین و عموم جامعه را بر عهده داشتند و صد البته در جوامع خودشان منشاء اثر و جامعیت بودند این طبقه همان روشنفکران و یا انتلکتوئل ها هستند .

 

- روشنفکری در معنای حقیقی و تام و تمام آن و با رجوع با سابقه و پیشینه ی تاریخی ایجاد آن هرگز در ملل شرقی(در معنای تمدنی نه جغرافیایی) امکان وقوع ندارد . به همین دلیل آن گروه از غربزدگانی که داعیه ی روشنفکری داشتند اولا روشنفکر در معنای حقیقی و غربی آن نبودند و ثانیا نسبتی فعال و موثر با جامعه خویشتن نداشتند همانگونه که در ایران میبینید . و اما در رابطه با افرادی چون جلال آل احمد و یا دکتر علی شریعتی باید گفت که این دو متفکر ارجمند ، نه روشنفکر به معنای خاص آن و متعلق به عرف خاص روشنفکری بودند و صد البته نتوانسته بودند خود را کاملا از آن طبقه جدا نمایند - نباید هم انتظار داشت - و طرح تئوری های چون بازگشت به خویشتن و یا کتابهایی چون در خدمت و خیانت روشنفکران و غربزدگی از سوی ایشان نشان از همان جایگاه بینابینی دارد .

 

- البته باید توجه داشته باشید که مراد از لفظ روشنفکر در اینجا معنای عام و مصطلح آن نیست که در آن صورت عالمان دینی هم روشنفکر محصوب خواهند شد بلکه منظور معنای اصیل و حقیقی آن که با رجوع به سابقه ی تاریخی و بستر وضع آن بدست می آید است .

 

- و اما راجع به سر انجام تمدن منحط غرب ، از زبان آلن دوبنوآ نویسنده ی فرانسوی : " ...غرب در تمام جنگها پیروز خواهد شد مگر در آخرین آنها . "

 

- " حقیقت بطی ء و صبورانه ، در بنیان باطل - که به ظاهر و به حکم عقل متعارف شکست ناپذیر مینماید - رخنه خواهد کرد و آن را در خود فرو خواهد پاشید . الیس صبح بقریب "

 

 والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید - آغازی بر یک پایان

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۲ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 6 / 9 / 1387

بسم الله الرقیب

 

این هفته در سیر بررسی آثار سید شهیدان اهل قلم نگاهی به مقاله "آغازی بر یک پایان" از کتابی با همین می اندازیم . در این مقاله شاهد بخشی از رئوس اندیشه های شهید سید مرتضی آوینی هستیم :

 

1.     نفوذ و سیطره تمدن تکنولوژیک غرب بر تمام شئون و زوایای حیات انسان بر روی زمین که بشر جدید به دلیل مقهور و مجذوب شدن در برابر ظوهر و روح شیطانی تمدن جدید تصور دیگری از حیات جز آنچه هست را ندارد . و خانواده و نظام آموزشی نیز که دو رکن مهم و اساسی تعلیم و تربیت و در حقیقت انتقال دهنده ی نوع و روش زندگی و هنجارها و آداب و رسوم و از همه مهم تر نحوه و شکل تفکر میباشند نیز جز مشهورات زمانه چیز دیگری را به فرد فرا نمیدهند فلذا انسان از کودکی تا هنگام مرگ در بهترین حالت تنها به آنچه هست آگاهی نسبی میابد و نه به آنچه می تواند یا باید باشد .

 

2.     ابزار ها و متدولوژی غربی در خود واجد روح اومانیستی غربی میباشند و همه ی آنها به مثابه ی یک ید واحده جهان را آنطور که میخواهند به انسان مینمایانند و در حقیقت انسان را به سمت مبدا خویش و تفکری که از آن سر بر آورده اند رهنمون میسازند . بشر مدرن به دلیل اینکه ناگزیر از استفاده از ابزارها و نظامات تمدن حاکم است جبرا همانگونه میبیند و تفکر میکند که اقتضای ابزار است فلذا بشر در حقیقت به هیچ وجه آزاد نیست زیرا آزادی در اراده ی آزادی است که انسان امروز فاقد آن است و از همیشه در بند تر هرچند که خود میپندارد که در آزادترین عصر حیات بشر میزید . و همین جهل در حقیقت بزرگ ترین ضعف بشر است که بدان تحمیل شده است و از این حیث بشر مدرن مستضعف است و فاقد توانایی برطرف کردن استضعاف خویش با همین ابزارها و روش ها و با همین طرز تلقی از عالم و آدم و رهایی او در جایی دیگر و با روشهایی متفاوت است .

 

3.     تمدن ها در معنای عام و تمدن غرب در معنای خاص یک کل تجزیه ناپذیر و غیر قابل انفکاک هستند که تمام اجزای آنها از طریق ریسمانی به هم متصل میباشد و بهره گیری از بخشی از آنها خواه نا خواه بقیه ی جنبه ها و زوایا را نیز بدنبال دارد که این ریسمان در حقیقت تفکر حاکم بر آن تمدن میباشد . به همین دلیل است که تمام انقلاب های ایدئولوژیک عصر حاضر در نهایت در نظام سرمایه داری غرب مستحیل شده و گاه حتی به ضد آنچه می گفتند تبدیل گشته اند چرا که انقلابیون به خیال اینکه میتوان ابزار و تکنولوژی غرب را گرفت و فرهنگ آن را اخذ نکرد به انتقال صنعت غربی پرداخته اند و دل به مدل های توسعه ی غربی سپرده اند تا هم فرهنگ اصیل خویش را حفظ کنند و هم به آرمانهای انقلابی خویش وفادار بمانند و هم کشوری توسعه یافته و صنعتی باشند غافل از اینکه این توهمی بیش نیست و امری اصلا ناممکن .

 

4.     علت اینکه انتقال ابزار و تکنولوژی غرب موجب انتقال فرهنگ آن میشود این است که ابزار در تمدن غرب در حقیقت صورت عینیت یافته ی فرهنگ آن است و به بیان دیگر فرهنگ غربی چیزی جز ابزار آن نیست و این دو دو روی یک سکه اند و این خود اتفاقی شگرف است .

 

5.     جهان امروز ما جهان تناقضات و وارونگی هاست که این تناقض در بعض زمینه ها عیان و در برخی از آنها پنهان و مستور است . از جمله ی این تناقضات این است که بشر مدرن در عین اینکه در بند و اسیر دست پنهان نظام تکنیکی است و از نظرگاهی دیگر اسیر نفس اماره ی خویش میباشد خود را آزاد میپندارد و به این آزادی میبالد و وقتی به تاریخ مینگرد خویش را بر قله ی تکامل و انسانیت میبیند حال آنکه از ابتدای تولد تا زمان مرگ اسیر تکنوکراسی است و جاهل به آن . علت جهل بشر به اسارت خویش نظام صنعتی جابرانه ی مدرن است که با دقتی ریاضی وار و مطلق و با شیوه ای انتزاعی بر تمام ابعاد تفکر و فرهنگ غلبه و نظارت دارد.

 

6.     از دیگر صورت های متناقض تمدن جدید دموکراسی است . دموکراسی که رویای روز و شب بسیاری از مردمان جهان توسعه نیافته شده است چیزی جز حکومت توتالیتر سرمایه داری و تبلیغات نیست و بدلیل تفاوت های مصادق دموس (مردم) در عالم واقع تحقق دموکراسی در گرو اراده ی طبقه ی صاحب نفوذی است که اشپنگلر از آنها به نفوس مقتدر یاد میکند که کانون های سرمایه و ثروت در اختیار آنها میباشد و اراده ی ملت و شعار حکومت مردم بر مردم در حقیقت تنها میدانی برای اعمال قدرت و یکه تازی در قلمرو نفس اماره ایشان است و به همین علت دموکراسی حتی در بهترین حالات آن هیچ گاه تحقق نیافته و نخواهد یافت . (نظرات اسوالد اشپنگلر در کتاب فلسفه ی سیاست و بسیاری از فلاسفه ی پست مدرن غرب موید نظرات شهید آوینی میباشد . )

 

7.     بدلیل اینکه ذات و بستر ظهور تمدن تکنولوژیک مدرن فاسد و منحط است و توانایی هیچگونه سازگاری با روح خدامداری و غیب اندیشی دینی را ندارد رفرم و اصلاح که در حقیقت تغییر ظواهر و بر طرف کردن ایرادات در اعراض و باقی گذاشتن ذات و بنمایه به شکل خویش است فایده ای نداشته و ره به جایی نمیبرد و آنچه موجب تغییر وضع موجود و رسیدن به شکل متفاوتی از حیات برای بشر بر روی خاک میشود انقلاب ابتدا در ساحت روح و تفکر و درون و سپس در عالم خارج است . این انقلاب تنها با تغییر نسبت بشر با عالم و آدم ممکن میگردد و واجد عهدی نو با خداوند و هستی است .

 

8.     بدلیل عمق و گستره ی بی نظیر تمدن جدید که تمام شئون و زوایای حیات بشر را در برگرفته و بر همه ی نقاط کره زمین سلطه ی خویش را برپا کرده است و اولین تمدنیست که صورتی جهانی به خود گرفته است – که این نیز خود بدلیل روح سلطه جو و امپریالیست آن میباشد – انقلابی نیز که برای تغییر این وضع لازم است انقلابی جهانی و عمیق در لایه های زیرین تفکر بشری است که منجر به تغییر نگاه و رویکرد بشر از نفس مداری و اومانیسم به خدامداری است .

 

9.     و اما آنچه شهید آوینی به عنوان راه حل ما برای برون رفت از این وضعیت بیان میکند در ساحت عمل نه نفی و عدم استفاده ی کامل از ابزار غربی که ما ناگزیر از استفاده از آن هستیم بلکه تغییر نسبت خویش با تکنولوژی و خرق حجاب تکنیک و بعبارت دیگر تسخیر روح و جوهر ابزار است و در مرحله ای دیگر دست به گزینش زدن و عدم بهره برداری کورکورانه از این ابزار . هرچند که این تسخیر و گزینش بسیار سخت و مشکل باشد که هست .

 

10. شهید آوینی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت روح الله را بعثت تاریخی بشر در وجود ایشان میداند و وقوع آن را بهترین نشانه برای نزدیک شدن به انقلاب جهانی فردا میپندارد .

 

11. و در پایان :

 

«حقیقت دین را باید نه در عوالم انتزاعی که وجود انسان هایی جست که به خلیفه اللهی مبعوث شده اند . فصل الخطاب با انسان کامل است و لاغیر .»

 

 والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید – گرداب شیطان

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۲۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 23 / 9 / 1387

بسم الله القدوس


بحث از اینکه چگونه میتوان هم اهداف عالیه انقلاب اسلامی را محقق کرد و هم از آفاتی که گریبانگیر دیگر انقلاب های جهان معاصر شده است مصون بود همیشه موضوع تفکر و تحقیق و میدان نظریه پردازی بسیاری از اندیشمندان پس از انقلاب بوده است ، که هر یک از دریچه و نظرگاه خویش بدان نگریسته و راه حلی ارائه کرده است . اینکه دیگران در این باب چه گفته اند موضوع یادداشت ما نیست و اطلاع از آن هم چندان مشکل نیست چه در رادیو و تلویزیون و رسانه های دیگر و اگر از اهالی دانشگاه و حوزه باشید در این محیط ها بسیار در این باب سخن گفته شده است . موضوع سخن ما نظر شهید آوینی در این زمینه است که بخشی از آن در مقاله ی "گرداب شیطان" در کتاب "آغازی بر یک پایان" طرح شده است .
پیش از آنکه به بیان راه حل شهید آوینی بپردازیم ذکر چند مقدمه از همین مقاله ضروری بنظر میرسد :
1. استقلال حقیقی و همه جانبه و در همه ی سطوح و به بیان ساده تر همان اصل نه شرقی و نه غرب از ذاتیات و لوازم انقلاب اسلامی است .
2. انقلاب اسلامی ، انقلاب در ارزش هاست و نه فقط یک انقلاب سیاسی و یا تلاشی برای بهبود وضع رفاهی
3. هر انقلابی پس از تاسیس به اصول مدون و نظام سیاسی برای استقرار خویش و محقق کردن اهداف خود نیازمند است ؛ که این اصول میبایست بر پایه ی مبادی و غایات انقلاب تنظیم شوند .
4. جهان امروز و در حقیقت تمدن غرب یک کل یکپارچه ی تجزیه ناپذیر است که در جهات خاصی بسط یافته است و در حقیقت تمام اجزاء آن از یک مابعدالطبیعه و حقیقت واحد نشات گرفته و به سمت غایتی واحد درحرکتند .
5. تمام انقلاب های معاصر بدون استثناء بدلیل غفلت از اصل فوق الذکر بعد از مدتی در گرداب شیطانی امپریالیسم حاکم بر جهان فرورفته و به آداب آن مودب شده و از شعارهای اولیه آنها تنها همان پوسته ی ظاهری باقی مانده و آن شعارها هیچگاه در عرصه ی عمل مجال تحقق پیدا نکرده اند و یا در صورت تحقق دیری نپاییده اند . ( به سرنوشت انقلاب های الجزایر ، چین ، روسیه ، کوبا ، ... توجه کنید ! )
اما با توجه به این مقدمات و بعد از ذکر آنها آوینی به بیان آنچه علت نجات انقلاب اسلامی میداند میپردازد :
دست آویز ما برای رهایی از این گرداب ِ شیطانی از دو عنصر تشکیل شده است ؛ رهبری حضرت امام(س) و جنگ تحمیلی .
ما زمانی که به وجود معنوی و روح ملکوتی و سیره و آرمان های امام تمسک بجوییم و در عین حال روحیه ی جهادی و انقلابی و کربلایی خویش را در مواجه ی با سختی ها از دست ندهیم درون نظام تکنیک زده ی عصر حاضر مستحیل نخواهیم شد و استقلال حقیقی خویش را در حفظ خواهیم کرد . برای فهم بهتر این معنا خواندن مقاله بهترین راه است .
شهید آوینی در لابه لای مطالب به چند نکته ی دیگر نیز اشاره میکند که بیان آنها را در این جا خالی از فایده نمیدانم :
اولا شناخت و توجه همیشگی به وضعیت جنگ روانی رسانه های گروهی حاکم بر جهان امروز . دوما تاکید بر وارونگی مفاهیم و الفاظ در تمدن غرب که با کمی تسامح میتوان گفت به اصل اولی تبدیل شده است . سوما اصل در انقلاب ما توسعه ی اقتصادی و بهبود وضعیت رفاهی نبوده و نباید باشد چه در اینصورت ماهیت انقلاب اسلامی را درست نشناخته ایم و یا اینکه بیهوده انقلاب کردیم . چهارماً ما در طی مسیر خویش به توسعه ی اقتصادی نیز دست خواهیم یافت ولی قطعا هدف این نیست ! و نکته آخر و بسیار حایز اهمیت اینکه همواره ضعف های ما شیطان را به طمع می اندازد و ارکان تمدن شیطانی غرب نیز بر ضعف های انسان بنیان گذاشته شده است پس بی هیچ شکی راه رهایی از این بندها غلبه بر ضعف های نفسانی خودمان است .
« غایت خلقت جهان پرورش انسان هایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تعلق است غلبه کنند ،حسین شوند . »

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 1 / 9 / 1387

بسم الله المبدی
در ادامه یادداشت های مربوط به سیر مطالعه و بررسی آثار شهید سید مرتضی آوینی ، این هفته خلاصه ی مطالب جلسه اول پیرامون مقاله ی "امام(ره) و حیات باطنی انسان" در کتاب "آغازی بر یک پایان" را در ادامه خواهید دید . امید است مقبول افتد .
1. نکته اول در این مقاله تعبیر شهید آوینی از تاریخ تمدن است در معنای مصطلح آن که خود گویای نوع نگاه ایشان نسبت به این مقوله است ؛ آنجا که مینویسد :‌ » تاریخ تمدن آن سان که .... » نکات قابل توجه در این تعبیر اولا تفاوت مفهوم غلبه و مفهوم تسخیر است . در قرآن خداوند می فرماید که ما زمین و آسمان و آنچه در آن است را مسخر انسان گردانیدیم . در مفهوم غلبه نوعی شکست و چیرگی غالب بر مغلوب است که اجازه ی هرگونه بهره برداری درست و نادرست را به او میدهد در حالی که در قرآن کریم عالم توسط «خداوند» مسخر انسان گشته است و انسان بر اساس معارف اسلامی باید در عین استفاده و بهره برداری در حد نیاز (که بیش از آن و برای لذت حرام است) از طبیعت مراقبت و محافظت نماید . تفاوت دیگر آنست که بشر غیب اندیش عالم را هوشمند و مخلوق خدا میداند و زمانیکه به طبیعت نظر میافکند همه را تسبیح گوی ذات حق میبیند و برگ درختان سبز در نظر او معرفت کردگار است در حالی که همین طبیعت در نگاه بشر مدرن و منفعت اندیش و سودانگار منبعی برای تمتع هر چه بیشتر (...تمتع مسرفانه) است و نه تنها نیازی به مراقبه نمیبیند بلکه میپندارد اگر او هرچه زودتر و بیشتر از این منابع استفاده نکند دیگران گوی سبقت را از او خواهند ربود فلذا در بهره برداری هرچه تمام تر هیچگونه درنگی به خود راه نمیدهد .
2. نکته بعدی که باید بدان توجه نمود تعبیرروح عصیانگر است که در حقیقت بیان دیگری از طغیان و شورش بشر مدرن خودبنیاد است در برابر خداوند و یا همان انسان محوری در مفهوم مدرن آن (اومانیسم) که سید شهید آن را دمیده شده در کالبد انسان میداند و همین نشان میدهد که عامل خارجی این تحفه ی منحوس را به جان بشر مدرن دمیده است و این عامل کسی جز ابلیس نیست که خود اولین عصیانگر تاریخ است در برابر حق و حقیقت و قسم خورده است تا بنی آدم را نیز با خود همسو نماید . تفصیل و شرح بیشتر این معنا در خلال دیگر مقالات شهید آوینی و اساتید دیگر روشن خواهد شد . انشاالله
3. نکته ی بسیار حائز اهمیت که آوینی نیز بر آن تاکید دارد پندار غلط بشر مدرن است که تمام انسانها در طول تاریخ همانند او میزیسته اند و به تعبیر خود شهید آوینی غایتی جز این(تمتع مسرفانه) نداشته اند ، حال آنکه به هیچوجه اینگونه نبوده است و این خیال و وهم انسان عصیانگر مدرن است .
4. در پاراگراف بعد آوینی از تاریخ دیگری نام میبرد و آن را تاریخ حیات باطنی انسان مینامد که در حقیقت بیان کننده ی سیر و روند حرکت روح بشر از هبوط آدم(ع) است تا پایان تاریخ که معیار و ملاک تقسیم بندی آن نه ابزار بشر آنگونه که غربیان می پندارند بلکه بعثت انبیاست که نقاط ثقل تاریخ را تشکیل میدهد . این مفهوم یکی از ارکان نظریه ی فلسفه ی تاریخی است که شهید آوینی بدان معتقد است .
5. در بند بعد آوینی از علت غفلت بشر مدرن نام می برد که همانا انکار روح و جوهر باطنی او میباشد و به همین دلیل است که او تاریخ را نیز تنها سیر تکامل تاریخی ابزار میداند . در واقع از زمانی که بشر منکر معرفت های مابعد الطبیعی و امکان دست یافتن به حقیقت های غیر تجربی شد دیگر توانایی شناخت آنچه عقل ناقص او می توانست بشناسد را از دست داد و منکر وجود آنها شد که از آن جمله حیات باطنی اش و به بیان دیگر روح الهی اش بود .
6. از تاثیرات این نوع نگاه (مادی) آنست که انسان بزرگان تاریخ را نیز کسانی پنداشت که هرچه بیشتر راه او را برای تمتع از طبیعت هموار کرده بودند(انشتین ،برادران رایت ،نوبل ،نیوتن و ....) و به همین دلیل بود که مردان خدا و از آنجمله انبیا به دست فراموشی سپرده شدند و حتی زمانی که به آنها پرداخته میشود تنها منظور تاثیرات مادی ظهور آنها بر جوامع است که هرچند اندک نیست اما ظاهر است و سطح و بی شک بشر تا زمانی که این گونه با رسولان حق برخورد میکند خود را از پی بردن به حقیقت محروم میسازد .
7. در بند بعد آوینی تمام آنچه را بشر مدرن تاریخ تمدن مینامند و بدان بدلیل اینکه از دلایل کلیدی غرب برای ادعای پیشرفت و توسعه و تکامل است می بالد زیر سوال میبرد و وهمی و غیر واقعی میخواند و آن را در بهترین حالت ظاهر و پوسته ی حقیقتی به نام حیات باطنی انسان میداند .
8. آوینی در ادامه نوع نگاه بشر را به عالم و آدم مورد انتقاد قرار میدهد که حتی زمانیکه که به مکه که قلب عالم است نظر می افکند تنها از آن زاویه است که قبیله ای در آنجا یکجا نشینی را آغاز کرده است و ...
9. در پایان شهید آوینی بشر را متوجه این معنا میکند که تا زمانیکه از دایره ی مادی گری و خودبنیادی بیرون نیاید و با حضرت حق آشتی ننماید نمی تواند که قدر انسان های چون انبیا و ائمه و مردانی که احیا گران حیات باطنی بشر بوده اند چون امام خمینی (ره) را بشناسد و شان و جایگاه خویش در عالم و جایگاه آنان را در نسبت با خویش بفهمد .
والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید !

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 21 / 8 / 1387

بسم الله الاول


سلام


از چند هفته ی قبل تو دانشگاه یه سری مطالعاتی با محور آثار شهید آوینی رو شروع کردیم و چند وقتیه طنین صدای سید شهید خوابو از چشمام گرفته ( شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما ... ) . بنظرم رسید نوشتن خلاصه ی جلسات مباحثه تو وبلاگ طرح بدی نباشه چون هم افراد بیشتری میتونن از مطالب استفاده کنن هم اینکه برای خودم بشکل منظم بایگانی میشه و بعدا میشه ازش استفاده کرد .


در هر اولین یادداشت رو با توضیحی مختصری راجع به جلد کتاب (آغازی بر یک پایان ) شروع کنم .


بسم رب الشهدا و الصدقین :


1. توجه به موضوع کتاب که دربرگیرنده بخشی از آراء شهید آوینی در رابطه با مسائل سیاسی و اعتقادی و مقالاتی راجع به شخصیت حضرت روح الله میباشد در تحلیل طرح جلد کتاب کمک فزاینده ای خواهد کرد ؛ همچنین است آشنایی با نظریات شهید آوینی در مورد عصر حاضر ، جایگاه بشر مدرن در نسبت با خدا و وضعیت ما بعنوان فرزندان انقلاب اسلامی به طور خاص .


2. آشفتگی فرد در تصویر نشان از نابسامانی و پریشانی روحی و روانی او میباشد .


3. در تصویر در ذهن فرد که جایگاه تفکر میباشد در جنین نقش بسته است . که جنین بودن هردو نشان از عدم تکامل و به بلوغ نرسیدن آنها میباشد .


4. حضور دو جنین در ذهن فرد نشان از عدم ثبات و شکل گیری کامل تفکر او به دنباله ی آن فرهنگ او دارد . این حالت در واقع تصویر هنرمندانه ی وضعیت بشر غرب زده ی امروز است که نیمی از تفکرات او غربی و نیم دیگر سنتی و دینی است . نیمی از او در فرهنگ ها و سنن دیرینه اش ریشه دارد و نیم دیگر در فرهنگ مدرن غرب .


5. رنگ های پشت زمینه در واقع نشان دهنده ی عدم ثبات در آینده ی او میدهد در واقع او با این شکل از تفکر آینده ی مشخصی را برای خود نمیبیند .


6. بشر تصویر شده در طرح جلد کتاب در واقع همان بشر جهان سومی و غرب زده ی امروز است که در برزخ انتخاب بین فرهنگ خودی و فرهنگ غرب مانده است . هم ناگزیر از پذیرش نظام منحط تفکری غرب است و هم هنوز به سنت ها و آداب و دین خود به نوعی احساس تعلق میکند . در حقیقت او نه میتواند غربی شود و نه میتواند بر مبنای تعالیم دین و فرهنگ خویش زندگی کند .


7. آخرین نکته راجع به نام کتاب است (آغازی بر یک پایان ) که در واقع بیان کننده ی جایگاه تاریخی و تمدنی انقلاب اسلامی به رهبری بزرگ مرد تاریخ حضرت روح الله است و در حقیقت آغاز نابودی غرب به عنوان یک تمدن شیطانی میباشد . تفصیل این معنا به تدیج برایتان معلوم خواهد شد .

غربت زیر زمینی

سه شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۷ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 18 / 8 /1387

بسم الله اللطیف


سلام...


حتما تا به حال از مترو استفاده کردید . هرچند که در ایران فعلا فقط پایتخت از این نعمت !! مدرن برخورداره . در هر حال اگر برای رفت و آمد در کلان شهر تهران از مترو استفاده کرده باشید و جاذبه های ظاهری این هدیه غربی چشماتون رو به خودش مشغول نکرده باشه مثل من احساسه خوبی از حضور در مترو نداشته اید . شاید !


به محض ورود به مترو فضای غریبی من رو در برمیگیره که نمیدونم علتش چیه ولی هرچی هست به عدم تناسب این فناوری جدید با روح و فرهنگ من برمیگرده و شاید شما!


آخرین دفعه ای که از مترو برای جابه جه شدن استفاده کردم این احساس از همیشه بیشتر و ناراحت کننده تر بود و البته من هم کم و بیش دلایلی برای توجیه این حالت داشتم و چون شرح اونها بسیار مفصل و بحث برانگیزه از مطرح کردنش خودداری میکنم ، لااقل فعلا .


اما اون چیزی که میخوام الان بنویسم یه سری نمودهای ظاهری و آشکاره از اون چیزی که باعث ایجاد این احساس میشه ، که فکر میکنم تقریبا در اکثر افراد مشترک باشه هرچند خیلی ها یا متوجه اون نیستن یا حوصله ی فکر کردن به این اباطیل ! ندارن .


اولین چیزی که نظر من رو به خودش جلب میکنه و البته در تمام افراد مشترکه یه جور حالت عجله ی کاذبه که توی رفتار همه قابل مشاهده هست و خوب کاذب بودنش به این دلیله که این حالت به محض ورود به مترو شروع میشه و به محض خروج تموم . در اکثر ایستگاههای شلوغ این حالت نمود فراوان داره و دیدن آنچنان سخت نیست ، اینبار کمی بیشتر دقت کنید .


نکته بعدی که از قبلی بسیار رنج آور تر و بارز تره هرچند جاهایه دیگه هم میشه ببینیش بی تفاوتی عجیبه آدم هاست نسبت به هم !


حتما میگید این حالت همه جایی شده و مختص به مترو نیست ! البته این حرفتون کم وبیش درسته اما در مترو این بی تفاوتی به مراتب بارز تر و آشکار تره . هرچند که نباید تاثیرات زندگی ماشینی تو کلان شهری مثل تهران رو بر مردمش نادیده گرفت و همه ی تقصیر رو به گردن مترو که یه بخشی از نظام ماشینی حاکم بر زندگی مردم عصر حاضره انداخت .


در هر حال اونهایی که تنها سواره مترو میشن یا از فرط خستگی ایستاده و نشسته خوابشون برده یا هندزفری حواسشون رو به خودش پرت کرده و یا مشغول نگاه کردن به در و دیوار و تبلیغات رنگارنگه داخل واگن ها هستن و صد البته نباید مشغولیت ثابت مترو سوارها یعنی بلوتوث بازی و اس ام اس بازی رو نادیده گرفت به هر جهت من فکر میکنم اگر کسی وارد واگن بشه و وسط اون بمیره (دور از جون شما) بعیده کسی به دادش برسه مگر اینکه جسد بنده خدا سد راه مردم بشه و مزاحم با عجله پیاده شدنشون ؛ بگذریم !


و خوب کسایی هم هستن که دونفره و یا چند نفره وارد مترو شدن و وضعشون فرق چندانی با دسته ی قبل نداره و نهایتا توجهشون به هم جمعه نه به دیگران . بالاخره زندگی مدرن هیچ فایده ای که نداشته باعث شده مردم دیگه تو کار هم فضولی ! نکنن حتی اگه طرف مرده باشه !!


نکته ی بعدی و بدی که بعد از ورود به مترو خیلی خیلی واضحه یه جور احساس سردی و تنهاییه که در واقع همین حالت انگیزه ی من شد برای نوشتن این یادداشت . تمام نکات قبلی و نکات دیگه ای که در ادامه یه برخی از اونها اشاره خواهم کرد یه طرف و این حالت تنهایی یه طرف نمی دونم باید این رو به دلیل روحه فردانگارانه و اومانیستی بشر حاظر بدونم که در ابزار های ساخته ی دستش هم متجلی شده و یا ...


این احساس ماشین زدگی که هیچ جوری با روح من و فکر میکنم اکثر ما شرقی ها سازگار نیست وقتی پاتو میزاری تو ایستگاه مترو تو رو دربرمیگیره و خوب شاید بقیه ی مضرات هم از همین ناشی میشه ، نمی دونم !


اما بقیه ی نکات منفی مترو رو همین جور فهرست وار میگم تفصیلش رو خودتون خوب میدونید :


ما توی مترو نمازخونه نداریم ! اصلا بنظر شما بهش نیازم داریم ؟


واگن های متروی مخصوص خانم ها کفاف جمعیت اونها رو نمیده و خوب مخصوصا در ساعات شلوغ برای این قشر از استفاده کنندگان مشکلات عدیده ای رو به بار میاره خصوصا اون دسته ای که هنوز به ارزشها و اصول اخلاقی و دینی پایبندن ! اختلاف طبقاتی که خیلی واضح از روی ایستگاههای مترو قابل تشخیصه شاید نتیجه ی چیزه دیگه ای باشه اما در این وسیله ی حمل و نقل بشدت آَشکار و آزاد دهنده است ! حتما ایندفعه به چهره ی افرادی که تویه ایستگاههای شوش و مولوی و ... پیاده میشن توجه کنید و به نگاه بقیه به اونها اگر نگاه بکنن !


بگذریم ، این هم تجربه ی یه شهروند نه چندان مدرن بود از تجربه ی مدرن متروسواری ...


والسلام علی من التبع الهدی

نصیحت الطلاب - خشت دوم

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۳۶ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 23 / 7 / 1390

دانشگاه نیز همانند سایر محیط های اجتماعی پر است از بیماری های ریز و درشتی که برخی به چشم می آیند و ما را به فکر درمان می اندازند و برخی دیگر نه تنها دیده نمی شوند بلکه در بسیاری موارد حسن این محیط محسوب می شوند . و حقیر اینبار در پی بیان یکی از همین مرض های دانشگاهی است ؛


بیماری که تعبیر دانشگاه زدگی شاید عنوان مناسبی برای آن باشد !

منظورم از دانشگاه زدگی یک حالت روانی اخلاقی است که بعد از ورود افراد به دانشگاه و در برخورد با عناوین استاد و دانشجو و دکتر و متخصص و ... ایجاد می شود . حالتی که هرچند ریشه در ساختارهای معیوب نظام آموزشی ما دارد و از همان سالهای دبستان به جان کودکان تزریق می شوند اما اوج این تفرعن پوچ و بی مایه در دانشگاه و البته در سطوح بالاتر آن اتفاق می افتد .

احتمالاً تلقی شما بعد از خواندن این دو پراگراف از مصادیق این وضعیت همان همکلاسی های ردیفِ اول نشین ِ همیشه حاضر و آماده ی ِ محبوب اساتید باشد که هرچند تلقی نادرستی نیست و این بندگان خدا بیش از سایرین گرفتار اتمسفر بیمار دانشگاه شده اند اما همه ی ماجرا همین نیست !

زندگی دانشجویی عموماً و زندگی این قشر درس خوان ِ مثبت علی الخصوص گویا تلازمی ذاتی یافته است با کناره گیری از تمام تحولات سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و حتی به شکل ناباورانه ای علمیِ محیط پیرامونشان !

 

این متخصص نماهای به واقع بیمار غافل از آنکه اساساً علم در معنای حقیقی خویش می بایست ناظر به نیازهای جامعه سامان پذیرد ( این عبارت متضمن بحث های عمیق فلسفه علم است و با تلقی های موجود هرچند نه در ظاهر در باطن بسیار متفاوت ) در گوشه خوابگاهها ( و بعد از آن در اتاق های اعضای هیئت علمی ! ) به بلع تئوری های پیش ساخته مغرب زمین مشغولند بی آنکه حتی توان هضم آنچه می بلعند در آنها موجود باشد ! مَثل جامعه علمی ما مثل انبانی ست که هر لحظه بزرگ تر و بزرگ تر می شود اما در این سیکل افزایش فارغ التحصیلان و کتب و مجلات به اصطلاح علمی هیچگاه کسی در پی یافتن پاسخی برای این سوال بر نیامده است که این همه برای چه ؟!

و این سوال اگرچه بسیار ساده انگارانه و شاید ابلهانه می نماید در صورت تامل در آن ، پرده از بسیاری ناکامی های چند دهه اخیر مملکت ما و جهان به اصطلاح سوم بر میدارد !

 

جهان سومی که تشنه ی دست آوردهای تکنولوژیک تمدن غرب بوده، به سیر تولید آن حتی توجهی ندارد و در بهترین صورت کارخانه مونتاژ صنایعی می شود که با خاک فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیش کوچکترین نسبتی ندارد !

دانشگاه اگرچه در وهله اول محلی برای کسب و تولید علم است اما نکته مغفول مانده اینجاست که این کسب و تولید می بایست ناظر به جامعی باشد که دانشگاه در پی رفع نیازهای اوست . پس انتظار بیجایی نیست که از دانشجویان و اساتید بخواهیم نه تنها بیش از پیش به فلسفه و مبادی و مبانی علومی بیندیشند که می آموزند و می آموزانند بلکه فعالانه در تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و... جامعه شان مشارکت کنند تا در مقام عضوی از جامعه به تئوری پردازی دست بزنند و نه به عنوان وصله ای جدا افتاده که در عوالم ذهنی خویش برای هیچ سخن می گوید !