بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میشل فوکو» ثبت شده است

فوکو: ایستاده بر شانه‌ی غول‌ها

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ق.ظ

این یادداشت در شماره‌ی 167 (دی 1395) ماهنامه‌ی همشهری خردنامه منتشر شده است.

طرح نظریه و لزوم گفتگو

چند سال پیش در پرونده‌ای درباره‌ی یکی از مؤسسات فرهنگی کشور یادداشتی منتشر شده بود درباره‌ی مؤسس آن موسسه. نویسنده‌ی یادداشت که خودش از سخنرانان مشهور هم هست در توضیح این‌که چرا فرد مذکور کتاب نمی‌خوانده و توجه چندانی به سایر جریانات و متفکرین و فلاسفه‌ی داخلی و خارجی نداشته است، نوشته بود ایشان چون متفکر و مؤسس بوده، کتاب نخواندنش نه تنها موجه است بلکه معمولاً متفکرین چون مثل چشمه‌ی جوشان‌اند نباید از جای دیگر منشأ بگیرند (نقل به مضمون). و البته در ادامه به شاگردان ایشان خرده گرفته بود که این دلیل نمی‌شود شما هم کتاب نخوانید. چون شما که هنوز «نظریه‌پرداز» و مؤسس نشده‌اید. و لابد وقتی بشوند از زحمت مطالعه و گفتگو معاف‌اند.

اظهارنظرهایی مثل این زیاد است و من حتی از زبان بعض «نظریه‌پردازان» وطنی شنیده‌ام که به کتاب نخواندن و بی‌توجهی به سایر افراد افتخار هم می‌کنند. ظاهراً استدلال «چشمه‌ی جوشان» وقتی کنار تصویر پیامبرگونه‌ای قرار می‌گیرد که ما از حکیم در نظر داریم این سوءتفاهم را ایجاد می‌کند که «نظریه»‌ی ایشان باید از جایی بر قلب‌شان نازل بشود و به همین دلیل نیازی به مطالعه‌ی آثار سایر فلاسفه و حکما نیست و حتی بحث و گفتگو هم بی‌فایده است. بعضی حتی تا این‌جا پیش می‌روند که گفتگو و مجالست با متفکرین مخالف خودشان را مصداق هم‌نشینی با فاسق و فاجر می‌گیرند و برای آن اشکال شرعی و سیر و سلوکی می‌تراشند.

نمی‌خواهم به این‌که قدمای ما از اهل فلسفه و حکمت هم همین دأب را داشته‌اند یا نه بپردازم. یا اصلاً دغدغه‌ی این دوستان از نظر فقهی و عرفانی چه صورتی دارد. سعی خواهم کرد در این یادداشت با دنبال کردن تحولات اندیشه‌ی میشل فوکو، فیلسوف معاصر فرانسوی، نشان بدهم که درست خلاف آن‌چه «نظریه‌پردازان» وطنی تصور می‌کنند، تأسیس فکر و نظریه‌پردازی نه در خلأ و انزوا که درست وسط جریان‌های فکری موجود و از مسیر گفتگو و مواجه با آثار و آراء جامعه‌ی علمی و فلسفی می‌گذرد و راه میانبری وجود ندارد. نقل است که نیوتن در نامه‌ای به رابرت هوک می‌گوید «اگر دوردست‌ها را دیده‌ام با ایستادن بر شانه‌ی غول‌ها بوده است.» 

مقصودم این‌جا طرح مسائل فوکو نیست بلکه نشان دادن ربط و نسبت آثار و ایده‌های او با سایر جریانات است. با این وجود از پیش برای آن‌که دفع دخل مقدر کرده باشم بگویم که فوکو هم مثل سایر متفکرین اصیلی که اولاً و اساساً مسائل خودشان را دنبال می‌کنند، علی‌رغم چرخش‌های متعددی که در مسیر فکری‌اش داشته همواره یکی دو مسئله‌‌ی کلان را دنبال می‌کرده است. باتلر در مقاله‌ی درخشان سوژه شدن، مقاومت، دلالت مجدد: از فروید تا فوکو می‌نویسند «پرسش استراتژیک برای فوکو آن است که ما چگونه می‌توانیم بر روابط قدرتی که بر ما اثر می‌گذارند، اثر گذاریم، و در چه جهتی؟»  و من تمام تلاش‌های فوکو در یک کلمه خلاصه می‌بینم: آزادی.

ژوزه مرکیور که از قضا منتقد فوکوست و نقد ناهمدلانه‌ای هم بر او نوشته درباره‌ی جایگاه فوکو در فلسفه‌ی معاصر می‌گوید «شاید فوکو بزرگ‌ترین متفکر قرن ما نباشد، اما به یقین چهره‌ی اصلی فلسفه‌ی فرانسه پس از سارتر است.»  پس پُر بی‌راه نیست اگر بگوییم فوکو نه تنها روی شانه‌ی غول‌ها ایستاده بلکه خودش نیز یک غول فکری است.

ماجراجویی‌های میشل فوکو

فوکو اواخر دهه‌ی 40 وارد دانشگاه می‌شود و در سال 1948 لیسانسش را از اکول نرمال سوپریور می‌گیرد. در آن‌جا مهم‌ترین استادش، ژان هیپولیت،  هگل‌شناس اگزیستانسیالیست مشهور فرانسو‌ی است. هیپولیت تأثیرات عمده‌ای بر فوکو می‌گذارد که از یک طرف او را به مارکسیسم نزدیک می‌کند و از طرف دیگر به فلسفه‌های اگزیستانس. اگرچه فوکو هیچ‌گاه به معنای دقیق کلمه نه مارکسیست می‌شود نه هوادار کسانی مثل سارتر و کامو. فوکو در اکول نرمال علاوه بر هیپولیت شاگرد موریس مرلوپونتی  و لویی آلتوسر  نیز هست. اولی پیرو سنت پدیدارشناسی و دومی یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیسم فرانسوی است. خود فوکو درباره‌ی این دوره می‌گوید «هنگامی که در سال‌های دهه پنجاه دانشجو بودم، هوسرل، سارتر و مرلوپونتی می‌خواندم.»

اولین اثر مکتوب فوکو مقدمه‌ای است که در سال ۱۹۵۴ بر ترجمه‌ی فرانسوی کتاب رؤیا و اگزیستانس اثر لودویگ بینسوانگر  روان‌شناس سوئیسی می‌نویسد. بینسوانگر روان‌پزشکی است که روان‌درمانی و اگزیستانسیالیسم را تحت تأثیر هیدگر و هوسرل ترکیب کرده است. فوکو نیز در مقدمه‌ی مفصلش بر کتاب بینسوانگر با عنوان رؤیا، تخیل و وجود از پدیدارشناسی هیدگری متأثر است.  دریفوس و رابینو در کتاب میشل فوکو فراسوی ساخت‌گرایی و هرمنیوتیک درباره‌ی این مقدمه می‌گویند «فوکو پیش از گرایش به روش‌های ساختارگرایانه در نخستین اثر منتشر شده‌ی خود، که مقدمه‌ای بر کتاب بینسوانگر بود، آشکارا پیرو سنت هستی‌شناسیِ تأویلی کتاب بودن و زمان هایدگر بود.»   تأثیر هیدگر بر فوکو تا کتاب تاریخ جنون در عصر کلاسیک  نیز به وضوح ادامه پیدا می‌کند و تحلیل فوکو از دیوانگی و تمدن در این کتاب بیشتر پدیدارشناسانه‌ است تا هر چیز دیگری. در واقع در تاریخ جنون نه خبری از تحلیل‌های مبتنی گفتمان هست نه از رابطه‌ی جنون و قدرت. میشل فوکو در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید به دنبال «دست یافتن به درجه‌ی صفرِ دیوانگی در سیر جنون است. زمانی که برداشت انسان از جنون یکدست و نامتمایز بود، زمانی که مرزبندی میان عقل و جنون خود هنوز مرزبندی نشده بود»  همان‌طور که ایون شرت در کتاب فلسفه‌ی علوم اجتماعی قاره‌ای اشاره می‌کند وجه مشترک تمام سنت‌های هرمنوتیکی که فوکو نیز در این کتاب به آن‌ها نزدیک است تلاش برای به تأویل بردن امور برای رسیدن به فهم است.  بودریار هم در مقاله‌ی معروف فوکو را فراموش کن به همین تفاوت میان تاریخ جنون و مراقبت و تنبیه اشاره می‌کند.  خود فوکو بعدها پدیدارشناسی را افق آغازین حرکتش می‌نامد. 

استاد راهنمای فوکو در هنگام نوشتن کتاب تاریخ جنون جرج کانگیلم  است. کانگیلم که استاد تاریخ و فلسفه‌ی علم اکول نرمال است حلقه‌ی واسط فوکو و جریان فیلسوفان علم فرانسوی‌ست که البته خیلی در ایران شناخته شده نیستند. کسانی مثل گاستون باشلار،  ژان کاویه  و الکساندر کویره . گسست معرفت‌شناختی  و تمایلات ضدپوزیتیویستی از خلال مطالعه‌ی آثار همین افراد به فوکو می‌رسد و در اثری مثل تاریخ جنون خودش را نشان می‌دهد.

فوکو در 1950 به توصیه‌ی لویی آلتوسر به حزب کمونیست فرانسه می‌پیوندد و اگرچه این رابطه‌ خیلی ادامه پیدا نمی‌کند اما تأثیر مارکسیسم و مکتب فرانکفورت به عنوان نسخه‌ی روزآمد آن همواره بر فوکو باقی می‌ماند.   مارکسیسم دست‌کم دو تأثیر آشکار بر فوکو می‌گذارد. نخست توجه به امر غیرمعرفتی به عنوان زیربنای معرفت و دوم گرایش به مبارزه و نقد قدرت حاکم. با این حال فوکو در هیچ‌کدام از آثارش به یک شکل واحد از عقلانیت در مقابل سایر اشکال اعتقاد ندارد و به همین دلیل نیز همواره فاصله‌اش را با مارکسیسم حفظ می‌کند.  فوکو برخلاف فرانکفورتی‌ها از دوگانه‌ی عقل ابزاری – صوری حرف نمی‌زند بلکه از صورت‌های مختلف و متنوع عقل سخن می‌گوید.  همین تمایز منجر به پرشورترین مجادلات فلسفی فوکو در سال‌های دهه‌ی 80 با یورگن هابرماس  آخرین بازمانده‌ی مکتب فرانکفورت می‌شود؛ اگرچه این دو نفر هیچ‌گاه با یکدیگر روبرو نمی‌شوند. 

در 1960 فوکو انسان‌شناسی کانت را به عنوان بخشی از رساله‌ی دوره‌ی دکتری‌اش با نام انسان‌شناسی از نقطه‌نظری پراگماتیستی ترجمه می‌کند و مقدمه‌ای بر آن می‌نویسند.  کار فوکو با کانت به همین‌جا محدود نمی‌شود. اگر از تأثیر بنیادین کانت بر کل فلسفه‌ی غرب بگذریم، ردپای کانت در سه اثر بعدی فوکو نیز به خوبی پیداست. پیدایش کلینیک: دیرینه‌شناسی ادراک پزشکی،  نظم اشیا: دیرینه‌شناسی علوم انسانی و دیرینه‌شناسی دانش به ترتیب در سال‌های 1963، 1966 و 1969 منتشر شده‌اند. عموماً این سه کتاب را به عنوان آثار دوره‌ی ساختارگرایی فوکو طبقه‌بندی می‌کنند. البته خود او هیچ‌گاه این عنوان، و هیچ عنوان، دیگری را نپذیرفته است  منتهی گذشته از رد و قبول این برچسب آن‌چه روشن است تلاش فوکو برای پاسخ به پرسشی‌ست که او را هم‌زمان به ساختارگرایی و کانت نزدیک می‌کند: پرسش از شرایط امکان دانش.  

فوکو درست مثل کانت به دنبال شرایط امکان معرفت است و درست مثل ساختارگرایان این شرایط را نه در فاهمه‌ی سوژه که در ساخت‌ها دنبال می‌کند. کریستوفر فلزن در کتاب فوکو و گفتگوی اجتماعی می‌نویسد «گرایش اولیه به ساختارگرایی، نوعی گرایش به کانت‌گرایی بدون سوژه‌ی استعلایی بود که ساختار به عنوان یک اصلِ سازمان‌دهنده‌ی کلی تلقی می‌شد.»   شرحی که فوکو از ساخت‌های موردنظرش می‌دهد برخلاف شرح اجتماعی – اقتصادی مارکسیست‌ها، زبانی یا گفتمانی است. در این گرایشِ زبانی هم‌ تأثیر هیدگر مشهود است و هم بیش از او کسانی مثل سوسور   و امیل بنونیست . فوکو در همین موضع با کسانی مثل سیرل   هم‌زبانی و مکاتبه دارد. فوکو و سیرل بر سر این‌که در مقام تحلیل گفتمان باید کنش‌های کلامی جدی و گفتار روزانه را از هم تفکیک کرد توافق دارند و اصلاً گفتمان‌های علمی به همین طریق قابل تشخیص می‌شوند. با این حال، فوکو برخلافِ ساختارگرایان ساختِ سازنده‌ی معرفت را بی‌زمان و فراتر از تاریخ نمی‌بیند. درست برعکس، او ساخت را نیز تاریخ‌مند می‌داند و از همین‌جاست که سروکله‌ی نیچه پیدا می‌شود.

ماجرای آشنایی فوکو با نیچه می‌تواند برای دوستان نظریه‌پرداز ایرانی ما درس‌آموز باشد. فوکو می‌گوید «تحت تأثیر باتای، نیچه خواندم و تحت تأثیر بلانشو، باتای... احتمالا اگر هایدگر را نخوانده بودم نیچه را نمی‌خواندم.»  ژرژ باتای  و موریس بلانشو  بیشتر چهره‌های ادبی جریان پساساختارگرایی فرانسوی هستند و این نشان می‌دهد فوکو نه فقط به آثار فیلسوفان و مورخین بلکه به رمان‌نویسان هم توجه دارد و اتفاقاً همین توجه مهم‌ترین اتفاق حیات فلسفی او را رقم می‌زند.

مواجه با نیچه کار فوکو را به کلی دگرگون می‌کند. اگرچه سؤال او هنوز هم شرایط امکان معرفت است اما این‌بار پاسخ را نه در تشریح ساخت‌های تاریخی، اپیستمه و گفتمان، بلکه در نسبت معرفت و قدرت جستجو می‌کند. ارتباط میان دانش و قدرت پروژه‌ی سال‌های بعد فوکو می‌شود. گفتمان حالا گفتمان قدرت است.

مراقبت و تنبیه: تولد زندان به سال 1975 و تاریخ جنسیت: اراده‌ به دانستن  که اولین جلد آن در سال 1976 منتشر شد، محصول همین دوره هستند. فوکو درباره‌ی مسئله‌ای که در این سال‌ها دنبال می‌کند می‌گوید «در صدد تحلیل آن بودم که چگونه عرصه‌هایی همچون دیوانگی، جنسیت و بزهکاری می‌توانند در نوعی بازی حقیقت وارد شوند و از سوی دیگر، چگونه از رهگذر این جای‌گیری عمل انسانی، [یعنی] رفتار در بازی حقیقت، خود ِسوژه شکل می‌گیرد. مسئله‌ی تاریخ دیوانگی و تاریخ جنسیت همین بود.» 

آثار فوکو، به ویژه نظم اشیاء، مملو از رفرنس‌های تاریخی‌ای است که تعداد آن‌ها حتی برای یک اثر تاریخی هم زیاد است، چه برسد به کتابی که قرار است یک ایده‌ی فلسفی را توضیح بدهد. او با این ‌کار فلسفه را مجبور می‌کند برای نشان دادن آن‌چه می‌گوید پاهایش را روی زمین بگذارد. کاری که ما به سختی در مقابل انجام دادن آن مقاومت می‌کنیم و اغلب حتی وقتی با داده‌های تاریخیِ مخالف ایده‌های فلسفی‌مان روبرو می‌شویم با تکلف سعی می‌کنیم بدون تغییر نظریه‌مان آن داده‌ها را با خودمان هماهنگ کنیم. گذشته از این همان‌طور که خود فوکو می‌گوید گشت‌های مهمی فکری فوکو نتیجه‌ی مواجه‌ی او با آثار دیگران است (از نیچه و هیدگر بگیرید تا باتای و بلانشو)  و قرار نیست هیچ الهام غیبی یا کشف غیرمنتظره‌ای برای متفکر رخ بدهد. متفکر به استقبال تغییر می‌رود و «خانه بر در دامنه‌ی آتش‌فشان بنا می‌کند.»

آثار فوکو به همین چند کتاب محدود نمی‌شود اگرچه این‌ها اصلی‌ترین مکتوبات فوکو هستند. فوکو تک‌نگاری‌های متعددی درباره‌ی موضوعات مختلف دارد که شرح چفت‌وبست‌های آن‌ها با جریانات فکری دیگر در حوصله‌ی این یادداشت نیست. به علاوه درس‌گفتارهای فوکو در کلژ دو فرانس که چند جلدی از آن‌ها به فارسی هم ترجمه شده بحث‌های زیادی را درباره‌ی مواضع فکری او در سال‌های پایانی عمرش پیش کشیده است. با این حال امیدوارم در تصویر کردن فیلسوفی که در عین منحصربه‌فرد بودن یک لحظه از ارتباط با جریان‌های فکری پیرامونش دست نمی‌کشد، موفق شده باشم.

«[فوکو] نشان داد که همچون ویتگنشتاین و هایدگر از جمله اندیشمندان نادری است که اندیشه‌اش در عین حال متضمن پیوستگی بنیادی و تغییر مسیر مهمی است: نه به این دلیل که کوشش‌های اولیه‌ی این اندیشمندان بی‌حاصل بود بلکه منظور این است که آن‌ها با رساندن یک شیوه‌ی اندیشه به حدود نهایی و ممکن خود، آن محدودیت‌ها را درک کردند و در پی غلبه بر آن‌ها بر آمدند.»


وظیفه‌ی ما نقد بی‌وقفه است

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ب.ظ

نظام آموزشی همچون نظام قدرت

"این یادداشت در اصل برای شماره‌ی سوم (آذرماه 1393) نامه آموزش، نشریه معاونت آموزش موسسه اشراق نگاشته شده است."

رولان بارت اولین‌ درس‌گفتار خود در کُلژدوفرانس (به تاریخ 17 ژانویه 1977) را با این جملات آغاز می‌کند: «به مکانی پا‌ می‌گذارم که دور از قدرت است». اُمبرتو اکو با نقل این جمله، تحلیل خود از این درس‌گفتار بارت را در مقاله‌ی «زبان، قدرت، نیرو»  پی‌ می‌گیرد. اکو معتقد است که این جمله‌ی بارت «ریاکارانه» است. اجازه‌ بدهید پیش از آنکه به چرایی این اظهارنظر اکو بپردازیم، به شیوه‌ی تدریس در کلژدوفرانس نگاهی بیندازیم. «تدریس در کلژدوفرانس در چارچوب مقرراتی خاص صورت می‌گیرد ... [اساتید] باید هر سال تحقیق اصلی خود را ارائه دهند، و این‌گونه ملزم می‌شوند تا محتوای تدریس خود را در هر دوره تغییر دهند. دوره‌های درسی و سمینارها کاملاً بازاند؛ ثبت‌نام یا امتحان پایان‌ دوره‌ای در کار نیست، و استادان هیچ‌گونه مدرکی اعطا نمی‌کنند. طبق دانش‌واژه‌های کلژدوفرانس، استادان دانشجو ندارند، بلکه فقط مستمع دارند.»  

باید انصاف بدهیم که این شیوه‌ احتمالاً یکی از آزادترین روش‌های آموزشی ممکن است و به ندرت یک جامعه‌ی علمی حاضر شده است از قواعد محدودکننده‌ و درعین حال حفظ کننده‌ی خود تا این اندازه دست بکشد. اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌گردد. اکو پس از نقل جمله‌ی بارت ادامه می‌دهد: «این ریاکارانه است، چون در فرانسه هیچ چیز به اندازه‌ی تدریس در کولژدوفرانس و تولید معرفت، قدرت فرهنگی نمی‌بخشد.» به‌نظر می‌رسد باید به اکو حق بدهیم. فوکو که بدون شک یکی از سیاسی‌ترین، آزادی‌طلب‌ترین و محبوب‌ترین اساتید تاریخ کلژدوفرانس است، در پاسخ به خبرنگار نوول آبزرواتور در مورد تدریسش می‌گوید: «می‌توان در مورد چیزهایی که مطرح کردم، بحث کرد. گاهی اگر سخن‌رانی خوب نبوده باشد، تنها یک سوال کوچک می‌تواند همه چیز را جمع‌وجور کند. اما این سوال هرگز مطرح نمی‌شود. در فرانسه تأثیر جمع هرگونه مباحثه‌ی درست و حسابی را ناممکن می‌کند. اگر بازخوردی وجود نداشته باشد، جلسه‌ی درس جنبه‌ی نمایشی پیدا می‌کند. در این‌جا رابطه‌ی من با مستعمان شبیه رابطه‌ی یک بازیگر یا اکروبات‌باز با تماشاگران است. وقتی حرف‌هایم تمام می‌شود، خیلی احساس تنهایی می‌کنم.»  به نظرم این تنهایی محصول جایگاه خاص فوکو در جامعه‌ی روشنفکری فرانسه در دهه‌ی 70 است. او که احتمالاً پس از سارتر به مهم‌ترین روشنفکر دوران خودش تبدیل شده است، اسیر قدرتی می‌شود که او و نظام ‌آموزشیِ «فاخر» کلژدوفرانس را در برگرفته است. فوکو می‌گوید: «اثر تدریس، یا به عبارتی اثر برقراری نوعی رابطه‌ی قدرت با مخاطب»  را دوست ندارد.

بارت هنگام بیان آن جمله به خوبی از نظرات فوکو در مورد قدرت آگاه بوده است. بنابراین بعید نیست که عبارت او چیزی بیش از یک کنایه به نظام آموزشی کلژدوفرانس نبوده باشد. جلوتر و در همان درس‌گفتار بارت زبان را اینگونه توصیف می‌کند: «زبان نه مرتجع است و نه مترقی، بلکه در یک کلمه فاشیست است، چون فاشیسم جلوگیری از سخن گفتن نیست، بلکه مجبور کردن به سخن گفتن است.» این عبارت نیز طنینی فوکویی دارد. برای مثال به این جمله از فوکو توجه کنید: « اگر قدرت فقط مراقبت کند، کمین بنشیند، غافل گیر کند، منع و تنبیه کند، چقدر سبک خوهد و تخریب اش بی شک چقدر سهل، اما قدرت تحریک می کند، بر می‌انگیزد و تولید می‌کند؛ قدرت صرفاً چشم و گوش نیست؛ قدرت وادار به عمل کردن و سخن گفتن می‌کند.»  بنابراین ما هم در سخن گفتن و هم در سکوت کردن، قدرت را، هربار به شیوه‌ای، از خودمان عبور می‌دهیم. مسئله‌ فقط سکوت دانشجویان دربرابر استادان در کلاس‌های درس نیست، حتی سخن گفتن و اعتراض آنها نیز شیوه‌ای از اعمال قدرت است. ما در هر صورت چرخ‌دنده‌ی دستگاه‌ عظیم قدرتیم. اما بازهم ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. اگر فوکو تحلیل خود را از قدرت در همین نقطه‌ به پایان می‌رساند، اگرچه ما را متوجه اثرهای مثبت و مولد قدرت کرده بود (و این البته پیشرفت کم‌اهمیتی در تحلیل مدرن قدرت نیست)، اما در نهایت چیزی بیش از یک روشنفکرِ افسرده نمی‌توانست باشد. مقصود فوکو آزادی است و باید دید این آزادی چگونه حاصل می‌شود.

پیش از ادامه‌ی بحث این نکته را اضافه کنم که من، دست‌کم در اینجا، آزادی، انقلاب و تفکر را به یک معنا به کار می‌برم؛ لذا پرسش از امکان آزادی درون نظم قدرت، همان پرسش از امکان تفکرْ درون نظام آموزشی است.

اکو می‌پرسد: «چگونه ‌می‌توانیم خود را از آنچه بارت (با ارجاع به نمایشنامه‌ی سارتر) «در بسته» می‌نامد، آزاد سازیم؟ با تقلب. می‌توان در زبان تقلب کرد. بارت این بازی نادرست، نجاتبخش و آزادیبخش را ادبیات می‌نامند.» چه چیزْ ادبیات را مستعد این آزادیبخشی کرده است؟ بازی آزاد. «ادبیات با گزاره‌ی ساخته و پرداخته سروکار ندارد بلکه با بازیِ گوینده و نویسنده سروکار دارد که جاذبه‌ی کلمات را کشف می‌کند. ادبیات خوب می‌داند که نیروی زبان می‌تواند دوباره بر آن غلبه کند، ولی دقیقاً به همین دلیل است که حاضر است از حرفش برگردد... در نهایت برای بارت نمونه اصلی این فعالیت آزادیبخش همان فعالیت‌هایی است که آنها را خلاق یا خلاقه می‌نامند» بنابراین امکان آزادی از درون تصادف می‌آید. تا اینجا معلوم شد که یک طرح کلی و از پیش برنامه‌ریزی شده برای زمین زدن قدرت و رسیدن به آزادی وجود ندارد. به علاوه نیروی ادبیات یا مقاومت به همین شکل خلاقه نمی‌تواند تبدیل به یک نظم دائماً دگرگون شونده شده و در نتیجه یک وضع تماماً آزاد را بنیان‌گذاری کند. به محض فروپاشی نظم موجود، صورتی دیگر از قدرت حاکم می‌گردد، «تاریخ، عرصه‌ی عملکرد مراسم قدرت است». 

با کمی دقت روشن می‌شود که مسئله بازهم، اگرچه یک قدم عقب‌تر رفته، اما حل نشده است. امکانِ ادبیات (تفکر یا مقاومت) از کجا می‌آید؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش به جمله‌ای از جودیت باتلر اشاره می‌کنم: «برای فوکو، گفتارِ انضباطی به طور یکجانبه بر سازنده‌ی سوژه نیست، و اگر هم هست، این گفتار بطور همزمان شرط واساختن سوژه را نیز برمی‌سازد.»  امکان مقاومت درون تمامی نظام‌های قدرت از قبل، تعبیه شده است. در غیر اینصورت اساساً تاریخ (و تفکر) ممکن نمی‌شد. « اگر انسان جسمانی و مادی که بر او قدرت اعمال می شود، فاقد توان مقاومت بود و نمی توانست نظم اجتماعی را مورد سوال قرار دهد، در این صورت تاریخ قابل اندیشیدن نبود.» 

خلاصه کنم، نظام آموزشی «در هر صورت» یک نظم قدرت است. هیچ الگوی‌ پیشنهادی‌ای بیرون از قدرت وجود ندارد. طرحی کلی برای دگرگون کردن نظام آموزشیِ موجود و برساختن یک نظمِ جایگزینِ آزادْ وجود ندارد. مقاومت‌ها باید تصادفی، موضعی، موقتی و دائماً تجدیدشونده باشند؛ چرا که هر شیوه‌ی جدید همزمان با فراهم کردن مقداری آزادی، بخشی از آزادی ما را نیز سلب می‌کند. در هر قدم باید به نقد وضع پشت سر پرداخت. امکان این مقاومت و دگرگونی از ابتدا درون نظم قدرت وجود دارد؛ پرسش اصلی یافتن امکانات موجود در دستگاه مستقرِ قدرت برای رسیدن به راه‌های اثرگذاری، تجزیه و مقاومت در برابر آن است. راه‌هایی خُرد که در عوضِ ارجاع به یک حقیقتِ کلی و همه‌گیر، نزدیک‌ترین اهرم‌های قدرت و دم‌دست‌ترین فضاهای آزادی را هدف می‌گیرند.

منابع:

   اکو, ا. (1385, تابستان). زبان، قدرت، نیرو. (ب. سیدحسینی, مترجم) بخارا(52), 167-184.
   فوکو, م. (1390). باید از جامعه دفاع کرد: درس گفتارهای کولژدوفرانس 1976-1975. (ر. نجف زاده, مترجم) تهران: رخ داد نو. ص 20
  Fetitjean, G. (1975, April 7). Les Grands fretres de L'universite Francaise. Le Nouvel Observateur.

  Foucault, M. (1994). Radioscopie fr Michel Foucault. In M. Foucault, Dits et ectits. Paris: Gallimard. P786
   فوکو, م. (1391). تئاتر فلسفه. (ن. سرخوش, و ا. جهاندیده, مترجم) تهران: نشر نی. ص232
  دریفوس, ه., و رابینو, پ. (1379). میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک با موخره‌ای به قلم میشل فوکو. (ح. بشیریه, مترجم) تهران: نشر نی. ص211
  باتلر, ج. (1392). سوژه شدن، مقاومت، دلالت مجدد: از فروید تا فوکو. در م. فرهادپور (ویراستار), نام‌های سیاست (ب. عمادیان, و آ. ثابتیان , مترجم). تهران: بیدگل.
  فلزن, ک. (1392). فوکو و گفتگوی اجتماعی. (ا. غفاری نسب, مترجم) تهران: بهمن برنا. ص96

درباره "مولف چیست؟" فوکو

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۰۰ ق.ظ

مقاله "مولف چیست؟" فوکو در سال 1969 یعنی دوسال پس از مقاله "مرگ مولف" رولان بارت و سه سال پس از نگارش کتاب "واژه ها و چیزها" ( با عنوان نظم اشیاء در ترجمه انگلیسی آن ) منتشر شد . بنابراین برای فهم دقیق آن چه فوکو در این مقاله به نحو موجز و اغلب همراه با ابهامات و پیچیدگی هایی بیان میکند ضروری است که دست کم دو منبع پیش گفته را خوانده باشید و یا حدقل این مفاهیم را به اجمال بشناسید :
1. نظریه مرگ مولفِ بارت
2. مفهوم گفتمان / دیسکور / دیسکورس / گفتار و یا سخن  در اندیشه فوکو
3.  مفهوم قدرت در فکر فوکو
4. تلقی خاص فوکو از تاریخ
اولین نکته در باب این مقاله توضیح آن در نسبت با نظریه مرگ مولف بارت است . نسبتی که به تعبیر من دووجهی ست یعنی از یک طرف سخن فوکو در مقابل بارت و از طرف دیگر همسو با آن است و درک این ظرافت با توجه به عنوان مقاله میسر میگردد .
بارت از مرگ مولفی که در پاسخ به پرسش "مولف کیست" از او جویا میشویم، سخن از مرگ او می راند و فوکو در پاسخ به پرسش از "مولف چیست"، او را، با توضیحی که در ادامه خواهد آمد، حاضر می یابد و البته تمنایی جز این دارد .
دکتر کچوئیان تعبیری دارند که در آن کلِ داستانِ فکرِ فوکو را جستجوی آزادی و راهی برای رهایی میدانند و این سخن علاوه بر آنکه به واسطۀ گوینده اش ( که از جدی ترین اندیشمندان ایرانی است که دربارۀ فوکو پژوهش نموده است ) حائز اهمیت است، به صراحت در چند مقاله و مصاحبۀ فوکو از جمله در انتهای همین مقاله با این عبارات تصریح شده است : " در آن هنگام، هر گفتاری، صرف نظر از منزلت و شکل و ارزش آن و صرف نظر از اینکه مشمول چه رفتاری شود، در گمنامی یک زمزمه باز و شکوفا خواهد شد . دیگر این سوال را که این همه تکرار شده نخواهیم شنید که : واقعاً چه کسی حرف زد ؟… "
مولف در معنای نخستین مورد نظر اغلب ما، برای فوکو و البته بارت ظهور سوژۀ و فردیت مداری مدرن ست . که البته این سوژه نیز همانند همۀ چیزها در اپیستمه ( سامان یا نظام دانایی ) معنا پیدا میکند و بنابراین عمری بیش از دوران مدرن ( اواخر قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم میلادی ) ندارد . در حقیقت، ظهور مولف، همزمان با ظهور مفهوم مالکیت مدرن است.فوکو با عباراتی حیرت انگیز اینگونه در باب ظهور مولف سخن میگوید : " متون و کتب و گفتارها واقعاً هنگامی پدیدآورنده هایی ( غیر از چهره های اسطوره ای و مقدس و قداست دهنده ) پیدا کرده اند که پدید آورنده مشمول مجازات شد . "  تلقی که فوکو آن را نقد میکند همین تلقیِ سوژه مدار از مولف است . اما در همین نقطه، افتراقی میان بارت و فوکو حاصل میشود . فوکو این جدایی را با این الفاظ بیان میدارد : " ولی تکرار این گفته تهی از محتوا که پدیدآورنده ناپدید شده است، کافی نیست. به همین دلیل تکرار این قول ( به پیروی از نیچه ) نیز کافی نیست که خدا و آدمی به مرگی مشترک مرده اند .در عوض باید فضایی را که پس از ناپدید شدن پدیدآورنده خالی مانده است ، ببینیم کجاست و توزیع شکافها و شکستگیها را دنبال کنیم و مواظب باشیم که ناپدید شدن او چه رخنه هایی را آشکار میکند."
اجازه بدهید همین جا و به اختصار پاسخ فوکو را بیاوریم . فوکو با اشاره به کارکرد نام مولف در زبان، پرده از ساختاری بر میدارد که بارت ظاهراً در "مرگ مولف" توجهی به آن نداشته است . فوکو میگوید کارکرد و نقش نام مولف تنها یک ارجاع ساده به یک سوژه تاریخی نیست بلکه نام مولف در حقیقت صفتی است برای مجموعه ای از ویژگی ها که با هم و در روابطی پیچیده چیزی به نام مولف را میسازند . عبارت کلیدی فوکو به این شرح است " چنین نامی امکان میدهد که شمار معینی از متنها را در یک گروه بیاوریم و حدودشان را معین کنیم و بین آنها و متون دیگر فرق بگذاریم و تقابل برقرار سازیم " عبارت فوق، که آشکارا بر بازی های قدرت اشاره دارند به حد کفایت روشن کننده هستند . به همین دلیل پرسش فوکو، چیستی مولف است نه کیستی او زیرا مولف، برساخته ای گفتمانی است که هرچند سرشت فراتاریخی ندارد اما حقیقتی گفتمانیست . در حقیقت با فوکو، بازی قدرت از مولف ( به معنای فرد او ) به متن ( که مولف در معنای دوم را نیز در بر میگیرد ) منتقل میگردد .
اما همین مولف گفتمانی نیز واقعیتی ثابت نداشته اولاً در متون مختلف صورتهای گوناگونی به خود میگیرد . برای مثال فوکو به تغییر و تحولات نسبت متن و مولف در متون ادبی و علمی آنهم در طول تاریخ اشاره میکند . ( توضیح این بخش را بهتر است در متن مقاله ببینید )
ثانیاً معنای مولف در طول یک متن نیز همواره یکسان نیست . در اینجا فوکو از یک کتاب ریاضی مثال می آورد و به تحلیل کارکرد صورت اول شخص در مقدمۀ کتاب و در متن آن میپردازد .
در پایان فوکو به دو نقش گفتمانی ویژه برای برخی از متون اشاره میکند . یک، موقعیت فراگفتمانی یا transdiscoursive  که در آن یک مولف دیگر منحصراً مولف اثری که مستقیماً به وی مستند میشود نیست بلکه از طرق روابط بینامتنی در سایر آثار و مولفین نیز حضور دارد . و دو، موقعیت بنیانگذاران خصلت گفتمانی یا founders of discoursivity که در اینجا فوکو به فروید، مارکس و نیچه اشاره میکند که با آنها نظام های گفتمانی، در معنایی که فوکو به تفصیل و نسبتاً به روشنی توضیح میدهد، آغاز میشود .
فوکو معتقد است اکنون و با گذر از اپیستمۀ مدرن ( فوکو نیمه قرن 20 به بعد را دوران عبور از اپیستمه مدرن میداند هرچند سخنی در مورد پست مدرنیستم نمیگوید و حتی آن را بی معنا میداند) دیگر عامل بازدارنده مولف نیست بلکه در آینده مشخص خواهد شد که چه چیز جای آن را میگیرد .
جزئیات و سوالات فراوان دیگری در متن مقاله مطرح میشوند که اینجا نیازی به طرحشان ندیدم . نکته ی اساسی که باید مجدداً به آن تاکید کنم، تفاوت فوکو با بارت در طرح وجود مولف گفتمانی است .