بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرح مختصر آثار آوینی» ثبت شده است

این یادداشت در شماره‌ی 166 (آذر 1395) ماهنامه‌ی همشهری خردنامه منتشر شده است.


آوینی در 12 جلد

پس از شهادت سید مرتضی آوینی در فرودین 1372 موسسه روایت فتح، که تا آن روز فقط مشغول تولید فیلم‌های مستند جنگی بود، زیرمجموعه‌ای تأسیس کرد با نام «دفتر تنظیم و نشر آثار شهید آوینی». این دفتر ظرف مدت 15 سال 12 جلد کتاب از مجموع 200 مقاله و نزدیک به 2700 صفحه مکتوبات شهید آوینی را در انتشاراتی با نام «ساقی» منتشر کرد. محتوای همه‌ی این‌ کتاب‌ها پیش از این، چه در مجلات، چه به صورت متن‌گفتارِ فیلم‌های مستند و چه به شکل کتاب، منتشر شده بود.

برای «تنظیم» مکتوبات آوینی راه‌های متفاوتی وجود دارد. راهی که دفتر نشر آثار پیش گرفت طبقه‌بندی موضوعی آثار او بود. مثلاً کتاب «رستاخیز جان» شد کتاب فرهنگ و ادبیات و کتاب «آغازی بر یک پایان» کتاب انقلاب اسلامی و به همین ترتیب «آیینه‌ی جادو» کتاب سینما و «انفطار صورت» کتاب گرافیک. تکلیفِ مجموعه‌هایی مثل «توسعه مبانی تمدن غرب» و «فتح خون» هم که از قبل معلوم بود. آوینی آن‌ها را به صورت سلسله‌ای نوشته بود و کار تدوین‌کنندگان را راحت کرده بود.

اگرچه طبقه‌بندی ساقی معقول و منطقی به نظر می‌رسد و مزایای خودش را نیز دارد، به گمان من زمینه‌ساز سوءتفاهمی شده است که باید با خوانش متفاوت آثار آوینی به حل آن پرداخت. سعی خواهم کرد به اجمال پیشنهادم را شرح بدهم. معتقدم آوینی را باید بر مبنای زمان نگارش آثارش بخوانیم. یعنی یا از ابتدا به ترتیب زمان و یا این‌که در هر موضوع مکتوبات را به ترتیب تاریخ (و حتی مکان انتشار) منظم کنیم. به علاوه اگر آوینی مقاله‌اش را در واکنش به مطلبی دیگر نگاشته است، در کنار هر اثر ارجاعات آن را نیز بیاوریم تا مقصود ایشان حتی‌المقدور بهتر فهمیده شود. 

دسته‌بندی «دفتر نشر آثار» اگرچه عمدتاً ترتیب زمانی انتشار آثار را در نظر گرفته است، چون «بر مبنای زمان» تنظیم نشده‌ این تصور را ایجاد می‌کند که خود شهید آوینی این کتاب‌ها را به همین شکل و به یک‌باره نگاشته است. در حالی که نه تنها این کتاب‌ها، جز دو مورد (آیینه‌ی جادو جلد 1 و فردایی دیگر)، به دست آوینی تنظیم نشده‌اند، بلکه قصد او دست‌کم در ابتدا انتشار آن‌ها به شکل کتاب نبوده است. آوینی این مقالات را در سوره و چند مجله‌ی دیگر منتشر کرده است و به همین دلیل همه‌ی اقتضائاتِ روزنامه‌نگاری بر این مقالات هم حاکم است. مهم‌تر از همه، بستر انتشار آن‌ها، انگیزه‌ی نویسنده، تعامل او با فضای فرهنگی و در یک کلمه «زمان».

سعی خواهم کرد نخست با روایت مختصر ماجرای روزنامه‌نگاری شهید آوینی تصویری از «کار» او ارائه بدهم و سپس با ذکر دو مورد از تبعات نگاه زمان‌مند به آثار ایشان بصیرت‌های منطوی در این نگاه را آشکار کنم. بصیرت‌هایی که با هوشمندی می‌تواند از شخص آوینی نیز فراتر رفته و ما را به احوال تاریخی زمان او آشناتر کند.

آوینی روزنامه‌نگار می‌شود

تا آن‌جا که می‌دانیم سید مرتضی آوینی پیش از انقلاب جز یک کتاب، که آن‌ هم خیلی زود به دست خودش جمع می‌شود، متنی منتشر نکرده است. بعد از انقلاب هم دغدغه‌ی اصلی او نوشتن نیست، اگرچه متن فیلم‌های مستندی را که می‌سازد، خودش می‌نویسد. سه چهار سالی طول می‌کشد، در سال 1362، تا اولین یادداشت او در «اعتصام»، مجله‌ای به سردبیری برادرش، منتشر شود. 2 سال بعد آوینی، این‌بار به درخواست یکی از دوستانش، در مجله‌ی «جهاد» سلسله‌ مقالاتی را می‌نویسد با عنوان «تحقیقی مکتبی در توسعه و مبانی تمدن غرب». 

تا جنگ هست آوینی فرصتی برای نوشتن، به صورت حرفه‌ای، نمی‌یابد. کار نوشتن به همین تک‌ و توک مقاله‌ها و یادداشت‌ها محدود می‌ماند. ساخت مستندهای روایت فتح بعد از پایان جنگ متوقف می‌شود و این وضعیت تا سال 70 که موسسه روایت فتح تأسیس و فیلم‌سازی از سر گرفته می‌شود، ادامه دارد. درست چند ماه بعد از تعطیلی روایت فتح، آوینی به حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی می‌رود و مجله‌ای راه می‌اندازد با نام «سوره». شماره‌ی اولِ سوره فروردین 1368 منتشر می‌شود. 

اولین سرمقاله‌ی آوینی با عنوان «به کجا می‌رویم؟» و اولین مقاله‌ی او در مجله سوره با عنوان «منشور تجدید عهد هنر» در همین شماره، بدون درج نام وی، منتشر می‌شود. سوره مجله‌ی پرطرفداری نیست و بسیار خوانده نمی‌شود، اما نقش مهمی در فضای فرهنگی آن روزها دارد. فارغ از یادداشت‌های آوینی، آدم‌هایی که در سوره می‌نویسند و جریانی که از قِبَل آن‌ها راه می‌افتد، مهم و تأثیرگذار است. بخش عمده‌ی آن‌چه احتمالاً درباره‌ی اختلاف‌نظر حزب‌اللهی‌ها با آوینی شنیده‌اید بیشتر از آن‌که به نوشته‌های او مربوط باشد، که بعید می‌دانم این افراد آن موقع چیز زیادی از آن‌ها را خوانده باشند، محصول رویه‌ای‌ست که آوینی در جذب و دفع آدم‌ها و مدیریت مجله پیش می‌گیرد.

مشهور است که آوینی شخصیت سیاسی‌ای نبوده و در مواجه‌اش با امور نگاه حکمی - فلسفی داشته است. این‌ها احکامی‌ست که اجمالاً درست است. منتهی نباید تصور کنیم که چیزهایی که آوینی نوشته یک‌سره رو به تاریخ بوده و او هیچ کاری نداشته است با جماعت ژورنالیست زمان خودش، ژورنال‌های مهم آن موقع و حرف‌های پر سر و صدایی که می‌زدند. حرف‌هایی که ممکن است خیلی‌های‌شان امروز نه مهم به نظر برسند و نه هیجانی ایجاد کنند. این‌که واکنش آوینی، تا جایی که می‌توانسته، سیاست‌زده نبوده و عمق و دقتی بسیار بیشتر از یک روزنامه‌نگار عادی داشته، حرف درستی‌ست ولی حذف بستر زمان از مکتوبات آوینی کمکی به فهم بهتر او که نمی‌کند هیچ، کار را به سوء‌تفاهم‌‌ هم می‌کشد.

جالب است بدانید که نزدیک به ده درصد از مقالاتِ مجموعه‌ی آثار شهید آوینی مستقیماً در واکنش به مجلات آن زمان نوشته شده است و این یعنی آوینی خودش در متن مقاله به منشأ آن یادداشت اشاره کرده است. دست‌کم دو تا سه برابر این تعداد هم به صورت غیرمستقیم ناظر به تحولات و جریانات آن روزهاست که حالا یا اصلاً تصوری از آن‌ها نداریم یا تصورمان چندان دقیق و نزدیک به واقع نیست.

حتماً شنیده‌اید که آوینی در انتقاد از خاتمی یا بهنود یا سروش چیزهایی نوشته است. درست است، آوینی از این آد‌م‌ها انتقاد کرده. انتقادهایش گاهی تند و تیز هم بوده. منتهی خاتمی، بهنود و سروشِ زمان آوینی و تصویری که از آن‌ها در آن دوره وجود داشته با شمایلی که ما از این آدم‌ها داریم، تفاوت‌های زیادی دارد. خاتمی وزیر ارشاد بوده نه مخالف رسمی نظام، سروش استاد دانشگاهی بوده که جلسات شرح نهج‌البلاغه‌اش هم داشته و هنوز حرف‌ تابوشکنانه‌ای درباره‌ی امام زمان (عج) و اسلام آن هم در بی‌بی‌سی نزده است. مسعود بهنود هم روزنامه‌نگاری بوده که مثل خود آوینی مجله‌ای داشته (به اسم آدینه) که به صورت قانونی و داخل کشور فعالیت می‌کرده است. گذشته از این، آوینی فقط از این آدم‌‌ها انتقاد نکرده است. این‌که چرا مشخصاً به دو سه مطلبی که در نقد آن‌ها نوشته این اندازه توجه می‌شود، نشان می‌دهد که ما با آوینی آن‌طور که می‌پسندیم معامله می‌کنیم.

به‌علاوه مقالات آوینی فقط در سوره منتشر نشده است. فارابی، فرهنگ و سینما، ماهنامه‌ی فیلم و کیهان فرهنگی بخشی از مجلاتی‌ست که آوینی یا در آن‌ها یادداشتی منتشر کرده یا با آن‌ها مصاحبه کرده است. این همکاری نشان می‌دهد شهید آوینی بیشتر از آن‌چه امروز تصور می‌کنیم در متن جریانات فکری – فرهنگی زمان خودش حاضر بوده است. البته انتشار مطلب در بعضی از این‌ها دلالت‌های فرامتنی هم داشته و دارد. مثل مصاحبه‌اش با ماهنامه‌ی فیلم که همان موقع هم حساسیت‌هایی درست می‌کند. به هر حال آوینی با ژورنال‌های زمان خودش بده بستان داشته، به آن‌ها مطلب می‌داده، با آن‌ها مصاحبه می‌کرده، برای نظرسنجی‌هایی که در مجلات‌شان منتشر می‌کردند پاسخ‌هایی می‌نوشته، در مجله‌ی خودش میزگرد برگزار می‌کرده و با آد‌م‌های مختلف در آن‌ها گفتگو می‌زده است. همه‌ی این‌ها یعنی فهم متن‌های آوینی مستلزم فهم بستر انتشار آن‌هاست و حداقل چیزی که درباره‌ی این بستر باید بدانیم «زمان» است.

آدم زنده نشو و نما می‌کند. بزرگ می‌شود و رنگ عوض می‌کند. چهره‌اش در 2 ماهگی با چهره‌ی 20 سالگی‌اش جز شباهت‌هایی محو و کم‌رنگ، از زمین تا آسمان فرق می‌کند. فقط مرده‌های مومیایی‌شده، اگر متلاشی نشوند، سال به سال بدون تغییر و همین‌طور ثابت می‌مانند. این قصه فقط قصه‌ی صورت ظاهرمان که نیست. اتفاقاً سیلان و صیرورتِ فکر آدم‌های «اهل فکر» اگر بیشتر از تغییر و تحول جسم‌شان نباشد، کم‌تر از آن نیست. حالا ما همه‌ی آثار آوینی را کنار هم و بدون درنظر گرفتن همه‌ی تصمیم‌های پشت‌ آن‌ها و زمینه و زمانه‌ی انتشارشان می‌خوانیم و گاهی «به سختی» با تکلف تلاش می‌کنیم تا روایتی یک‌دست و تخت و صد البته بی‌جان از آوینی ارائه دهیم. 


این صیرورت را می‌شود با کمی ممارست در تک تک آثار شهید آوینی نشان داد. سرعت که صفت روزنامه‌نگاری است باعث می‌شود این تغییرات بیشتر هم به چشم بیاید. منتهی من برای آن‌که بتوانم تصویر روشن‌تری از این تحول ترسیم کنم دو نمونه از متون ابتدایی و انتهایی آوینی را انتخاب کردم. سعی کردم یکی به تغییر زبان و فرم نوشتن آوینی نزدیک باشد و یکی به تلقی‌های فلسفی‌اش. سرنخ‌های مشابه را بیرون کشیدم و کنار هم گذاشتم. نتیجه چیزی‌ شد که در بند بعدی می‌خوانید.

آوینی در دو پلان

1. شهید آوینی در مجموع مقالات کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» به بیش از 30 عنوان کتاب و مقاله ارجاع می‌دهد. شبیه همین وضعیت درباره‌ی «حکومت فرزانگان» هم صادق است. این ارقام در اثری مثل «فردایی دیگر» به کمتر از نصف کاهش پیدا می‌کند. گذشته از این تفاوتِ کمّی، ارجاعات کتاب «توسعه...» برای پُر کردن پشت استدلال‌های نویسنده به کار می‌رود و این آوینی است که به محتوای آن‌ها متوسل می‌شود، در حالی که در کتاب «فردایی دیگر» ارجاعات در بیان او منحل می‌شوند و این‌بار آوینی از آن‌ها استفاده می‌کند. به این نمونه در صفحه‌ی 24 کتاب «توسعه...» نگاه کنید:

انسان فطرتاً در جست و جوی بهشت است؛ همان بهشتی که از آنجا هبوط کرده است، و جاذبه‌های درونی او به سوی عالمی متعادل، زیبا، و جاودانه از همین‌جا ناشی می‌شود. علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیات مربوط به آفرینش انسان و هبوط او، در سوره‌ی «طه» آن بهشت را بهشت اعتدال می‌خوانند و می‌فرمایند:

«...این داستان... حال بنی‌نوع آدم را بر حسب طبع زمینی و زندگی مادی‌اش تمثیل می‌کند و مجسم می‌سازد، زیرا خدا او را در بهترین قوام خلق کرده، و در نعمت‌هایی بی‌شمار غرق ساخته، و در بهشت اعتدالش منزل داده، و از تعدی و خروج به یک‌سوی افراط و تفریط که ناشی از پیروی هوای نفس و تعلق به سراب دنیا، و در نتیجه فراموشی جانب رب‌العزه است تهدید فرمود...» 

و حالا به ارجاعی مشابه در مقاله‌ی «آخرین دوران رنج» در «کتاب فردایی دیگر»:

رنج بشری با هبوط آغاز می‌شود، با فرو افتادن از بهشت مثالی؛ بهشتی که در عین حال مثالی است از ذات آدم و حقیقت وجود او. بازگشت آدم نیز به همین بهشت است، که با توبه میسر می‌شود... و نیهیلیسم ظلمات آخرین مرحله‌ی هبوط، قبل از توبه و بازگشت است و این مرحله باید هم که با بیشترین رنج همراه باشد، رنجی که بیش از هر چیز رنجِ عدم قرب است، رنج بُعد از حقیقت است. نیهیلیسم، در نهایت، انکار ذات مقرب انسان است تا عشق به رجعت نیز به نهایت ظهور رسد و جان انسان را تسخیر کند. تا دور نشوی، کی قدر قرب را در خواهی یافت؟ ارنست یونگر می‌نویسد:

«روشنی آنگاه می‌درخشد که تاریکی یکسره بر آسمان چیره شده باشد.»  (ص 74)

می‌بینید که آوینی در نمونه‌ی دوم نه تنها سخن خود را بر آن‌چه یونگر می‌گوید «مبتنی» نکرده بلکه آن را گرفته و در ایده‌ی خودش منحل نموده است. نتیجه این شده که «تاریکی» به «ظلمات هبوط» و «روشنی» به «توبه و بازگشت» بشر تعبیر شده است. اوج کار آوینی همین است؛ به تأویل بردن.

2. غرب قطعاً یکی از مهم‌ترین موضوعاتی‌ست که شهید آوینی در اغلب آثارش به آن توجه کرده است؛ اگر مهم‌ترین موضوع نباشد. با وجود آن‌که التفات آوینی به غرب از همان اولین مقالات «اعتصام» آشکار است، این التفات همیشه یک صورت نداشته است. 

مثلاً به این دو فراز درباره‌ی غرب و توسعه‌ در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» توجه کنید:

جامعه‌ی توسعه یافته جامعه‌ای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی که در کره‌ی زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در این چمنزارِ بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسان‌ها را در عین برخورداری از حداکثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این توسعه که نتیجه‌ی حاکمیت سرمایه یا سرمایه‌داری و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است محصول مادی‌گرایی و تبیین مادی جهان و طبیعت است. (ص 20)

در مرتبه‌ی روح شهوت گرایش‌های حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجودی انسانی غلبه می‌یابند و بشر مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل قرار می‌گیرد. به همین علت است که تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمره‌ی حیوانات قلمداد کند. اگر نه، معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانی میسر است نه توقف در آن. (ص 41 و 42)

آیا این جملات اشتباه است؟ نه. آیا آوینی جایی از آن‌ها برگشته است؟ بازهم نه. اما وقتی به تعابیر او در مقاله‌ی «نقاشی برای نقاشی» یا «آخرین دوران رنج» نگاه می‌کنیم با غرب دیگری روبرو می‌شویم. این‌بار مواجه‌ی ما نه از زاویه‌ی اخلاق یا سیاست که از جنس حکمت و فلسفه است:

اینجا که بشر امروز به آن رسیده قعر وجود است... و براى ما که قوس صعود و نزول عالم وجود را در اتحاد با یکدیگر می‌بینیم، این سخن معنایى بس ژرف و گسترده دارد، و از همین لحاظ است که ما اجازه نداریم به تجربه تاریخى انسان معاصر بی‌اعتنا بمانیم و یا حتى آن را تحقیر کنیم. اگر انسان به قعر وجود خویش دست نیابد، چگونه خواهد توانست که اوج آن را باز پیدا کند؟ و اگر در این سخن، قعر و اوج را آن‌سان که معمول است به مفهوم اخلاقى لفظ بگیریم، از وصول به حقیقت آن باز خواهیم ماند. قعر و اوج وجود بشر، در واقعیتِ هستى او به هم برآمیخته است و انسان در مهبط است که بهشتى را که از آن فرو افتاده باز می‌شناسد. (انفطار صورت، ص 79)

تقدیر تاریخ _ و یا حوالت آن _ به واسطه‌ی اراده‌ی انسان‌ها به ظهور می‌رسد، اما نه آن‌چنان که بلااراده بازیچه‌ی «روح زمان» باشند، و البته مراد از روح زمان نه آن چیزی است که هگل در فلسفه‌ی تاریخ می‌گوید. اینکه در هر زمانه انسان‌ها بر امری اتفاق رأی می‌یابند و انگیزه‌ها و اندیشه‌های مشترکی پیدا می‌کنند تصادفی نیست. در هر زمانه بشر _ در مصداق جمعی خویش _ عهد تازه‌ای می‌بندد و این عهد تازه ملازم است با تعهدی تازه در تفکر بشر و اراده‌ی او. با اجتماع انسان‌ها بر غایاتی واحد، وجود افراد در وجودی کلی‌تر مستحیل می‌شود که هم در مرتبه‌ی ذات و هم در مرتبه‌ی صفات و افعال، از نحوی وحدت و کلیت برخوردار است. تاریخ حیات همین مصداق جمعی بشر است که فراتر از افراد وجود دارد. (فردایی دیگر، ص 73)

می‌بینید که حالا غرب نه محصول یک وضعیت اخلاقی، چیزی مثل شهوت‌ یا سودپرستی، بلکه حوالت تاریخی انسان امروز و اصلاً مرحله‌ای‌ست از مسیر تکامل بشر. درک این نحوه‌ی مواجه دشوارتر، دیریاب‌تر و حتی آزاردهنده‌ است. مقایسه می‌تواند تا ده‌ها مورد ادامه پیدا می‌کند. مثلاً درباره‌ی سینمای غرب، سینمای اسلامی یا دینی، حقیقت و سینما، اسلام و جمهوری اسلامی و حتی تصور می‌کنم پای مقایسه می‌تواند به فیلم‌سازی او هم باز شود و تفاوت‌هایی معنادار در روایت‌فتح‌‌های متقدم و متأخر پیدا شود. توجه کنید که با این حال، من نمی‌خواهم عجولانه به این نتیجه برسم که حرف‌های ابتدایی آوینی را باید کنار بگذاریم. درست برعکس. به گمان من فهم آوینی اتفاقاً موکول به فهم و خوانش «همه‌»ی آن‌ چیزی‌ست که او از «ابتدا تا انتها» نگاشته است. اما این خوانش مشروط به شرط‌هایی‌ست. اولین آن‌ها و یکی از مهم‌ترینِ آن‌ شرط‌ها در نظر داشتن زمان است که زمینه‌ی اساسیِ فهم سخن هر متفکری‌ست. آثار آوینی زنده‌اند. هنوز هم می‌شود با آن‌ها سخن گفت. درک زمان، فرصت این گفتگو را به ما می‌بخشد.


یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 13 / 11 / 1387

بسم الله الستار

 

سلام
چند نکته به جای مقدمه :
1. بابت تاخیر یک ماهه پوزش میطلبم البته هرچه فریاد دارید بر سر امتحانات بزنید
2. این مقاله آخرین مقاله از کتاب آغازی بر یک پایان است که در این سطح و سیر بررسی میکنیم
3. ارائه خلاصه مطالب مطرح شده در جلسات مباحثه فقط و فقط برای آشنایی بیشتر دوستان با نظرات شهید آوینی و به همین دلیل توصیه اکید دارم کتب را تهیه کنید و راسا مطالعه و تعمق بفرمائید روی مقالات
4. جملاتی که داخل " این علامت قرار دارن دقیقا از روی متن مقاله بدون هیچ تغییری آورده شده اند که خوب بدلیل این بوده که خودشون به اندازه کافی گویا و رسا بودن و نیازی به قلم الکن حقیر نبوده قطعا
5. ممنون میشم اگه نظراتتون رو هم راجع به خود مطالب و هم سبک نگارش و ارائه اونها بنویسید
.......
مقاله " نظم نوین جهانی و راه فطرت " به نوعی خلاصه ای از مطالب مطرح شده در مقالت پیشین است و به همین دلیل مطالعه ی آن بسیار سودمند میتواند باشد .
آنچه در پیش رو میبینید اهم مطالبی است که در جلسات مباحثه این مقاله مطرح شد باشد که  امید است مقبول افتد :
- تحلیل گرایی اگر از حکمت که شهود عالم حقیقت است نزد دینداران منشاء نگرفته باشد راهی به حقیقت نخواهد برد
-"مهم ترین مانع در راه گسترش لیبرالسیم که غفلت بشر مدرن از ساحت حقیقت است "مرگ آگاهیست .
- وجود انسان با حقیقت متحد است و حقیقت همیشه نزد او حضور دارد ولی ظهور آن منوط به توجه انسان است .
عقل بشر محاط در عالم است و بنابراین منبعی نه چندان قطعی و لامحال برای کشف حقیقت ؛ "معرفت دینی معرفتی متافیزیکی است و کلی و مطلق ، اما قوانین علمی ‌‌(که محصول عقل خودبنیاد و منقطع از وحی است)غیر قابل تعمیم و اطلاق ، اثبات ناپذیر و در عین حال ابطال پذیر ، غیر برهانی و غیر یقینی هستند(برای مطالع بیشتر رجوع کنید به اشکالات هیوم بر استقرا و نظریه ابطال پذیری قوانین علمی در آراء کارل ریموند پوپر) بنابراین نباید انتظار داشت که علم بتواند ما را معرفت حقیقی برساند ."
- و تضاد در باطن تمدن مدرن که در تمام صور آن به مراتب قابل مشاهده است بیش از همه جا در رفتار سردمداران دول امپریالیستی مشخص است "آنها از ارزشها سخن می گویند اما فقط بر اساس منافعشان عمل میکنند: کانال پاناما و نفت
- جالب آنجاست که مخافان پیشین امپریالیسم اکنون به چهره حامیان هذیان گوی امپریالیسم آمریکا درآمده اند و ما ایرانیان با نگاهی هرچند کوتاه و گذرا میتوانیم نمونه های فراوان این مجیزگویان وطنی را در جای جای تاریخ انقلاب و پیش از آن مشاهده کنیم
- رسانه های گروهی اهرم های فریب دهنده ی نظام های در ظاهر دموکراتیک و در باطن و حقیقت تام گرا یا توتالیتر غربی هستن تا به بهترین وجه اتفاق آراء عمومی را ایجاد کنند و علت این غفلت در انسان مدرن نسبت به این اسارت ، آزادی نفس اماره است . زندگی در آتمسفر فرهنگی رسانه ای غرب ما را به سمت و سویی میکشاند که در نتیجه ی آن احکام ارزشی و اخلاقی بشر غربی بصورت گزاره هایی بدیهی و غیر قابل تردید بنظر میرسد در حالیکه اینها (بطور مثال دموکراسی ، حقوق بشر ، نظریه ترقی تاریخی ، ...) در باطن خود فاقد هرگونه
حقیقتی هستند و ما تا زمانی که با این ارزشها تفکر میکنیم و خود را ملتزم با آنها میدانیم قادر به خروج از پارادایم های رایج نخواهیم بود و در نتیجه به به تفکری و نظامی خلاف آمد عادت نیاز داریم که انقلاب اسلامی بی شک طلیعه ی در اجمال همین طرز تلقی متفاوت از عالم و آدم و مبدا عالم و آدم است .
- نظام های توتالیتر و دموکراتیک نه دو نوع نظام سیاسی متاقبل بلکه دو صورت از حقیقتی واحدند که در یکی اراده ی عمومی با زور و در دیگری با فریب به جهتی خاص که خواست زمامداران است متوجه میشود و به همین دلیل قطعا دومی پیچیده تر و دیر پا تر است .
- " چگونه میتوان در این امپراتوری تاجران سود انگار بی رحم بورس باز حتی تصوری از آزادی داشت ؟ " و سخن در اینجاست که این امپراتوری شر تنها یک امپراتوری سیاسی نیست ! بلکه تحقق این مپراتوری منوط به تسخیر قلوب انسان های ساکن کره ی ارض است از طریق سلطه و هجوم فرهنگی .
- تنها راه ممکن انقلاب در ساحت فرهنگ و سیاست و اقتصاد و ... است که قبل از همه به تفکری خلاف آمد عادت نیاز است
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
- تمدن ظلمت زده ی غرب یک کل تجزیه ناپذیر و به هم پیوسته است که در جهت ارضاء اهواء نفسانی بشر بورژوا در جهات مختلف بسط یافته است و مبداء و منشاء واحد آن همان مابدالطبیعه ی بشر مدار و یا اومانیستی است که التزام به هر جز آن دیگر صورت های آن را بی تردید به دنبال خواهد داشت (به تجربه ی سال های توسعه در دولت های سازندگی و اصلاحات نگاه کنید) .
- در این تمدن تمام اعتبارات لفظی در معانی کاملا واژگون وضع شده اند .( مثلا در ظاهر نسبیت اخلاقی و در باطن پوزتیویسم اخلاقی .) و ما نیز بدلیل غلبه ی تاریخی تمدن غرب درست همان الفاظ را با همان معانی به کار میبریم هرچند که آنها با حقیقت هیچ نسبتی ندارند .

 

- مباحث پیچیده ی فلسفی دوران قرون وسطی به تدریج به مفاهیم شبه فلسفی عصر روشنگری و بعد از آن تنزل یافت .

 

- طبقه ای نوظهور در سده 17 و 18 میلادی در غرب (عصر روشنگری) ارتباط میان صاحب نظران و متخصصین و عموم جامعه را بر عهده داشتند و صد البته در جوامع خودشان منشاء اثر و جامعیت بودند این طبقه همان روشنفکران و یا انتلکتوئل ها هستند .

 

- روشنفکری در معنای حقیقی و تام و تمام آن و با رجوع با سابقه و پیشینه ی تاریخی ایجاد آن هرگز در ملل شرقی(در معنای تمدنی نه جغرافیایی) امکان وقوع ندارد . به همین دلیل آن گروه از غربزدگانی که داعیه ی روشنفکری داشتند اولا روشنفکر در معنای حقیقی و غربی آن نبودند و ثانیا نسبتی فعال و موثر با جامعه خویشتن نداشتند همانگونه که در ایران میبینید . و اما در رابطه با افرادی چون جلال آل احمد و یا دکتر علی شریعتی باید گفت که این دو متفکر ارجمند ، نه روشنفکر به معنای خاص آن و متعلق به عرف خاص روشنفکری بودند و صد البته نتوانسته بودند خود را کاملا از آن طبقه جدا نمایند - نباید هم انتظار داشت - و طرح تئوری های چون بازگشت به خویشتن و یا کتابهایی چون در خدمت و خیانت روشنفکران و غربزدگی از سوی ایشان نشان از همان جایگاه بینابینی دارد .

 

- البته باید توجه داشته باشید که مراد از لفظ روشنفکر در اینجا معنای عام و مصطلح آن نیست که در آن صورت عالمان دینی هم روشنفکر محصوب خواهند شد بلکه منظور معنای اصیل و حقیقی آن که با رجوع به سابقه ی تاریخی و بستر وضع آن بدست می آید است .

 

- و اما راجع به سر انجام تمدن منحط غرب ، از زبان آلن دوبنوآ نویسنده ی فرانسوی : " ...غرب در تمام جنگها پیروز خواهد شد مگر در آخرین آنها . "

 

- " حقیقت بطی ء و صبورانه ، در بنیان باطل - که به ظاهر و به حکم عقل متعارف شکست ناپذیر مینماید - رخنه خواهد کرد و آن را در خود فرو خواهد پاشید . الیس صبح بقریب "

 

 والسلام علی من التبع الهدی

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 1 / 9 / 1387

بسم الله المبدی
در ادامه یادداشت های مربوط به سیر مطالعه و بررسی آثار شهید سید مرتضی آوینی ، این هفته خلاصه ی مطالب جلسه اول پیرامون مقاله ی "امام(ره) و حیات باطنی انسان" در کتاب "آغازی بر یک پایان" را در ادامه خواهید دید . امید است مقبول افتد .
1. نکته اول در این مقاله تعبیر شهید آوینی از تاریخ تمدن است در معنای مصطلح آن که خود گویای نوع نگاه ایشان نسبت به این مقوله است ؛ آنجا که مینویسد :‌ » تاریخ تمدن آن سان که .... » نکات قابل توجه در این تعبیر اولا تفاوت مفهوم غلبه و مفهوم تسخیر است . در قرآن خداوند می فرماید که ما زمین و آسمان و آنچه در آن است را مسخر انسان گردانیدیم . در مفهوم غلبه نوعی شکست و چیرگی غالب بر مغلوب است که اجازه ی هرگونه بهره برداری درست و نادرست را به او میدهد در حالی که در قرآن کریم عالم توسط «خداوند» مسخر انسان گشته است و انسان بر اساس معارف اسلامی باید در عین استفاده و بهره برداری در حد نیاز (که بیش از آن و برای لذت حرام است) از طبیعت مراقبت و محافظت نماید . تفاوت دیگر آنست که بشر غیب اندیش عالم را هوشمند و مخلوق خدا میداند و زمانیکه به طبیعت نظر میافکند همه را تسبیح گوی ذات حق میبیند و برگ درختان سبز در نظر او معرفت کردگار است در حالی که همین طبیعت در نگاه بشر مدرن و منفعت اندیش و سودانگار منبعی برای تمتع هر چه بیشتر (...تمتع مسرفانه) است و نه تنها نیازی به مراقبه نمیبیند بلکه میپندارد اگر او هرچه زودتر و بیشتر از این منابع استفاده نکند دیگران گوی سبقت را از او خواهند ربود فلذا در بهره برداری هرچه تمام تر هیچگونه درنگی به خود راه نمیدهد .
2. نکته بعدی که باید بدان توجه نمود تعبیرروح عصیانگر است که در حقیقت بیان دیگری از طغیان و شورش بشر مدرن خودبنیاد است در برابر خداوند و یا همان انسان محوری در مفهوم مدرن آن (اومانیسم) که سید شهید آن را دمیده شده در کالبد انسان میداند و همین نشان میدهد که عامل خارجی این تحفه ی منحوس را به جان بشر مدرن دمیده است و این عامل کسی جز ابلیس نیست که خود اولین عصیانگر تاریخ است در برابر حق و حقیقت و قسم خورده است تا بنی آدم را نیز با خود همسو نماید . تفصیل و شرح بیشتر این معنا در خلال دیگر مقالات شهید آوینی و اساتید دیگر روشن خواهد شد . انشاالله
3. نکته ی بسیار حائز اهمیت که آوینی نیز بر آن تاکید دارد پندار غلط بشر مدرن است که تمام انسانها در طول تاریخ همانند او میزیسته اند و به تعبیر خود شهید آوینی غایتی جز این(تمتع مسرفانه) نداشته اند ، حال آنکه به هیچوجه اینگونه نبوده است و این خیال و وهم انسان عصیانگر مدرن است .
4. در پاراگراف بعد آوینی از تاریخ دیگری نام میبرد و آن را تاریخ حیات باطنی انسان مینامد که در حقیقت بیان کننده ی سیر و روند حرکت روح بشر از هبوط آدم(ع) است تا پایان تاریخ که معیار و ملاک تقسیم بندی آن نه ابزار بشر آنگونه که غربیان می پندارند بلکه بعثت انبیاست که نقاط ثقل تاریخ را تشکیل میدهد . این مفهوم یکی از ارکان نظریه ی فلسفه ی تاریخی است که شهید آوینی بدان معتقد است .
5. در بند بعد آوینی از علت غفلت بشر مدرن نام می برد که همانا انکار روح و جوهر باطنی او میباشد و به همین دلیل است که او تاریخ را نیز تنها سیر تکامل تاریخی ابزار میداند . در واقع از زمانی که بشر منکر معرفت های مابعد الطبیعی و امکان دست یافتن به حقیقت های غیر تجربی شد دیگر توانایی شناخت آنچه عقل ناقص او می توانست بشناسد را از دست داد و منکر وجود آنها شد که از آن جمله حیات باطنی اش و به بیان دیگر روح الهی اش بود .
6. از تاثیرات این نوع نگاه (مادی) آنست که انسان بزرگان تاریخ را نیز کسانی پنداشت که هرچه بیشتر راه او را برای تمتع از طبیعت هموار کرده بودند(انشتین ،برادران رایت ،نوبل ،نیوتن و ....) و به همین دلیل بود که مردان خدا و از آنجمله انبیا به دست فراموشی سپرده شدند و حتی زمانی که به آنها پرداخته میشود تنها منظور تاثیرات مادی ظهور آنها بر جوامع است که هرچند اندک نیست اما ظاهر است و سطح و بی شک بشر تا زمانی که این گونه با رسولان حق برخورد میکند خود را از پی بردن به حقیقت محروم میسازد .
7. در بند بعد آوینی تمام آنچه را بشر مدرن تاریخ تمدن مینامند و بدان بدلیل اینکه از دلایل کلیدی غرب برای ادعای پیشرفت و توسعه و تکامل است می بالد زیر سوال میبرد و وهمی و غیر واقعی میخواند و آن را در بهترین حالت ظاهر و پوسته ی حقیقتی به نام حیات باطنی انسان میداند .
8. آوینی در ادامه نوع نگاه بشر را به عالم و آدم مورد انتقاد قرار میدهد که حتی زمانیکه که به مکه که قلب عالم است نظر می افکند تنها از آن زاویه است که قبیله ای در آنجا یکجا نشینی را آغاز کرده است و ...
9. در پایان شهید آوینی بشر را متوجه این معنا میکند که تا زمانیکه از دایره ی مادی گری و خودبنیادی بیرون نیاید و با حضرت حق آشتی ننماید نمی تواند که قدر انسان های چون انبیا و ائمه و مردانی که احیا گران حیات باطنی بشر بوده اند چون امام خمینی (ره) را بشناسد و شان و جایگاه خویش در عالم و جایگاه آنان را در نسبت با خویش بفهمد .
والسلام علی من التبع الهدی

هر هفته با سید شهید !

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 21 / 8 / 1387

بسم الله الاول


سلام


از چند هفته ی قبل تو دانشگاه یه سری مطالعاتی با محور آثار شهید آوینی رو شروع کردیم و چند وقتیه طنین صدای سید شهید خوابو از چشمام گرفته ( شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما ... ) . بنظرم رسید نوشتن خلاصه ی جلسات مباحثه تو وبلاگ طرح بدی نباشه چون هم افراد بیشتری میتونن از مطالب استفاده کنن هم اینکه برای خودم بشکل منظم بایگانی میشه و بعدا میشه ازش استفاده کرد .


در هر اولین یادداشت رو با توضیحی مختصری راجع به جلد کتاب (آغازی بر یک پایان ) شروع کنم .


بسم رب الشهدا و الصدقین :


1. توجه به موضوع کتاب که دربرگیرنده بخشی از آراء شهید آوینی در رابطه با مسائل سیاسی و اعتقادی و مقالاتی راجع به شخصیت حضرت روح الله میباشد در تحلیل طرح جلد کتاب کمک فزاینده ای خواهد کرد ؛ همچنین است آشنایی با نظریات شهید آوینی در مورد عصر حاضر ، جایگاه بشر مدرن در نسبت با خدا و وضعیت ما بعنوان فرزندان انقلاب اسلامی به طور خاص .


2. آشفتگی فرد در تصویر نشان از نابسامانی و پریشانی روحی و روانی او میباشد .


3. در تصویر در ذهن فرد که جایگاه تفکر میباشد در جنین نقش بسته است . که جنین بودن هردو نشان از عدم تکامل و به بلوغ نرسیدن آنها میباشد .


4. حضور دو جنین در ذهن فرد نشان از عدم ثبات و شکل گیری کامل تفکر او به دنباله ی آن فرهنگ او دارد . این حالت در واقع تصویر هنرمندانه ی وضعیت بشر غرب زده ی امروز است که نیمی از تفکرات او غربی و نیم دیگر سنتی و دینی است . نیمی از او در فرهنگ ها و سنن دیرینه اش ریشه دارد و نیم دیگر در فرهنگ مدرن غرب .


5. رنگ های پشت زمینه در واقع نشان دهنده ی عدم ثبات در آینده ی او میدهد در واقع او با این شکل از تفکر آینده ی مشخصی را برای خود نمیبیند .


6. بشر تصویر شده در طرح جلد کتاب در واقع همان بشر جهان سومی و غرب زده ی امروز است که در برزخ انتخاب بین فرهنگ خودی و فرهنگ غرب مانده است . هم ناگزیر از پذیرش نظام منحط تفکری غرب است و هم هنوز به سنت ها و آداب و دین خود به نوعی احساس تعلق میکند . در حقیقت او نه میتواند غربی شود و نه میتواند بر مبنای تعالیم دین و فرهنگ خویش زندگی کند .


7. آخرین نکته راجع به نام کتاب است (آغازی بر یک پایان ) که در واقع بیان کننده ی جایگاه تاریخی و تمدنی انقلاب اسلامی به رهبری بزرگ مرد تاریخ حضرت روح الله است و در حقیقت آغاز نابودی غرب به عنوان یک تمدن شیطانی میباشد . تفصیل این معنا به تدیج برایتان معلوم خواهد شد .