بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد فیلم» ثبت شده است

چیزهایی برای روایت نشدن!

شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ب.ظ

این یادداشت در اصل برای شماره‌ی 70-71 مجله‌ی سوره‌ی اندیشه نگاشته شده است.

علی (حسین پاکدل) پس از یک عمر زندگی، ناگهان و "بدون هیچ دلیلی" به رویا (مهناز افشار) همسرش خیانت می‌کند و با دختر جوانی که از قضا شاگردِ کلاسِ پیانویِ رویا نیز هست به لندن می رود. از لندن برای رویا پیغام میگذارد که چون عاشق است، چاره ای برایش باقی نمانده و بابت وضعیت پیش آمده متاسف است. چند روز بعد "ناگهان" علی باز میگردد و اظهار ندامت می‌کند و از رویا میخواهد که او را ببخشد و به زندگی برگردد. رویا در این فاصله بدون اینکه عکس العمل جدی در مواجه با این فاجعه نشان دهد و باز هم "بدون دلیل" با پسر جوانی آشنا می شود و به او علاقه پیدا می‌کند.

برای بینندۀ حرفه‌ای سینما همین 115 کلمه کافی است تا روی هوا بودن "برف روی کاج ها" را تشخیص دهد. فیلم، چیزی را برای ما روایت نمی‌کند و همه چیز بدون هیچ دلیلی رخ می‌دهد. حتی دوست رویا (ویشکا آسایش) نیز ناگهان از زنی که از شوهر سابقش متنفر است تغییر حالت داده و در پاسخ به رویا از زندگی جدیدش با او ابراز رضایت می‌کند و کسی نیست از کارگردان بپرسد که چرا این‌همه باید بدون دلیل اتفاق بیفتد؟ دیگر اجازه بدهید مته به خشخاش نگذاریم و از کارگردان نخواهیم برایمان توضیح بدهد که چرا یک دندان‌پزشک که برای خوش گذرانی به لندن سفر می‌کند باید در زیر زمین یک خانه اجاره نشین باشد؟ تکلیف فیلم با هیچکدام از کارکترها روشن نیست و این روشن نبودن موجب میشود ما نفهمیم که چرا رویا ظرف چند روز با پسری که از ناکجاآباد سر و کله اش پیدا شده این اندازه صمیمی می شود و حتی به او علاقه پیدا می‌کند؟ چرا جوانک باید روی زن شوهرداری که چندین سال از خودش بزرگ‌تر است حسابی باز کند؟ چرا رویا انقدر در برابر خیانت همسرش خونسرد است؟ مسئله البته در خونسرد او نیست، چرا که میتوان خونسرد بودن رویا را طبیعی نشان داد و دلایلی برای این خونسردی دست و پا کرد، مشکل در باورپذیر نبودن این خونسردی نهفته است! علی با اینکه مدعی میشود که عاشق دخترک است، پس از چند روز برمیگردد و از رویا تقاضا میکند که از اشتباهش درگذرد. شاید معادی عشق را دست کم گرفته و شاید می‌خواسته عشق را دست بیندازد! 

فیلم مملو از حرفهایی است که کارگردان دوست دارد به ما بگوید. از ناامن شدن محله ها بگیرید تا جانماز آب کشیدن صاحبخانه و هزار جور گوشه و کنایۀ دیگر. شاید صادقانه‌ترین چیزی که در مورد فیلم می‌توان گفت همان جمله‌ای است که روی پوستر فیلم نوشته شده است: یه چیزهایی هست که باید بدونی! چیزهایی که قرار نیست برایت روایت شود.

باید به سینما احترام بگذاریم !

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۰۱ ب.ظ

به بهانه تماشای "آفتاب ، مهتاب ، زمین"

باید به سینما احترام بگذاریم،نه حتی از این حیث که سینما یک مدیوم بیانی ست  و بیان هم در هر قالبی قواعدی دارد ، بلکه از این حیث که هروقت سوار ماشینمان میشویم هم به گاز و ترمز و دنده،احترام میگذاریم.

بعید میدانم با بی احترامی و بیخیالی نسبت به تاریخی که بر سینما گذشته است و با بی توجهی به دستور زبانی که از پس این تاریخ شکل پذیرفته بتوانیم قصۀ خودمان را در سینما تعریف کنیم . اصولا بعید میدانم با توجهی و بیخیالی بشود کاری کرد چه برسد به دینی کردن سینما !

اغلب آثار سینمایی ما از این بی احترامی ها بهره ای دارند اما نمونه "آفتاب، مهتاب، زمین" دست مایۀ نگارش این یادداشت شده است و بنابراین با توجه به اینکه این مرض، صفت تاریخ غرب زدگی ماست این وجیزه را بخوانید .


فیلم، به هیچ کدام از ملزومات تکنیکی سینما که پدیدآورندۀ امکان بیان در این مدیوم هستند توجه نکرده است . از قصه شروع کنیم که نه فرازی دارد و نه فرودی، نه بدمن داستان شخصیت شده است و نه آخوند فیلم کاری با ما میکند. دختر بچه و مادرش و اهالی روستا نیز از حد آکسسوار صحنه فراتر نمی روند و حتی تبدیل به تیپ نیز نمیشوند . دیالوگ ها هیچ ربطی به پرسوناژ ها ندارند و نمونۀ بارزش منبری ست که آقاشیخ در مسجد روستا میرود که بیشتر شبیه خطی خطی های احساساتی یک دختر هیجده ساله است تا موعظه و خطابۀ یک روحانی نجف دیده که در یک روستا و با مردم روستا طرف است .

شخصیت ها را البته فقط قصه نمی سازد و اساساً سایر عناصر سینما نیز میباید در خدمت بلوغ شخصیت ها باشند و در نتیجه داستان . از این حیث گریم و دکوپاژ و موسیقی و فیلمبرداری کمکی که به خلق شخصیت ها نمیکنند هیچ، به مضحک شدن وضعیت بیشتر یاری می رسانند . مادر آن دختر بچه را به خاطر بیاورید با آن آرایش غلیظ و لهجه تهرانی ( که مشکل همه مردم روستاست ظاهراً) و یا لباس های تر و تمیز بچه های روستا و یا سکون و سکوت و یخ زدگی دختر بچه که هیچ تناسبی با شیطنت های بچه های روستا ندارد و یا مونولگ های بدِ آخوند، با صدای خنثیِ بی روحِ منفعلش و یا گریم سردستی آقاشیخ با آن موهای بلند و ریش نچسب !

سینما البته مانند همه هنرها مقید به یک شیوه بیان نیست، اما بی تردید خود، نحوی بیان است و وقتی فیلمی چیزی را نمی تواند بیان کند چطور میتواند سینما باشد . تصدیق میفرمائید که سینما توالی فریم های عکس، با سرعتی مشخص و پشت سرهم نیست؟ و باز هم تصدیق خواهید فرمود که سینما دست کم در نوع رئالیستی اش ( که "آفتاب، مهتاب، زمین" نیز شبیه به آن است ) متعهد به واقعیتِ عینی می باشد ؟ هم قصه و هم نحوه بیان آن که باهم فرم سینمایی را تشکیل می دهند، می بایست خالق واقعیتی دیگر باشند، باورپذیر .

قصه فیلم نیز دینی نیست ( به زعم برخی بوده است ظاهراً ) . اولاً چون قصه نیست و ثانیاً چون دین در شما تغییری ایجاد میکند و تاثیری بر شما میگذارد که این فیلم نمیتواند مصداق هیچکدام باشد . "آفتاب، مهتاب، زمین" نمونۀ یکی از تلاش هایِ ناموفق ماست برای سخن گفتن در سینما. نمونه ای که اگر هیچ نداشته باشد فقط میتواند متذکر بشود که باید به سینما احترام بگذاریم !

زندگی بدون قصه زندگی نمی شود !

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۰۵ ب.ظ

نقدی بر فیلم "زندگی خصوصی آقا و خانم میم"

اگر اصیل‌ترین رخداد پس از مواجه با امر هنری پدید آمدن احساسی در مخاطب است (که هست) و اگر نقد هنری، محاکات همین احساس به زبان عبارت است (که بازهم هست)، من می‌بایست پس از تماشای فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» سکوت کنم.

به هر حال بازهم جای شکرش باقی ست که این فقدان احساس در نسبت با این فیلم، شامل احساس عصبانیت و انزجار نیز می‌شود (احساسی که تقریباً به نتیجۀ مشترک تماشای اکثر فیلم هایِ امروزِ سینمایِ ایران تبدیل شده است!) و در نتیجه می‌توانید پیش بینی کنید که یادداشت پیش رو موضعی نه چندان منفی نسبت به فیلم دارد.

موضعِ نه چندان منفی نگارنده در باب «زندگی خصوصی...» البته به بخش‌هایی مربوط می‌شود که اکثرِ حجم و اقل تاثیر را، در کلیت یک اثر هنری می‌تواند سهیم می‌باشد. به بیان دیگر آنچه یک پدیدار «غیر هنری» را به امری «هنری» و یا هنرمندانه تبدیل می‌کند نه محتویِ آن است و نه فرمِ زیبایی‌شناختی آن بلکه هنری بودن یا نبودن به نسبتی بازمیگردد که یک پدیدار می‌تواند با یک مخاطب برقرار سازد. به همین دلیل نیز ماهیت اثر هنری در طول تاریخ و در بستر جوامع مختلف متغیر بوده است. در حقیقت این نسبت «چشم اندازی» بوده و در محدودۀ زمان-مکان خاص تعین می‌یابد.

برای مثال تماشای عکس العمل فرنگیانی که از دیدن یک تابلوی نقاشیِ آبسورد لذت می‌برند برای یک انسان ایرانی سنتی می‌تواند تعجب برانگیز و اغلب خنده دار و بی‌معنی باشد. در نگاه آن ایرانی این تابلو فاقد هرگونه عنصر هنریِ ارزشمند است.

 «زندگی خصوصی...» که واجد بسیاری از «عناصر» لازم برای پیدایش یک اثر هنریِ (در اینجا فیلم) قابل قبول از قبیل بازیگری روان (جز در مورد حاتمی کیا)، موسیقی درونی شده، نور‌پردازی و فیلم برداریِ بی‌تکلفِ جاگرفته در متن اثر (جز در چند سکانس معدود) و دیالوگ نویسی خوب می‌باشد از کمبود یک عنصر اساسی رنج می‌برد و آنهم نبود «قصه» است. آنچه که احساس را برمی انگیزاند درام است و درام «زندگی خصوصی...» ناقص است.

فیلمنامه که تقریباً تا نیمه‌های فیلم تماشاگر را به خوبی با خود همراه می‌سازد، در ادامه حرفی برای گفتن ندارد (و نقص درام از همین جا آغاز می‌شود) و مخاطب را در میان روابط دائماً تکرار شوندۀ پرسوناژ‌های اصلی‌‌‌ رها می‌سازد. داستان، آن همه تخت و بی‌فراز و نشیب است که پس از پایان فیلم، تماشاگر در اولین عکس العمل از خود خواهد پرسید که جدایی شخصیت‌های اصلی داستان در نمایِ اختتامیه، واقعاً به دلیل همین جر و بحث‌های نمایش داده شده است؟ بدون مشخص کردن علت عصبانیت و ترس مرد از بچه دار شدن همسر خود و بدون روشن شدن نسبت واقعی گوهریان (حاتمی کیا) با شخصیت زن داستان آنچه می‌بینیم جز انبوهی درگیری خانوادگی و سوء ظن‌های مرضیِ طرفین چیز دیگری نیست.

شخصیت‌ها هرچند با بازی‌های بسیار خوب فرخ‌نژاد و کرامتی باورپذیر و ملموس بنظر می‌آیند اما از سطح همین دعوا‌ها عمیق‌تر نمی‌شوند و ایرادات فیلمنامه از همین جا آغاز می‌گردد. برای مثال با توجه به نوع ماشین و سر و وضع محسن (فرخ‌نژاد) بنظر نمی‌رسد که او فردی شهرستانی و بی‌خبر از روابط اجتماعی طبقه مرفهی باشد که خود کم و بیش جزئی از آن‌ها است. همین طور، آوا (کرامتی) که بیشتر شبیه زنانِ روستایی برخورد می‌کند که به همسری مردی شهری درآمده‌اند و این اولین بار است که با زندگی مدرن روبرو می‌شوند. حال آنکه پیداست حتی در کوچک‌ترین شهرستان‌های ایران نیز مردم اغلب آلودۀ به این روابط مدرن هستند و این حیرانی غلوشده بسیار غریب می‌نماید. البته متاسفانه کارگردان در جایی با دفاع از این بی‌زمانی و بی‌مکانی پرسوناژ‌ها علت این امر را در عمومیت این معضل (تقابل سنت و مدرنیته) و تعلق آن به کلیت طبقۀ متوسط بیان نموده و لزوم بسط شخصیت‌پردازی را در مواردی دانسته که موضوع فیلم تعصبات قبیله‌ای و قومی باشد! (به گزارش نشست نقد و بررسی زندگی خصوصی... در خانه فیلم فردوس توجه کنید) به این‌ها اضافه کنید تبدیل شدن ناگهانی زن سادۀ شهرستانی که به اعتراف همسرش جز سفره عقد چیز دیگری را طراحی نکرده به مدیر تبلیغات و دیزاین این شرکت عریض و طویل و همچنین درگیری بی‌دلیل و مسخرۀ محسن با همکاران همسرش در آمفی تئا‌تر هتل.

تقابل سنت و مدرنیته و آشفتگی‌های انسان شرقی پس از مواجه با جهان مدرن، که به زعم بسیاری از منتقدین پیام اصلی فیلم می‌باشد. به نظر من «زندگی خصوصی...» نه این پیام را انتقال می‌دهد و نه اساساً هیچ چیز دیگری را!

اولاً به‌‌‌ همان دلیل که در ابتدا اشاره کردم. چرا که اگر فیلمی در بهترین صورت موفق به انتقال پیامی (خصوصاً اینگونه مفاهیم انتزاعی) بشود، آن پیام می‌بایست از بطن اثری منتقل گردد که فیلم بر مخاطب می‌گذارد و نه هیچ چیز دیگری.

ثانیاً روابط و حوادث فیلم به هیچ وجه تقابلی از جنس تقابل سنت و مدرنیته را نشان نمی‌دهد (و البته ناگفته نماند حقیر به همچین تقابلی از اساس معتقد نیستم) چرا که عناصر به ظاهر سنتی آن اساساً سنتی نیستند. شخصیت مرد فیلم به جای آنکه نمایانگر شخصیت مرد غیرتمند شرقی باشد بیشتر یک بیمار روانی است که از تحقیر و تجسس در احوالات همسرش لذت می‌برد. زن نیز همانطور که خود در فیلم اعتراف می‌کند از کمبود اعتماد به نفس رنج می‌برد و مطلقاً نمایندۀ زن باحیای ایرانی نیست. خانواد نیز یک خانوادۀ مدرن است که تک فرزند پسر آن‌ها نیز بشدت لوس بوده و در سن نوجوانی لباس خود را در مهد کودک هتل کثیف می‌کند. احتمالاً تنها عاملی که دوستان را به این اشتباه انداخته تغییر لباس آوا است که آنهم یک روسری ساده را با یک روسری دیگر عوض می‌کند و حق بدهید که به صرف تغییر روسری چیزی به بزرگی تقابل سنت و مدرنیته به فیلم نچسبد!

 فیلم از تقابل سنت و مدرنیته حرفی نمی‌زند چون بدون قصه نمی‌توانیم حرفی بزنیم و «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» قصه ندارد.


*********************************************************

این یادداشت در اصل برای شماره 66 و 67 مجله سوره اندیشه نگاشته شده است .



فرهنگ دنبالچه سیاست نیست .

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۲۵ ب.ظ
"من مادر هستم" را ندیدم.نمیدانم فرصت پیدا بکنم که ببینم یا نه ! تقریباً برایم مثل روز روشن است که بسیاری از دوستان (جاهل) به اصطلاح حزب اللهی مان که یقه برای فیلم پاره میکنند هم فیلم را ندیده اند و اصولاً فیلم نمیبینند و سینما نمیفهمند ( بماند که نفهمی بیماری بخش زیادی از دوستان و دشمنان ماست ) . مسئله "من مادر هستم" بنظرم اصولاً سینمایی نیست و بنظرم اصولاً سینمایی نباید به آن پاسخ داد . این جماعت "کم عقل" را باید با اهرم قانون سرجایشان نشاند تا تکلیف خودشان را با حاکمیت معین کنند .
جلسه ی نقدی در فرهنگسرای رسانه برگزار میشود و حضرات معترض و موافق فیلم در آن شرکت میکنند . از اراجیف طلبه ای که در جلسه به عنوان نماینده معترضین شرکت کرده و برادر علوی که بگذریم (واقعاً ارزش توجه کردن ندارد مگر اینکه خود این پدیده ها را بخواهیم پدیدارشناسی کنیم) بخشی از صحبت های مسعود فراستی نکاتی دارد که ماورای بحثی که در جریان است شاید بدرد بعض دوستان بخورد . این هم که میبیند دارم این بخش از جلسه را بازنشر میدهم به این خاطر است که حقیقتاً قلبم از خواندن صحبت های دوستان به ظاهر حزب اللهی مان بدرد آمده .
نوبت به فراستی رسید تا به طور مفصل به اظهارت سید حسین علوی و محمد تقی فهیم پاسخ دهد :
دوست عزیز طلبه مان و دوست عزیز فلسفه خوانده مان مسئله شان سینما و این فیلم نیست. دوستان مسایل دیگری دارند که حل نشده باقی مانده و دارند می زنند اینور. امیدوارم بتوانند از پس آن مسایل بربیایند. از جریان انحرافی تا همه ملت منهای خودشان. نگاهی است به دین که نگاهی است بسایر متحجرانه و اقلیت. یعنی اگر دوستان را ول کنیم، غیر از خودشان هیچ کس دین ندارد. این طرز برخورد بحث فرهنگی را به صفر می رساند. ماکیاولی می گوید که هدف وسیله را توجبه می کند. دوستان اینطور می فهمند. می گویند ما هدف خیر داریم وسیله مان هرچی می خواهد باشد. فلسفه خوانده ها این را می فهمند که هدف و وسیله دو روی یک سکه اند. هدف مقدس وسیله مقدس می خواهد. هدف شر حتما باید وسیله اش شر باشد. و وسیله شر دقیقا بر خلاف هدف می رود. و وسیله رنگ خودش را به هدف می زند و متلاشی اش می کند. قاطی کردن بحث دین، سیاست و.. با سینما می شود همان چیزی که من و مرتضی آوینی با دوستان کیهان داشتیم.مرتضی آوینی در یک پاورقی نوشته فرهنگ دنبالچه سیاست نیست .
کسانی که فرهنگ را آنطور نگاه می کنند. اشتباه می کنند و مبارزه فرهنگی را با مبارزه سیاسی یکی می گیرند. دوستانی که این دو، جاها، ابزار و روشهایشان را یکی می کنند متاسفانه در زمینه فرهنگ کلاه سرشان می رود و از فیلمفارسی های بسیار مبتذل مثل سیب و سلما، شور شیرین و سفرسنگ مجبورند دفاع کنند و اتفاقا مرعوب فیلم هایی می شوند که به شدت عقب افتاده اند. فیلمی که ساواک توصیه می کند چهارتا شعار مذهبی بگذارید دینی می دانند. این تفکر ابدا مسئله دین در هنر را نمی فهمد. ساختار اثر باید این شعور را به من بدهد که بفهمم این شعارهای دینی ابدا در سینما دینی نیست. موضوع دینی در سینما دینی نیست. فریب فیلمنامه، موضوع و شعار را نخورید. یک موضوع دینی با یک پرداخت غیر دینی می تواند غیر دینی بشود و یک موضوع ظاهرا غیر دینی با نگاه درست و بلدی سینمامی تواند "آن" دینی درش باشد. این چیزی است که سر آن اختلاف اساسی داریم. به نظرم یوسف پیامبر که از قرآن گرفته شده و تحقیقات قرآنی پشتش هست ابدا دینی نیست. من می توانم نما به نما برایتان بگذارم و بگویم اسلوموشن ها چگونه علیه تفکر شماست و پرداخت شخصیت چگونه غیر دینی است. بلدی ما از سینما و نگاه ما نسبت به اثر هست که آن اثر را می تواند به ما نزدیک و دینی و غیر دینی کند. دو موضوع هدف-وسیله و شعار به ما کمک می کند که به سینما به عنوان سینما نگاه کنیم. فرم شور شیرین زندگی شهید کاوه را ( که بسیار بهش ارادت دارم) نمی دهد. یا مستند شهید باقری ابدا توضیح، تفسیر و ارئه شهید باقری نیست. خیلی ها پشتش اند و اشتباه می کنند. پدیده را نمی شناسید و نشناختن پدیده شما را فریب می دهد چه موقعی که رگ گردنمان بزند بیرون و چه موقعی که تایید کنیم هر دو انفعالی است. چی انفعالی نیست؟ آگاهی. آگاهی نسبت به مدیوم و بحث ارائه شده، و پیامبران خدا برای آگاهی و از بین بردن جهل آمدند. عقب راندن جهل و سنگر به سنگر فتح کردن جبهه جهل. تا موقعی که با جهل نسبت به پدیده ای حرف می زنیم چه داد بزنیم چه ساکت بشویم انفعال است. حتی اثری که همه آیات قرآنی درش آمده باشد می تواند شیطانی باشد. سینما با شعار سر و کله نمی زند. شعار با فکر کار دارد و سینما و هنر با دل و ناخودآگاه کار دارد و طریق دل به شیوه تفکر تبدیل می شود و از طریق شیوه تفکر به سر می رسد و کسانی که این دو را قاطی کنند اشتباه کردند، پدیده را نشناختند و فریب خوردند. فریب یک اثر مبتذل ، ضد دینی یا انتلکت یا فیلمفارسی را می خورند. بسیاری از دوستان دیندار ما طرفدار سینه چاک فیلمفارسی اند و سلیقه شان فیلمفارسی است. شما به شدت شعارهای دینی در فیلمفارسی پیدا می کنید باید بیهوش شوید؟ فیلمفارسی یعنی ابتذال و سطح مخاطب را در سطح شعار پایین آوردن و ضد شعار رفتار کردن. تفکر فیلمفارسی بعد از انقلاب تشدید شده. اکثر فیلم های ژانر دفاع ما ( که طرفدارشم) فیلمفارسی اند. دنیای فیلمفارسی دنیایش تثبیت وضع موجود زمان شاه و گیشه ماست. فیلمفارسی کودک، جنگ، روشنفکرانه و ظاهرا دیندارانه داریم. اگر گفته فیلمی درباره شهید کاوه بیهوش نشوید. این یک فیلمفارسی مبتذل است. باید شخصیت پردازی شود و شخصیتش عرضه شود و او را بشناسم. این شهید کاوه را به ما می دهد.
در سیستم اخلاقی هنر بد و خوب را فهمیدن اینقدر راحت نیست که برایش نعره بزنیم. از فرم شروع بکنیم من معتقدم شخصیت پردازی فیلم جیرانی درست است. دوستان متاسفانه فیلم را نفهمیدند. فیلم دارد یک سبک زندگی را که خیلی ها علی رغم شعارهایشان ته دلشان علیه اش نیستند را نقد می کند. چرا یکبار دیگر بخشی از روشنفکرها و بخشی از رادیکال های به اصطلاح حزب الله متحدند؟ این اتفاق از زمان هامون تا امروز بارها اتفاق افتاده. فیلم در جهت آسیب شناسی یک تیپ از زندگی شمال شهری تهران است که دوستان طرفدار عدالت ساختنش. دوستانی که ادعای عدالت داشتند با برنامه ریزی غلط اقتصادی این قشر را به وجود آوردند و به آن دامن زدند. اگر مردش هستید راجع به این بحث کنید. بگویید این اقشار از کجا آمدند؟ بگویید وقتی یک ماشین فرنگی یک میلیارد پول نمره اش هست چه خبر است در این جامعه؟ چرا اینها را نقد نمی کنید؟ چرا به یک ذره روسری پایین و بالا رفتن گیر می دهید؟ چرا به این همه بی عدالتی حرف نمی زنید؟ و چرا انعکاس این بی عدالتی را در جامعه نمی بینید و وقتی کسی می خواهد این را در فیلمش نقد کند یقه اش را می گیرید؟ اصلا اینطور نیست که فیلم جیرانی یک درصد تهران باشد.از میدان ونک به بالا بسیاری از اقشار ما در جمهوری اسلامی و به خاطر اینکه دوستان مبارزه درست فرهنگی و برنامه درست اقتصادی ندارند تبدیل به این شده که طلبکارند از مردم. اقشار بی هویتی که با پول نفت زندگی می کنند و چه دلار بالا برود و چه پایین بیاید آنها زنده اند و ما مدام پایین می آییم. این اقشار از کجا آمدند؟ اینها را بحث کنید. وقتی قادر نیستید ریشه مشکلات را ببینید و یک بحث سطحی روبنایی راجع به فرهنگ می کنید. وقتی قادر نیستید پشت آنها را ببینید بحثمان چه در حمله چه دفاع اثری نمی گذارد. فیلم جیرانی یکی از مهم ترین فیلم های بعد از انقلاب در آسیب شناسی این اقشار تازه به دوران رسیده نفتی به اصطلاح مدرن است. و تصویر درستی از آنها ارائه می دهد. و دوستان خیلی راحت کنار اینها زندگی می کنند. من نمی گویم باید گرفت و بست می گویم باید شرایطی را فراهم کرد که این اقشار بی هویت و نفتی امکان رشد نداشته باشند و با آنها مبارزه فرهنگی کنیم. مبارزه فرهنگی یعنی بگوییم ریشه های این فرهنگ چیست. یعنی این فرهنگ را به موی سر محدودش نکنید. دختر جنوب شهری ما کپی دختر شمال شهری آن طبقه است؟ چه کار کردید ما؟
فیلم جیرانی ابدا درباره قصاص و ارائه فحشا نیست. فحشا و مشروب خوری را نشان می دهد و به شدت نقدش می کند و نشان می دهد دو آدمی که مست کردند می رسند به داستان رختخواب و قتل. نشان می دهد بدفهمی و انتقام جویی از قصاص چه نتیجه ایی دارد. این فیلمی است اخلاقی و برآشوب شدن و عصبانیت دوستان علت دیگری دارد.

قلاده های طلا فیلمی با دو اشتباه

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۲۰ ب.ظ

( مقاله پیش رو متن کامل یادداشتی است که در بخش نقد سینمایی هفتمین شماره ماهنامه سوره اندیشه منتشر شده است )


سیاست همواره در ایران اکسیری بوده است که به محض برخورد با یک مسئله، آن را از موضوعی حاشیه ای به مرکز توجه ها تبدیل کرده است . هنوز هم این قاعده پابرجاست .

سینمای ایران به دلایل تاریخی ، فرهنگی و اجتماعی، شاهد آثارِ فراوانی با موضوعات سیاسی نبوده و همان اندک فیلم های به اصطلاح سیاسی نیز از سینمایِ سیاسی تنها موضوع آن را به ارث برده اند و سایر مولفه های سینمای سیاسی در آنها مغفول واقع شده اند .

زمانی که به جو موجود در هنگام اکران آثار سیاسی سینمای ایران نگاه می کنیم، غوغاهایی را میبینیم که تقریباً هیچکدام سینمایی نبوده و اغلب متوجه محتوی هایِ سیاسی آثار فوق می باشند . هرچند تاریخ همیشه داور بی رحمی است و بی توجه به سر و صداهای موجود، ارزشهای ذاتی آثار هنری را آشکار می گرداند و سینمای ما نیز شاهد همین افق و خیزها در مسیر تولید و پخش فیلم های گوناگونِ ظاهراً سیاسی بوده است .

Wall -E تجربه ی سینمای خالص

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۴۴ ب.ظ


یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 7 / 5 / 1390

 

بسم الله


سلام


سینما با عبور از دروان صامت و افزوده شدن عنصر صدا و به طور مشخص دیالوگ به آن بسیاری از ارزشهای بصری خود را از دست داد . اتفاقی که در همان زمان نیز اعتراضاتی را در برخی اهالی سینما برانگیخت .


******


امشب بعد از مدتها یک اثر فوق العاده ی انمیشین رو تماشا کردم . درست حدس زدید ! Wall - E


وال ای


وال ای بدون شک یکی از بهترین دست آوردهای تاریخ سینماست . انمیشینی که در اوج دوران سینمای دالبی و 3بعدی و از این جنگولک بازی ها بدون استفاده ی قابل توجهی از دیالوگ و حتی صدا و با تکیه ی هوشمندانه بر جنبه های بصری فیلم که در حقیقت رکن و اساس ماهیت هنر - صنعت سینما نیز محسوب میشه تونسته به بهترین وجه هم سرگم کننده باشه و هم پیامشو انتقال بده . همه چیز در وال ای در اوج خودشو از فیلمنامه بگیرید تا سایر جنبه های فنی و صد البته پیامش که واجد نکات ظریف فلسفیه و تماشاشو برای بیننده ای که کمی هم به تفکر در هنگام مشاهده فیلم علاقه منده لذت بخش تر میکنه !


بیشتر از این قصد نوشتن ندارم چون هدفم نقد نیست


در کل بسیار بسیار خرسند شدیم از دیدن WAll -E !!!


پ.ن : اینکه چرا بعد از گذشت حدوداً چهار سال از انتشار وال ای دیدمش و دارم راجع بهش چیزی مینویسم به عدم علامقم برای دیدن فیلمای روز برمیگرده و اینکه خب این انیمیشن تازه بدستم رسیده !


پ.ن 2 : این انیمیشن باشد قابل توجهه حضرات کارگردانای عزیز ایرانی که از فیلمنامه نویسی جز دیالوگ نویسی چیزی نمیدونن ! ( منظورم مطمئناً بعضیا مثل آقای کیمیایی یا بیضایی یا ... نیستا ! )


پ.ن 3 : یاعلی مددی

قصه پریا ، ضعف فیلمنامه ؛ نقض غرض کارگردان

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۴۳ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 10 / 5 / 1390

آخرین ساخته ی فریدون جیرانی بیش از آنکه بواسطه ی ارزش های هنری ، ساختار منسجم و محتوی قابل توجه خود مطرح شده باشد ، بدلیل حضور سازنده آن در مقام مجری – کارگردان برنامه هفت نظرات اهالی سینما و تماشاگران را به خود جلب نمود . قصه پریا ( که البته هنوز نگارنده به وجه تسمیه آن پی نبرده است ! ) به سفارش ستاد مبارزه با مواد مخدر و توسط رحمان سیفی آزاد و لیلا لاریجانی نگاشته شده است . طبعاً هنگامی که فیلمی با سفارش ستاد مبارزه با مواد مخدر ساخته شود می بایست هدف اولیه و اصلی آن تحذیر نسل جوان از افیون اعتیاد باشد اتفاقی که به هیچ وجه پس از تماشای فیلم دست نمی دهد، اگر قائل به اثر معکوس آن نباشیم که نگارنده اتفاقاً هست . در واقع قصه پریا با پایان تلخ خود و با دامن زدن به یاس ، ناامیدی ، بدبینی و پوچی در سراسر داستان مولفه هایی را تبلیغ می کند که اگر علت العلل شیوع اعتیاد نباشد از اصلی ترین آنهاست .


قصه پریا
و اما فیلم ، قصه پریا به شدت ، به وضوح و در تمام فراز و فرودهای خود از ضعف شدید فیلمنامه رنچ می برد . قصه در کلیت خود آنقدر غیرواقعی مینماید که بنده در سالن سینما شاهد خنده و تمسخر تماشاگران در هنگام پخش برخی از رمانتیک ترین صحنه ها بودم . اساساً سلسله حوادث فیلم و مبانی انگیزشی – اعتقادی شخصیت ها در مقام کنشگر و انتخاب کننده با آنچه در عالم خارج و در نسبت به با یک فرد در همان شرایط و با همان مولفه های اجتماعی – طبقاتی انتظار می رود فرسنگ ها فاصله دارد و برای مثال رفتارهای ضد و نقیض سیاوش مسرور در برخورد با سروین و حدیث با هیچ منطق و مسلکی سازگار نیست ، و یا خودکشی حدیث نیز بسیار تصنعی و بچگانه می نماید . به هیچ وجه برای تماشاگر مشخص نمی شود چرا سیاوش که آن اندازه نسبت به حجاب دخترعمویش حساس است طی یک فرآیند کوتاه مدت و فانتزی درگیر ماجرای عشقی می شود که حتی چشم بر فساد همسرش نیز می بندد ! هرچند نمی توان منکر تاثیر علاقه و عشق فراوان شد که حب الشی یعمی و یصم منتهی این عشق می بایست با منطق دراماتیک داستان منطبق باشد و از درون سیر آن منتج گردد . متاسفانه نقطه اوج داستان ( مصرف مواد مخدر توسط سیاوش و اعتیاد او ) نیز فاقد منطق بوده و بیشتر کمیک می نماید تا تراژیک ! در حقیقت ساختمان فیلم بر روی پایه ای بنا گشته است که خود فاقد مبانی منطقی و دراماتیک مسنجم است .
آنچه به نظر حقیر علت اصلی ضعف فیلمنامه می باشد شعار زدگی و عصبیت آشکار نگارندگان آن می باشد . بدین معنا که به وضوح سازندگان (فیلمنامه نویسان و کارگردان ) برخی پیام های سیاسی – اجتماعی را در قالب داستانی که همانطور که پیش تر اشاره شد فاقد ظرفیت لازم است حقنه کرده اند . برای مثال فیلم به کرات و با بهره گیری از ترفندهای نخ نما شده ی سینمایی سعی در سیاه نمایی قشر مذهبی جامعه دارد . توجه کنید به رفتارهای کاریکاتور وار پدر حدیث ، کنش و واکنش های بی دلیل سیاوش ، تکرار مسخره افتادن چادر از سر حدیث و بازگرداندن آن توسط پدرش و حتی رفتار همکاران سیاوش و ... .اساساً مشخص نمیشود چرا پدر حدیث که آنگونه سیاوش را دوست می دارد و مصر بر ازدواج وی با دخترش (حتی با امکان ازدواج موقت وی با سروین ! ) است سعی در دروغ پردازی راجع به مرگ وی دارد . چرا و با چه هدفی ماجرای ازدواج دوم پدر حدیث در فیلم مطرح می شود ؟ چرا پدر حدیث میبایست ازدواج دومش را از اطرافیانش پنهان کند ؟ آیا مرتکب جرمی شده است و یا ازدواج دوم در عرف جامعه ما بعد از مرگ همسر اول قبیح محسوب می شود ؟ و یا هدف فیلمنامه نویسان تنها ارائه تصویری منفی از تنها شخصیت به ظاهر مذهبی فیلم است ؟


قصه پریا



پیام زدگی ، عصبیت سیاسی و عدم جوشش هنری حقیقی که محصول آن اتحاد قالب و محتوی در اثر می باشد بیماری بخش عظیمی از سینمای امروز ماست که قصه پریا نیز از آن مستثنا نیست . هرچند برخلاف دیگر آثار سینمایی این ضعف در قصه پریا پشت فیلمبرداری قوی و استادانه ، میزانسن بجا (جز در برخی از سکانس ها که در ادامه اشاره خواهم کرد) ، کمپوزیسیون چشم نواز و بازی قابل قبول بازیگران (جز در مورد بیژن امکانیان و مهناز افشار که شاید در مورد اولی باز هم ناشی از ضعف های آشکار فیلمنامه در شخصیت پردازی مسرور باشد )پنهان شده است . نقاط قوتی که شاید اگر نمی بودند فروش متوسط فیلم نیز حاصل نمی آمد .
جالب و آموزنده اینجاست که این پیام زدگی خود را در طراحی صحنه برخی از سکانس ها نیز به نمایش می گذارد ، و برای مثال مشخص نمی شود چرا ناگهان و بعد از اعتیاد سیاوش خانه او تبدیل به انبار کارتن خالی می شود و یا صحنه های مسافرخانه که بشدت تکراری و کلیشه ای و حتی کاریکاتوری طراحی شده اند .
شاید بتوان قوز بالا قوز قصه پریا را در حجم فراوان پیام هایی دانست که نویسندگان به داستان بار کرده اند . به بیان دیگر گاهی هرچند یک فیلم بدور از معیار های یک اثر هنری حقیقی با یک پیام (اغلب سیاسی) ساخته می شود منتهی نکته کلیدی در یکی بودن آن پیام است که موجب پرداخت کامل تر آن در طول قصه می شود اتفاقی که بواسطه ی انبوه شعارهای سیاسی و اجتماعی فرصت پرداختن به هیچکدام را به فیلمساز نمی دهد .
خلاصه آنکه قصه پریا که به جرئت نمایانگر افت هنری جیرانی بعد از قرمز ، سه گانه ستاره ها و حتی پارک وی است به علت ساختار ضعیف دراماتیک در انتقال پیام ابتر ، در اثرگذاری معکوس و در مقام تحلیل اجتماعی – سیاسی پدیده اعتیاد و حواشی آن مغرضانه و ضعیف عمل میکند . سیاوش ایده آلیست و آرمان خواه و متدین در وضعی رقت انگیز میمرد ، حدیث معصوم و عاشق پیشه خودکشی ناموفقی انجام میدهد و سروین که هم معتاد است و هم هوس باز (من نمیتوانم ساحت عشق را با هوس بارگی و ناز و عشوه های حدیث در برابر سیاوش آلوده کنم ) و بی قید و بند از منجلاب اعتیاد در یک فرآیند غیر معمول رها شده و به دامن مادرش که او را در هنگام تنهایی رها کرده ! باز میگردد . آیا حقیقتاً قصه پریا که از پس توجیه اولیات داستانی خود نیز برنمی آید می تواند گام موثری در نیل به اهداف ستاد مبارزه با مواد مخدر بردارد و یا تنها عرصه ی حقیریست برای عقده گشایی سازندگان آن ؟