زندگی بدون قصه زندگی نمی شود !
نقدی بر فیلم "زندگی خصوصی آقا و خانم میم"
اگر اصیلترین رخداد پس از مواجه با امر هنری پدید آمدن احساسی در مخاطب است (که هست) و اگر نقد هنری، محاکات همین احساس به زبان عبارت است (که بازهم هست)، من میبایست پس از تماشای فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» سکوت کنم.
به هر حال بازهم جای شکرش باقی ست که این فقدان احساس در نسبت با این فیلم، شامل احساس عصبانیت و انزجار نیز میشود (احساسی که تقریباً به نتیجۀ مشترک تماشای اکثر فیلم هایِ امروزِ سینمایِ ایران تبدیل شده است!) و در نتیجه میتوانید پیش بینی کنید که یادداشت پیش رو موضعی نه چندان منفی نسبت به فیلم دارد.
موضعِ نه چندان منفی نگارنده در باب «زندگی خصوصی...» البته به بخشهایی مربوط میشود که اکثرِ حجم و اقل تاثیر را، در کلیت یک اثر هنری میتواند سهیم میباشد. به بیان دیگر آنچه یک پدیدار «غیر هنری» را به امری «هنری» و یا هنرمندانه تبدیل میکند نه محتویِ آن است و نه فرمِ زیباییشناختی آن بلکه هنری بودن یا نبودن به نسبتی بازمیگردد که یک پدیدار میتواند با یک مخاطب برقرار سازد. به همین دلیل نیز ماهیت اثر هنری در طول تاریخ و در بستر جوامع مختلف متغیر بوده است. در حقیقت این نسبت «چشم اندازی» بوده و در محدودۀ زمان-مکان خاص تعین مییابد.
برای مثال تماشای عکس العمل فرنگیانی که از دیدن یک تابلوی نقاشیِ آبسورد لذت میبرند برای یک انسان ایرانی سنتی میتواند تعجب برانگیز و اغلب خنده دار و بیمعنی باشد. در نگاه آن ایرانی این تابلو فاقد هرگونه عنصر هنریِ ارزشمند است.
«زندگی خصوصی...» که واجد بسیاری از «عناصر» لازم برای پیدایش یک اثر هنریِ (در اینجا فیلم) قابل قبول از قبیل بازیگری روان (جز در مورد حاتمی کیا)، موسیقی درونی شده، نورپردازی و فیلم برداریِ بیتکلفِ جاگرفته در متن اثر (جز در چند سکانس معدود) و دیالوگ نویسی خوب میباشد از کمبود یک عنصر اساسی رنج میبرد و آنهم نبود «قصه» است. آنچه که احساس را برمی انگیزاند درام است و درام «زندگی خصوصی...» ناقص است.
فیلمنامه که تقریباً تا نیمههای فیلم تماشاگر را به خوبی با خود همراه میسازد، در ادامه حرفی برای گفتن ندارد (و نقص درام از همین جا آغاز میشود) و مخاطب را در میان روابط دائماً تکرار شوندۀ پرسوناژهای اصلی رها میسازد. داستان، آن همه تخت و بیفراز و نشیب است که پس از پایان فیلم، تماشاگر در اولین عکس العمل از خود خواهد پرسید که جدایی شخصیتهای اصلی داستان در نمایِ اختتامیه، واقعاً به دلیل همین جر و بحثهای نمایش داده شده است؟ بدون مشخص کردن علت عصبانیت و ترس مرد از بچه دار شدن همسر خود و بدون روشن شدن نسبت واقعی گوهریان (حاتمی کیا) با شخصیت زن داستان آنچه میبینیم جز انبوهی درگیری خانوادگی و سوء ظنهای مرضیِ طرفین چیز دیگری نیست.
شخصیتها هرچند با بازیهای بسیار خوب فرخنژاد و کرامتی باورپذیر و ملموس بنظر میآیند اما از سطح همین دعواها عمیقتر نمیشوند و ایرادات فیلمنامه از همین جا آغاز میگردد. برای مثال با توجه به نوع ماشین و سر و وضع محسن (فرخنژاد) بنظر نمیرسد که او فردی شهرستانی و بیخبر از روابط اجتماعی طبقه مرفهی باشد که خود کم و بیش جزئی از آنها است. همین طور، آوا (کرامتی) که بیشتر شبیه زنانِ روستایی برخورد میکند که به همسری مردی شهری درآمدهاند و این اولین بار است که با زندگی مدرن روبرو میشوند. حال آنکه پیداست حتی در کوچکترین شهرستانهای ایران نیز مردم اغلب آلودۀ به این روابط مدرن هستند و این حیرانی غلوشده بسیار غریب مینماید. البته متاسفانه کارگردان در جایی با دفاع از این بیزمانی و بیمکانی پرسوناژها علت این امر را در عمومیت این معضل (تقابل سنت و مدرنیته) و تعلق آن به کلیت طبقۀ متوسط بیان نموده و لزوم بسط شخصیتپردازی را در مواردی دانسته که موضوع فیلم تعصبات قبیلهای و قومی باشد! (به گزارش نشست نقد و بررسی زندگی خصوصی... در خانه فیلم فردوس توجه کنید) به اینها اضافه کنید تبدیل شدن ناگهانی زن سادۀ شهرستانی که به اعتراف همسرش جز سفره عقد چیز دیگری را طراحی نکرده به مدیر تبلیغات و دیزاین این شرکت عریض و طویل و همچنین درگیری بیدلیل و مسخرۀ محسن با همکاران همسرش در آمفی تئاتر هتل.
تقابل سنت و مدرنیته و آشفتگیهای انسان شرقی پس از مواجه با جهان مدرن، که به زعم بسیاری از منتقدین پیام اصلی فیلم میباشد. به نظر من «زندگی خصوصی...» نه این پیام را انتقال میدهد و نه اساساً هیچ چیز دیگری را!
اولاً به همان دلیل که در ابتدا اشاره کردم. چرا که اگر فیلمی در بهترین صورت موفق به انتقال پیامی (خصوصاً اینگونه مفاهیم انتزاعی) بشود، آن پیام میبایست از بطن اثری منتقل گردد که فیلم بر مخاطب میگذارد و نه هیچ چیز دیگری.
ثانیاً روابط و حوادث فیلم به هیچ وجه تقابلی از جنس تقابل سنت و مدرنیته را نشان نمیدهد (و البته ناگفته نماند حقیر به همچین تقابلی از اساس معتقد نیستم) چرا که عناصر به ظاهر سنتی آن اساساً سنتی نیستند. شخصیت مرد فیلم به جای آنکه نمایانگر شخصیت مرد غیرتمند شرقی باشد بیشتر یک بیمار روانی است که از تحقیر و تجسس در احوالات همسرش لذت میبرد. زن نیز همانطور که خود در فیلم اعتراف میکند از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرد و مطلقاً نمایندۀ زن باحیای ایرانی نیست. خانواد نیز یک خانوادۀ مدرن است که تک فرزند پسر آنها نیز بشدت لوس بوده و در سن نوجوانی لباس خود را در مهد کودک هتل کثیف میکند. احتمالاً تنها عاملی که دوستان را به این اشتباه انداخته تغییر لباس آوا است که آنهم یک روسری ساده را با یک روسری دیگر عوض میکند و حق بدهید که به صرف تغییر روسری چیزی به بزرگی تقابل سنت و مدرنیته به فیلم نچسبد!
فیلم از تقابل سنت و مدرنیته حرفی نمیزند چون بدون قصه نمیتوانیم حرفی بزنیم و «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» قصه ندارد.
*********************************************************
این یادداشت در اصل برای شماره 66 و 67 مجله سوره اندیشه نگاشته شده است .