بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

بایگانی

بایگانی مکتوبات علی عرب زاده

اینجا قرار است بایگانی‌ای باشد برای دسترسی آسان‌تر به مکتوباتم، اطلاع دوستانم از آنها و فراهم شدن امکان جستجوی اینترنتی‌شان.

۱۲ مطلب با موضوع «جنبش نرم افزاری و تولید علم» ثبت شده است

اینجا جایی برای ما نیست !

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ

"این یادداشت در اصل برای شماره‌ی پنجم (دی ماه 1394) نامه آموزش، نشریه معاونت آموزش موسسه اشراق نگاشته شده است."

درباره چه چیزی نمیخواهم حرف بزنم

مسئله‌ی این یادداشت آموزشِ عمومیِ علوم انسانی و فلسفه یا توسعه‌ی آن نیست. علوم انسانی و فلسفه به معنای مصطلح‌شان سال‌هاست در ایران به صورت رسمی و عمومی آموزش داده می شوند و افزایش چشم‌گیر تعداد دانشجویان و اعضای هیئت علمی رشته‌های علوم انسانی و فلسفه در سال‌های اخیر گواه روشنِ توسعه‌‌ی (شاید بی‌رویه‌ی) آن است. توسعه‌ای که تأمل در چند و چون آن مهم و مفید است، اما ارتباطی به این یادداشت ندارد.

در این‌جا سعی خواهم کرد درباره‌ی امکان توسعه‌ و عمومی‌کردن هر شکلی از آموزش غیر رسمیِ علوم انسانی و فلسفه که حرکتی خلاف جریان اصلی آکادمی در ایران است، صحبت کنم. بنابراین موضوع بحث دو چیز نیست: آموزش غیر رسمی‌ای که محتوای آن از گفتمان غالبِ علم در ایران پیروی می‌کند و دوم جریانی که اگرچه در چارچوب گفتمان غالب نمی‌گنجد، اما در ساختار آموزشی رسمی حضور دارد. نمونه‌ی اولی موسسات کنکوری و دسته‌ی دوم معدود نظریه‌پردازانِ «آوانگارد» علوم انسانی و فلسفه هستند که، هر یک از نظرگاه خود، با نظم مسلط مشکل دارند.

ما چیزی هستیم میان این دو و بحران دقیقاً از همین‌جا آغاز می‌شود.

چه چیزی را آموزش می‌دهیم؟

پیش‌فرض من این است که آنچه آموزش می‌دهیم در دانشگاه تدریس و ترویج نمی‌شود. دست‌کم روایت ما باید متفاوت باشد. دست بالا این‌که دانشگاه از خلال روایت ما تضعیف و تخریب شود. پیش‌فرض من است که دانشگاه اگر از نفوذ ما در سازمان خود با خبر شود، اجازه‌ی فعالیت به ما نمی‌دهد. مدرسان علوم انسانی و فلسفه در دانشگاه روایت ما را غیر معتبر می‌دانند، اگرچه ممکن است همتایان غربی آن‌ها نظر دیگری داشته باشند. مسئله‌ی من نظم دانشگاهی در ایران است و معامله‌ای که ما با آن می‌کنیم. در غیر این‌صورت، یعنی اگر مواد آموزشی ما همان چیزهایی است که در دانشگاه هم هست و اگر روایت ما از علم و فلسفه و تاریخ همین روایت مرسوم و متداول و مقبول است، ما هم نسخه‌ای هستیم از نظمِ مسلط، البته  یک نمونه‌ی کوچک.

چرا می‌خواهیم توسعه پیدا کنیم؟

باید انگیزه‌ای پشت این تمنا وجود داشته باشد. نظام آموزش رسمیْ نیازمند تکثیر دانشمندان است، چون حیاتش به این وابسته است. چون چرخه‌ی مصرف علم دائماً باید بچرخد. آزمایشگاه‌ها نباید خالی شوند، پژوهشگاه‌ها همیشه باید تحقیق کنند و تحقیقاتشان باید به درد اقتصاد و سیاست و فرهنگِ مسلط بخورد و مدرسان و معلمان در سطوح مختلف آموزشی باید کودکان و جوانان را آن‌طور که فرهنگ غالب می‌پسندد، قالب بزنند تا این چرخه حفظ شود.

ما احتمالاً به این دلیل به دنبال تکثیر خودمان هستیم که فکر می‌کنیم راه زندگی بهتر و مسیر برون‌رفت از نکبتِ مدرنیته از خلال همین آموزش‌ها می‌گذرد. گذشته از اینکه آیا واقعاً مسیرِ سعادتْ فراگیری علوم انسانی و فلسفه است یا نه، این انگیزه‌ای پسندیده، و دست‌کم در نگاه اول، موجه است. اما به نظر می‌رسد ملاحظاتی در میان است که نباید از کنار آنها به سادگی گذشت.

نخست این که جز در دوره‌ی اخیر (یعنی از حدود یکصد و پنجاه سال پیش به این طرف) که فلسفه به اطلاعات فلسفی تنزل پیدا کرد‌ه است، هیچ‌گاه آموزش آن صورت عمومی و همگانی نداشته است. اصلاً دلیلی وجود نداشته که «مردم» به دنبال تحصیل چیزی بروند که منفعتی از آن عایدشان نمی‌شده و درست برعکس اغلب موجب بدبینی و بددینی، افسردگی و پریشان حالی و مردم‌گریزی و انزوا می‌شده است. فلسفه‌ی دانشگاهیِ امروز صورتِ بی‌خاصیتِ آن رازِ بنیان‌برانداز است که از فلسفه بودن فقط تفاخر و تظاهرش باقی ‌مانده است. به هر حال فلسفه اگر فلسفه باشد سخن همگانی نیست و با مردم نمی‌شود درباره‌ی آن گفتگو کرد. هر کسی را نیز نمی‌توان و نباید به عالمِ فلسفه راهنمایی کرد، چون هرکسی تاب و توان استقرار در مقام فلسفه را ندارد.

بنابراین همین‌جا باید تکلیف‌مان را روشن کنیم اگر می‌خواهیم فلسفه و حتی علوم انسانی را جدی بگیریم نمی‌توانیم اعلان عمومی بزنیم و «همه» را، هر چه بیشتر بهتر، «ثبت نام» کنیم و بعد از «انتقالِ» یکسری محفوظات به جَنگ مدرنیته و «سبک زندگی» غربی بفرستیم. اگر بشود کاری برای «همه» کرد، دست‌ پُر منتهی به بیان مقداری کلیاتِ هشدار دهنده و البته خوشحال کننده می‌شود که تعبیر فنی‌اش «مباحث فرهنگی» است. شبه منبرهای علوم انسانی و فلسفه که منبری‌های مشهور تلویزیونی هم دارد، نمونه‌های اعلای این راهبرد است. ماحصل چیست؟ علم و فلسفه مصرف می‌شود؛ چیزی ساخته نمی‌شود، چیزی هم جلو نمی‌رود. سخنرانان محترم سخنرانی می‌کنند تا آنتن تلویزیون را پر کنند، مردم نگاه می‌کنند تا وقتشان را بگذرانند.

سنتِ دینی و حوزوی ما اما موید همین تفکیک میان مخاطبین است. علمای دین که دستی بر فلسفه و حکمت داشته‌اند، نه تنها بر سر منبر از فلسفه و به زبان فلسفه سخن نمی‌گفتند، بلکه هیچ‌گاه همه کس را به شاگردی فلسفه نمی‌پذیرفته‌اند. باری اگر بنابر گزینش و جدی گرفتنِ آموزش فلسفه و همراه کردن آن با پرسش و درد فلسفی باشد، تمنای توسعه و تکثیر را باید به کناری بگذاریم، چه بخواهیم چه نخواهیم.

ملاحظه‌ی دیگری نیز وجود دارد. ممکن است هدف ما از توسعه‌ی آموزشِ فلسفه و علوم انسانی چیزهایی مثل «جامعه‌سازی»، «فرهنگ‌سازی» یا «تمدن‌سازی» باشد. هنوز برایم معلوم نشده است که واقعاً کدام جامعه و فرهنگ و تمدن از طریق آموزشِ عمومی فلسفه و علوم انسانی «ساخته» شده است. مسئله البته این نیست که فلسفه عالم ما را ساخته است یا نه، مسئله این است که آموزش فلسفه ارتباطی به مقام «سازندگیِ» فلسفه ندارد. مقام فلسفه که مقام آزادی و پرسش است با مدرسه و دانشگاه که محل بسط و تثبیت و اعمال قدرت و تحمیل سخن و گفتمان غالب برای تداوم آن است، نسبتی ندارد؛ حتی اگر فیلسوف ساکن دانشگاه باشد و معلم و استاد آن. فیلسوفْ معمارِ سازنده‌ی جهان نیست، سخنگوی تغییر و تحولاتِ ساختمان آن است. فیلسوفْ قابل تکثیر نیست و از تکثیرِ جعلی او نفعی حاصل نمی‌شود.

به هر حال، سخن فیلسوف اگر انعکاس «عمومی» بیاید یا موجب سوء تفاهم و سوء برداشت می‌شود یا تبدیل به ایدئولوژی و ابزار عمل سیاست‌مداران می‌گردد. هر دوی سوی این ماجرا جز هیاهو و حرمان برای فلسفه چیزی به بار نمی‌آورد. چیزی ساخته نمی‌شود، اگر بنای فلسفه را بیش از این که هست، خراب نکند.

علوم انسانی هم نه تنها مسیر ساختن این تمدن نبوده بلکه راه حلی برای جلوگیری از خراب شدنش است. جامعه‌شناسانْ جامعه‌ی مدرن را نساخته‌اند و دلیل آن هم روشن است، چون جامعه‌ی مدرن دست کم دو قرن پیش از ظهور اولین نشانه‌های جامعه‌شناسی در قرن هجدهم و نوزدهم، ساخته شده بود. ماجرا درباره‌ی سایر رشته‌های علوم انسانی نیز با اندکی تغییر بر همین منوال است.

مختصر آنکه نه فلسفه و علوم انسانی سازنده‌ی عالم ما هستند و نه حتی اگر باشند آموزش عمومی‌شان راه جامعه سازی است.

اینجا جایی برای ما نیست

هم اکنون، بیش از 12 میلیون دانش‌آموز در مقاطع ابتدایی و متوسط، بیش از 5 میلیون دانشجو در مقاطع عالی و بیش از 150 هزار طلبه در حوزه‌های علمیه در ایران تحصیل می‌کنند. قریب به 70 هزار عضو هیئت علمی مراکز آموزش عالی و نزدیک به 1 میلیون معلم در مقاطع ابتدایی و متوسطه تدریس می‌کنند. بودجه کل فرهنگی کشور رقمی در حدود 6 هزار میلیارد تومان است. تلویزیون ایران بیش از 20 کانال فعال دارد که تقریباً همگی 24 ساعته برنامه پخش می‌کنند. به همه‌ی اینها اضافه کنید تعداد مجلات و کتبی که در راستای حفظ وضع موجود و ترویج و تثبیت و توسعه‌ی گفتمان غرب‌زدگی مشغول به کارند. واقعیت آن است که اگر تمام امکانات انسانی و مالی «جبهه»‌ی اقلیتِ تحول‌خواه دست به دست هم بدهد و فقط بنا را بر کار آموزشی بگذارد و نتیجه‌ی کارش نیز بهترین و بی‌اشکال‌ترین خروجی‌های ممکن باشد، در مجموع و در مقابل این جریانِ سیل‌آسا کاری از سنخ جامعه‌سازی و تمدن سازی رخ نمی‌دهد. تغییر، زمانی رخ می‌دهد که ساختارهای رسمیْ متحول یا منهدم گردند. آموزشِ موازیِ غیر رسمی در بهترین شکلش میدان آزمایش و تمرین برای نبرد اصلی و اساسی است. البته این که گفتیم با صرف‌نظر کردن از تمام ملاحظات پیش گفته و انبوهی ملاحظه‌ی مالی و اجرایی و فکری دیگر است که در واقع نمی‌توان از آنها صرف‌نظر نمود و همه می‌دانیم که در عمل آنچه رخ می‌دهد بسیار بسیار ناچیزتر، نحیف‌تر و کم‌قدرت از تصورات و توهمات ماست.

پیشنهاد من چیست؟

پیشنهاد صادقانه و همیشگی این است که اندازه‌ی خودمان و گلیم‌مان و جیبمان و حرفمان و هدفمان را بفهمیم. اگر به اندازه باشیم و به مدد پوشالی پول نفتِ بادآورده‌ای که به همان سادگی می‌رود که آمده بود، بیخود‌ و بی‌جهت باد نشویم و از مسیر «طبیعی‌»مان خارج نگردیم، خواهیم دید که قدر توان ما برای کار آموزشیِ درست و پاکیزه شاید خیلی کمتر از آن چیزی باشد که حتی همین امروز برای خودمان تعریف کرده‌ایم، چه برسد به آنکه دعوی آموزش عمومی و همگانی داشته باشیم. این که آموزش‌هایمان درست و به اندازه نیست از اینجا معلوم می‌شود که یا برای محصلین‌مان توهم هم‌چیز دانی پدید می‌آورد، یا منجر به گونه‌های مختلف جریان‌شناسی فکری و فرهنگی می‌گردد یا سر از سیاست‌زدگی و عمل‌زدگی در می‌آورد و خلاصه اینکه آنچه این وسط گم می‌شود تفکر و متفکر و فلسفه و پرسش است. و این یعنی ما آبی را گل‌آلود می‌کنیم که می‌بایست در آیینه‌ی زلال آن افق‌های گذار از وضع موجود را نظاره می‌کردیم.


نگاهی به وب گاه گذار

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۶ ب.ظ

مطلب پیش رو با عنوان "الگوی پیشرفت مطالبه اصلی رهبری از نظام کارشناسی کشور" در شماره دوم دو ماهنامه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت با عنوان گفتمان الگو که ضمیمه روزنامه خراسان است؛ با هدف معرفی پایگاه علمی تحلیلی گذار منتشر شده است.

---------------------------------------

گذر کردن از هر مسیری همواره با سختی ها و موانع و مشکلاتی همراه است که جز به مدد دو بال "همت" و "امید" از سر راه برداشته نخواهند شد. اما همت و امید نیز می‌بایست در راه، آن‌چنان که باید به کار افتند و از این جاست که ضرورت تفکر و تأمل و تحقیق در موانع و مسائل این گذار لازم می‌آید؛ و تعرض بی‌مهابا و اغلب سیاست زده به این مسائل دردی را دوا که نمی‌کند هیچ، بر دردها می‌افزاید.

مشکلات و مسائل اگرچه بیش و کم برای اغلب مردمان به درکی حضوری روشن‌اند اما هرکس به فراخور بلندی همت و وسعت دانش و آینده‌نگری خود، مسائلی را بیشتر درخور توجه می‌بیند و حل سایر معضلات را موکول و منوط به رفع آنان می‌داند و لذا در پی گیری و اولویت‌بندی مسائلِ جامعه، رهبری و مدیریت لازم می‌آید آن‌چنان که توان ها را متمرکز سازد و نیروها را راه نمایی کند، تا صعوبت مواجه با مشکلات به همتِ جمع آسان تر شود و مسیر زودتر پیموده گردد و به سرمنزل مقصود نائل گردد.

وضع و موقع و مقام جامعه ایرانِ امروز نیز مستثنا از این قاعده نیست و لذا ما برای گذر نمودن به هر آنچه هدف و مقصود خویش میدانیم هم به همت و امید و هم تفکر و رهبری نیازمندیم. تأمل در مسائل، علل و عوامل پدید آمدنشان و شرایط و راه‌های حل و فصلشان اگر یگانه تکلیفِ سترگِ متفکران و اندیشمندان یک جامعه نباشد، بی‌شک مهم‌ترین و خطیرترین وظیفه آنان است.

رهبری در این معنا از شئون سیاست هست و نیست. هست چرا که سیاست نقشی تأثیرگذار بر وضع و حال ما دارد و نیست از آنجا که از مقام سیاست نمی‌توان بر حل مسائل و یا تفکر برای حل آن‌ها حکم نمود. پس رهبری این مسیر با نظر به سیاست ولی از مقام تفکر ممکن می‌آید و ما معتقدیم جمع توان ها و توشه‌ها برای گذر از این مسیرِ بی‌تردید سخت و ناهموار، ذیل رهبری مقام ولایت‌فقیه ممکن و میسور است؛ چرا که هم به حکم عقل ظاهر ایشان از مشکلات انضمامی و مسائل روزمره و آمار و اطلاعات و دقایق اجرایی آن‌ها بیش از همه آگاه‌اند و هم به حکم مقام معنوی و شأن روحانی خویش، بصیرتی افزون تر برای نظر کردن به مسیرهای پیش رو دارند.

از همین جا ما در پایگاه علمی تحلیلی گذار، که مجالی ست البته اندک برای تأمل و تفکر و تحقیق در موانع و مشکلاتمان، بر آن شدیم که مسائل را از ایشان اقتباس کنیم و حل آن‌ها یا دست کم تلاش برای حل آن‌ها را از متفکران و اندیشمندانمان طلب نماییم. معضلات و مشکلات و سختی‌های راه البته با هم تناسبی دارند و به یک معنا همه بسته به وضع و حال مردمان هستند اما روشن است که هر قشری و گروهی به اقتضای جایگاه خویش مسائل و مشکلاتی خاص و ویژه‌ی خود دارند که می‌بایست در پی حل آن‌ها برآیند. مسائل جامعه علمی و فلسفی کشور آن‌چنان که ما از کلام رهبرمان درک نموده‌ایم در سه عنوان کلی خلاصه می‌گردند:

یک، فقه حکومتی و نظام سازی دینی که مطالبه اصلی مقام ولایت از حوزه‌های علمیه است.

دو، علم دینی و تحول در علوم انسانی

و آخر، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت

پایگاه علمی تحلیلی گذار، با هدف اول، طرح و ترویجِ اهمیت و لزوم توجه به این مسائل و دوم، سعی در جستجو برای پاسخ‌هایی هرچند اجمالی به آن‌ها توسط گروه اندک اما امیدواری از جوانان طلبه و دانشجو آغاز به کار کرده است. ساختار محتوایی سایت به سه بخش اصلی تقسیم میگردد. نخست شبکه مسائل بنیادین که شامل همان سه عنوان فوق الذکر است و دوم سرویس معرفی و اخبار برای اطلاع از آخرین تولیدات و رویدادهای علمی مرتبط و آشنایی بیشتر با کتب و نشریات و نویسندگان و موسسات علمی و ... . مورد اخیر، یعنی خروجی سایت در بخش خبر و معرفی کم و بیش منطبق است با دغدغه ی ترویجی و رسانه ای ما و شبکه مسائل بنیادین کارویژه و برنامه ی بلند مدت گذار است. البته همواره متذکر این معنا هستیم که این دو وظیفه به هیچ وجه از یکدیگر جداافتاده و منتزع نیستند و لذا در هم آهنگی و هم افزایی با یکدیگر عمل خواهند نمود. تمهیدات سخت افزاری و شکلی هم مثل ابرکلیدواژگان و بانک اطلاعات مسیری برای تسهیل دسترسی به اطلاعات موردنظر مخاطبان و بهینه سازی عملکرد سایت هستند.

باشد که از پس دین عظیمی که بر گردن ماست برآییم و این بار را به قدر وسع خویش بر دوش کشیم و اگر شده حتی قدمی به آرمان و مقصود خود نزدیک تر گردیم. ان‌شاءالله


نظریه‌پردازی برای دوران گذار

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

این یادداشت در طلیعه پایگاه علمی تحلیلی گذار منتشر شده است.

انسان بی چشم داشت افقی و یا در نظر آوردن ایده آلی، نمی‌تواند قدم از قدم بردارد. آدمی با آرمان ها و تعلقاتش شناخته و متمایز می‌گردد و در راه نیل بدان ها شکل و شمایل خاص خویش را می‌یابد. افق ها و تعلقات، هر اندازه بنیادین تر و اساسی تر می‌شوند از دسترس آگاهی بشر دور تر می‌روند و بنابراین انتظار نمی رود که انسان به‌تمامیِ آنچه به‌سوی‌اش می رود خودآگاه باشد. روشن نمودن مطلوب های تاریخی و نشان دادن امکانات موجود برای نیل به آنها و همچنین طرح راه‌ها و مسیرها و موانع و پرتگاه‌ها از جمله کارهای متفکرین و محققین و فلاسفه در هر عصر و دوران و بلکه اصلی‌ترین و اساسی‌ترین آنها است.

آنچه رو به‌سوی آن داریم (وضع مطلوب) و آن‌گونه که به‌سوی آن می‌خواهیم برویم (گذار)، از وضعی که در آن به سر می‌بریم (وضع موجود) جدا و منفک و منتزع نیست بلکه آن دو از دلِ امکانات مورد اخیر سر بر می‌آورند و به تعبیری مطلوبِ وضع موجود و گذرگاهی هستند برای نقطه‌ای که در آن ایستاده‌ایم. پس اولین قدم در هر حرکتی پرسش از چگونگیِ وضع موجود است که خود مشتمل بر سؤالات دیگری است که ما را در ارائه تصویری هرچه روشن تر از مبدأ حرکتمان یاری می‌دهد.

پایگاه علمی تحلیلی گذار، که نامش نیز استعاره ایست همزمان از وضع خاص بشر در دوران انتظار برای پایان عصر انقیاد انسانِ در بند تکنیک و نیز تکاپو برای گشودن افق های تازه، سعی در پرسش از امکان و چگونگیِ گذار به حیات طیبه مطلوب دارد. بعلاوه نیک میدانیم که اولین قدم برای احتراز از بی‌مبالاتی های هر روزه، فهم زمینه و زمانۀ پرسش‌هاست که علی‌رغم اهمیت اغلب مغفول می ماند و در هیاهویِ طرح هایِ سیاسی و تبلیغاتی برای بنیان‌گذاری یک تمدن جدید، به فراموشی سپرده میشود. از همین جا، مسئله محوری و سؤال اساسی و افقِ برنامه‌ریزی ما در پایگاه گذار، طی نمودن گام های زیر شد:

اول، فهم وضع موجود،

دوم، ترسیم وضع مطلوب آن اندازه که ممکن و میسر است،

و سوم، طرحِ راه‌ها و مسیرهایِ گذار از وضع موجود به وضع مطلوب

 اولین مسئله برای ما هنگامی که قدم در مسیر کشفِ پاسخِ سؤالات فوق نهادیم، احصاء و تجمیع سؤالات و موضوعات و مسائل و زمینه‌ها، زیر چترِ نقشه‌ی راهی بود که هم مستحضر به برنامه‌ریزی و مطالعه باشد، هم در طرح افق با ما همسویی و همراهی داشته باشد و هم در مشکلات و موانعِ انضمامی و نظری، هردو، نظر کرده باشد. این نقشۀ راه را جز در بیانات رهبر و راهبر انقلاب اسلامی نمی‌توانستیم بیابیم، پس سعی نمودیم مسائلِ بنیادینمان را اولاً از ایشان و دغدغه‌هایشان اقتباس کنیم. پس سه مسئلۀ بنیادینِ فقه حکومتی و نظام سازی دینی، علم دینی و تحول در علوم انسانی و الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، که به زعم ما سه دغدغه و مطالبۀ کلیدی و عمده رهبر معظم انقلاب مدظله‌العالی از جوامع علمی حوزوی و دانشگاهی است، تبدیل به مسائل اصلی و موضوعات محوری پایگاه گذار شد.

در عرض مسائل پیش گفته، دغدغه‌های جامعه دانشگاهی و حوزوی در موضوعاتِ تخصصی‌شان که هم امکان مفاهمه را برای ما و ایشان آسان‌تر می‌نمود و هم بسترهایِ نظری را برای حل مسائل بنیادین فوق را فراهم می‌آورد در بخش دیگر سایت قرار گرفت.

نیاز به آشنایی متفکرین و محققین و فعالین فکری که دغدغه‌ی مسائل انقلاب اسلامی را دارند با یکدیگر و دست آوردهای‌شان و نیز خلاء وجود یک آرشیو منظم و سهل‌الوصول برای دست‌یابی به مقالات و یادداشت های نویسندگان، ما را به سمت تعریف بخش معارفه و بانک اطلاعات در پایگاه گذار کشاند.

سعه‌ی گذار به وسعت انسان های دردمندی است که جهدشان رهایی بشر از غل و زنجیرهای اسارت و بندگی شیطان و آزادی از بندِ جهلِ مدرن است.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین


پرسش از آینده علوم انسانی چه وجهی دارد؟

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۸ ب.ظ

این یادداشت در پایگاه علمی تحلیلی گذار منتشر شده است.

پرسش از آینده علوم انسانی در ایران با پیش‌فرض‌هایی همراه است که یکی قائل بودن به وجود تاریخ برای علوم انسانی در ایران است و دیگری امکان پیش‌بینی آیندۀ آن، به نظر حقیر هردوی این فروض نادرست‌اند!
علوم انسانی نیز همچون سایر سوغاتی‌های جهان متجدد اساساً به حیات مردمان ما وارد نگشته است و در سرنوشت آن‌ها دخیل نشده است پس از امرِ بی‌سرنوشتِ بی‌جایگاه چه انتظاری برای داشتن آینده می‌توان داشت؟
هر امری (و نه فقط علوم انسانی) در نسبتی که انسان با هستی برقرار می‌سازد معنا می‌یابد و قرار می‌گیرد و بی آن، موجودِ معلقی ست که می‌بایست با سیاست و در سیاست و به انگیزه‌هایِ زودگذرِ بی‌ریشه نگاه داشته شود که داستان تجددمآبی ما یکسره حکایت همین سرگردانی و سیاست زدگی ست. این نسبت زمانی برقرار می‌شود که قلب انسان متوجه امری گردد و دستش به‌سوی افقی دراز و طلبی در وجودش پدیدار شود. ناگفته پیداست ما نه علوم انسانی را می‌خواستیم و نه می‌خواهیم، پس چگونه از چیزی که نیازی به آن نداریم و از آیندۀ آن پرسش می‌کنیم؟
ما اگر توجهی هم به علوم انسانی کردیم از پی دغدغه‌های سیاسی بوده است و برای حفظ وجۀ خود از اهمیت و جایگاه و منزلت آن سخن رانده‌ایم و اگر نه علم به حرف و حدیث‌های ما نیازی ندارد تا جایگاهش معلوم و قدرش شناخته شود، علم در خانۀ قلب مردمان آرام می‌گیرد و به آنان مدد می‌رساند و احترام اهل علم محصول بزرگ جلوه نمودن علم در نظر مردمان است و نظر مردمان به‌حکم و اراده ما تغییر و تحول پیدا نمی‌کند. پس اگر حتی تصور می‌کنیم علوم انسانی را برای آینده‌مان نیاز داریم به زمینه‌ها و زمانه‌هایی فکر کنیم که در آن‌ها علوم انسانی نیاز مردمان بوده است و ببینیم ما با آن «حال» چه اندازه فاصله‌ داریم و آیا طی این فاصله ممکن است و اگر آری چگونه؟
در اختیار داشتن علوم انسانی ارزش و نیازی ذاتی نیست که اگر بود ردپای آن دست کم از 1 قرن اخیر پیش‌تر می‌رفت. پس باید به چرایی طلب خود (و دیگرانی شبیه خودمان) برای در اختیار گرفتن این علوم فکر کنیم و به جایگاه آن در حیات فراسویمان بیندیشیم و تصور نکنیم که همیشه باید همه‌چیز را به هر قیمتی و با هر توجیهی داشته باشیم. پدران ما بدون این علوم و در جهانی منصرف از نیازهای جهان متجدد می‌زیسته‌اند و چه بسا حیات آنان به معنای حقیقی حیات نزدیک‌تر نیز بوده است؛ بنابراین فرزندان ما نیز می‌توانند بدون علوم انسانی و یا دست کم با صورتی متفاوت از آنچه امروز هست زندگی کنند. به‌هرتقدیر تکلیف حیات فردای آنان را امروز ما نمی‌توانیم تعیین کنیم پس بهتر است به مسائل امروز خودمان بیندیشیم تا در سودای تعیین تکلیف آینده بنشینیم.
اولاً باید بدانیم که علوم انسانی به مفهومی که اکنون مراد می‌کنیم محصول تاریخ تجدد است که در برهه‌ای از آن پدید آمده و در پی درمان «دردی» بوده است. اینکه در غرب چه اندازه توانسته شفا دهنده باشد بحث دیگری ست اما مسئله اینجاست که آنجا دردی بوده است، اینجا ما چرا علوم انسانی می‌خواهیم؟
بی‌دردی، بی‌خیالی می‌آورد و بی‌خیال چگونه می‌توان به آینده فکر کرد؟ بی‌خیال حتی به امروز هم بعید است فکر کنیم چه رسد به آینده! اینکه ما کمی از اکنون زدگی‌مان فاصله گرفته‌ایم و می‌خواهیم به آیندۀ چیز‌ها نیز بیندیشیم نوید خوبی ست که شاید دورانی بیاید و دور‌تر برویم و به این هم بیندیشیم که کدام یک از چیز‌ها و چطور و چگونه آینده دارند؟ و چرا "امروزِ" ما که آیندۀ محققِ دیروز‌هایمان است نسبتی و خطِ وصلی با گذشته‌مان ندارد؟ پس بهتر نیست به این فکر کنیم که امروزمان چه وضعی دارد و بعد این «وضع» را با دیروز بسنجیم تا دست کم به روندی، رویه‌ای، الگویی و شاید تاریخی پی ببریم و بعد بتوانیم درست‌تر و روشن‌تر و آسان‌تر از آینده سخن بگوییم؟
 علوم انسانی ثمرۀ بحران هایِ بشر غربی ست و پاسخ‌های او برای حل احتمالی این مسائل که ریشه در‌ خاکی دارد که علوم تجربی و فلسفه غرب (اگر فلسفه را جزئی از علوم انسانی ندانیم) نیز در‌ رشد کرده‌اند. پس پرسش از آینده علوم انسانی اولاً باید ناظر به آن بحران‌ها باشد و ثانیاً به آن خاک. امروزمان را می‌دانم که بحران‌هایش شبیه به آن چیزی که در غرب رخ داده نیست و خاک را تا آنجا که می‌شناسم فرسنگ‌ها با خاک مغرب زمین فاصله دارد. پس یا در آینده بحران‌های فرنگیان قرار است به سراغمان بیاید و یا خاکمان را می‌خواهیم عوض کنیم، اگر بشود.
صورت آنچه در دانشگاه‌های ما به‌عنوان علوم انسانی تدریس می‌شود تفاوت چندانی با همتاهای غربی اش ندارد جز آنکه تقلیدی بد و ناشیانه از آنهاست، پس ادعای خرق ماهیت علوم انسانیِ غربیِ فعلی و نیل به امری بدیع و بی‌سابقه نیز دست کم به‌حکم ظاهر پذیرفته نیست و بدون شک می‌بایست ظاهر و باطن باهم تحول پیدا کنند و این رخداد هنوز در مملکت ما رخ نداده است.
توضیح آنکه علم نه تنها محدود به گزاره‌های علمی نمی‌شود بلکه در معنای کلان خود نظامی را تصویر می‌کند که هم آن گزاره‌ها در نسبت با آن، معنا می‌یابند و هم ساختارهای آموزشی، روش‌های تحقیق، تدریس و ترفیع علمی جزئی از آن است. پس به‌صرف اضافه و کم کردن برخی از گزاره‌هایِ به ظاهر ناصواب علوم جدید چیزی آن‌چنان‌که باید تغییر نمی‌کند. استادان ما در‌ چارچوبی تدریس می‌کنند که اساتیدشان در سوربن و هاروارد و آکسفورد. روش‌های تحقیق و تدریس ما عیناً ترجمه‌هایی ست از کتب غربی و مدارج علمی در ISI و به‌حکم آن اعطا می‌گردد. اصالت غرب برای دانشگاه‌های ما آنجا معلوم می‌شود که ما باید رتبه اساتیدمان را از بایگانی مجلات خارجی استعلام کنیم و تا آنان مقاله‌ای را ایندکس نکنند اعتبار علمی آن، برای ما محل شک است. هرچند ممکن است در آینده‌ای نه چندان دور و باز به‌حکم سیاست زدگی بساط ISI هم جمع شود و روش دیگری وضع گردد، اما ناگفته پیداست که ایراد نه در ISI که در نسبت ما با آن سوی مرزهاست. وقتی مسائل دانشگاه‌های ما مسائل مجلات فرنگی ست چرا‌ آن جا نرود و داوران‌ مجلات آن جا اعتبارش را تعیین نکنند؟
علم، پاسخ ماست به سؤال ما و نه علوم انسانی و نه هیچ علم دیگری از این قاعده مستثنا نیست. آینده ما را سؤال‌های امروزمان می‌سازد و پاسخ‌ها را هم سؤال‌ها. پیش‌بینی آینده علوم انسانی اگر ممکن باشد فقط و فقط در سایۀ توجه به سؤالات امروزمان ممکن است. سؤالاتی که اگر در افق خود وضعیتی دیگرگونه را نشان می‌دهند می‌بایست به آینده‌ای متفاوت دل‌خوش داشت و اگر نه به دنبال کدام سؤال این پرسش پدید آمده است که آینده علوم انسانی در ایران چگونه خواهد بود؟
سؤال‌های ما هرچند با سؤال‌های جهان متجدد یکی نیست، اما از‌ همان سنخ و نسخه ‌بدل همان‌‌هاست، پس افق ما جهانِ بدلیِ غربی ست، جهانِ غرب‌زدگی. هراندازه که پرسش‌هایی مطرح شود که در زمینۀ متفاوتی با آنچه هست پا گرفته باشد می‌توان امیدوار بود به افق متفاوتی با افق غرب.
آینده علوم انسانیِ ما در گرو پرسش‌های امروز ماست و سؤال‌ها پروردۀ زمینه‌ها و زمانه‌ها، پرسش از تحول و تطور زمان‌ها و اعصار پرسش بنیادینی ست که مجالی دیگر و قلمی سترگ‌تر می‌طلبد.

درباره علم در آراء سید مرتضی آوینی

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ

این مقاله در اصل برای فصلنامه پژوهش های فرهنگی اجتماعی صدرا ویژه کنگره بین المللی علوم انسانی نگاشته شده است که در شماره 4 و 5 آن با عنوان جعلی، بی مزه و بی ربط "برکشیدن نقاب از رخسار مدرنیسم " به چاپ رسیده است .

******

انقلاب اسلامی محصول تحولی بود که بواسطۀ تصرف روحانی حضرت امام خمینی (قدس سره) در عالم پدید آمد. تحولی که جمهوری اسلامی تنها تجلی سیاسی آن در حدود امکان‌های زمان ماست و بسیار پیش آمد‌های کوچک و بزرگ در بوته وقوع مانده است تا حقیقت قدسی آن واقعۀ عظیم را آشکار سازد.
هرچند در وصف عظمت حرکت امام، همۀ نگاه‌ها متوجه پدیده‌ها و حوادث سیاسی می‌گردد، اما شأن حقیقی آن، تحولی انفسی در جانِ مردمان می‌باشد. به عبارت بهتر، تمام آنچه در عرصه سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و... رخ می‌دهد و نشانی از انقلاب خمینی (قدس سره) دارد فارغ و منصرف از تحول جان‌ها و روح‌ها نیست بلکه عین آن، ظهور آن و تجلی و بروز آن است.
سید مرتضی آوینی که بعدها و در پی انفجار مین در منطقه فکه و شهادتش به سید شهیدان اهل قلم مشهور گردید، نمونه‌ای بارز از شاگردان حقیقی امام خمینی (قدس سره) می‌باشد که با انقلاب اسلامی متحول شد و وجود خویش را وقف آرمان‌های رفیع آن نمود.
هرچند آوینی بیشتر با مستند سازی و نقد هنری شناخته می‌شود اما حقیقت آن است که تفکرات حِکمی وی که بسیار خلاف آمدِ عادت نیز می‌نماید، بخش اعظم و مهم مکتوبات و نظرات وی را تشکیل می‌دهد. و پر واضح است که هنر آوینی نیز نه تنها منفک و منتزع از تأملات نظری وی نیست بلکه صورت دیگری از ظهور وجود مبارک وی می باشد.

" این مقاله برای اولین شماره فصلنامه پژوهش های فرهنگی اجتماعی صدرا ویژه کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی نگاشته است "

بسم الله الرحمن الرحیم

دکتر رضا داوری اردکانی ، استاد تمام فلسفۀ دانشگاه تهران ، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی ، عضو پیوسته و رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی، از جمله اندیشمندان و متفکرین ایرانی می باشد که بیش از 40 سال در باب مدرنیته و نسبت آن با عالم شرقی اندیشیده است . تجلیات تجدد غربی در نظر ایشان محصور به مظاهر سیاسی نشده و به همین جهت آثار ایشان گستره ای از فلسفه و حکمت تا هنر ، علم و تاریخ را در بر می گیرد . به بیان بهتر دکتر داوری با نظرگاه فلسفی در باب غرب و نسبت آن با ما تعمق نموده است و حاصل آن بیش از 30 عنوان کتاب و 400 عنوان مقاله می باشد که بخشی از آنها اختصاص به مسئله علم ، ماهیت و تحول در آن دارد . به نحوی که سه کتاب " علم و سیاست های آموزشی و پژوهشی" ، " درباره علم " و " علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه " مشخصاً به مبحث علم و حدود و ثغور و ماهیت آن می پردازند .

مقاله پیش رو در پی آن بوده است که خلاصه ای از آراء استاد داوری اردکانی را در باب علم ، علوم انسانی و تحول در علوم انسانی(البته از مجموع مکتوبات ایشان تا لحظه نگارش مقاله) ارائه دهد . هرچند شیوه ی خاص ایشان در پرداختن به موضوعات و همچنین حجم انبوه اسناد مربوط به مسئلۀ فوق ،امکان جمع بندی جامع و کامل را برای نگارنده بسیار دشوارکرده بود، اما امید می رود متن موجود توانسته باشد حق مطلب را تا حد توان ادا نموده به اندیشه های دکتر داوری اردکانی خیانت نورزیده باشد . انشاالله

هر هفته با سید شهید !

پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۰ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 21 / 8 / 1387

بسم الله الاول


سلام


از چند هفته ی قبل تو دانشگاه یه سری مطالعاتی با محور آثار شهید آوینی رو شروع کردیم و چند وقتیه طنین صدای سید شهید خوابو از چشمام گرفته ( شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما ... ) . بنظرم رسید نوشتن خلاصه ی جلسات مباحثه تو وبلاگ طرح بدی نباشه چون هم افراد بیشتری میتونن از مطالب استفاده کنن هم اینکه برای خودم بشکل منظم بایگانی میشه و بعدا میشه ازش استفاده کرد .


در هر اولین یادداشت رو با توضیحی مختصری راجع به جلد کتاب (آغازی بر یک پایان ) شروع کنم .


بسم رب الشهدا و الصدقین :


1. توجه به موضوع کتاب که دربرگیرنده بخشی از آراء شهید آوینی در رابطه با مسائل سیاسی و اعتقادی و مقالاتی راجع به شخصیت حضرت روح الله میباشد در تحلیل طرح جلد کتاب کمک فزاینده ای خواهد کرد ؛ همچنین است آشنایی با نظریات شهید آوینی در مورد عصر حاضر ، جایگاه بشر مدرن در نسبت با خدا و وضعیت ما بعنوان فرزندان انقلاب اسلامی به طور خاص .


2. آشفتگی فرد در تصویر نشان از نابسامانی و پریشانی روحی و روانی او میباشد .


3. در تصویر در ذهن فرد که جایگاه تفکر میباشد در جنین نقش بسته است . که جنین بودن هردو نشان از عدم تکامل و به بلوغ نرسیدن آنها میباشد .


4. حضور دو جنین در ذهن فرد نشان از عدم ثبات و شکل گیری کامل تفکر او به دنباله ی آن فرهنگ او دارد . این حالت در واقع تصویر هنرمندانه ی وضعیت بشر غرب زده ی امروز است که نیمی از تفکرات او غربی و نیم دیگر سنتی و دینی است . نیمی از او در فرهنگ ها و سنن دیرینه اش ریشه دارد و نیم دیگر در فرهنگ مدرن غرب .


5. رنگ های پشت زمینه در واقع نشان دهنده ی عدم ثبات در آینده ی او میدهد در واقع او با این شکل از تفکر آینده ی مشخصی را برای خود نمیبیند .


6. بشر تصویر شده در طرح جلد کتاب در واقع همان بشر جهان سومی و غرب زده ی امروز است که در برزخ انتخاب بین فرهنگ خودی و فرهنگ غرب مانده است . هم ناگزیر از پذیرش نظام منحط تفکری غرب است و هم هنوز به سنت ها و آداب و دین خود به نوعی احساس تعلق میکند . در حقیقت او نه میتواند غربی شود و نه میتواند بر مبنای تعالیم دین و فرهنگ خویش زندگی کند .


7. آخرین نکته راجع به نام کتاب است (آغازی بر یک پایان ) که در واقع بیان کننده ی جایگاه تاریخی و تمدنی انقلاب اسلامی به رهبری بزرگ مرد تاریخ حضرت روح الله است و در حقیقت آغاز نابودی غرب به عنوان یک تمدن شیطانی میباشد . تفصیل این معنا به تدیج برایتان معلوم خواهد شد .

ریاستی ، پارلمانی ؛ اسلامی

سه شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۰، ۱۲:۱۸ ق.ظ

تأملی در چرایی طرح احتمال تغییر مدل سیاسی جمهوری اسلامی از سوی مقام معظم رهبری (مد ظله العالی)


پس از آنکه احتمال تغییر مدل سیاسی نظام جمهوری اسلامی از سوی مقام معظم رهبری در سفر به کرمانشاه طرح شد، آنچه بیش از همه محل بحث اندیشمندان و سیاستمداران کشور قرار گرفت تفاوت ها و ارجحیت های هر کدام از دو نظام پارلمانی و ریاستی بود. موضوعی که هرچند از اهمیت به سزایی در مقام تصمیم گیری و برنامه ریزی برای آینده سیاسی مملکت برخوردار است اما به اعتقاد نگارنده منظور اصلی معظم له از طرح این احتمال به هیچ وجه گزینش منفعلانه از میان انتخاب های موجود نبوده است.


توجه دقیق به اولاً جایگاه و مفهوم ولایت فقیه، ثانیاً میزان، چرایی و خاستگاه تفاوت های مدل پارلمانی و ریاستی، ثالثاً تجربه سیاسی اندوخته شده در طی یک قرن قانونگذاری و خصوصاً سه دهه اخیر بعد از انقلاب اسلامی و رابعاً طرح لزوم تحول و بومی سازی علوم انسانی از جانب مقام معظم رهبری، نشان دهنده ی عدم کارایی و هماهنگی هیچکدام از مدل های پیش گفته است.


به بیان دیگر وجود ولی فقیه در چارچوبه ی نظام جمهوری اسلامی ایران تغییرات بنیادینی در نسبت های مابین نهاد های سیاسی بوجود می آورد. علاوه بر آن آنچه بعد از مقایسه مابین مدل پارلمانی و ریاستی حاصل می آید واجد هیچگونه ارجحیت معنادار در نسبت با انقلاب اسلامی نیست، نکته اساسی در همین عدم وجود نسبت وثیق میان انقلاب اسلامی و مدل های حقوقی- سیاسی غرب است. به بیان دیگر چه در نظام هایی که مدل پارلمانی را برگزیده اند (مانند انگلستان) و چه آنهایی که مظهر نظام ریاستی هستند (مانند ایالت متحده آمریکا) و چه آن دسته از دولت هایی که به مدل های مابین این دو رسیده اند (مانند فرانسه)، هیچگونه متغییر مشترک در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی یافت نمیشود. و باز هم باید افزود که توجه تاریخی به سیر پیدایش این مدل های مختلف گویای متأخر بودن آنها نسبت به نیازهای سیاسی و اجتماعی است. در واقع ورای نیازها و بنیان های تاریخی، فلسفی، حقوقی و.. انگلستان هیچ عامل دیگری در شکل گیری نظام پارلمانی به هیئتی که اکنون می بینیم وجود ندارد. بنابراین چه دلیل منطقی، حقوقی و تاریخی میتوان یافت که مدل های سیاسی را اولاً محدود به مدلهای موجود بکند و ثانیاً ما را از رفتن راهی که آنها پیمودند باز دارد؟


نکته حائز اهمیت بعدی تجربه ی گران‌بهای ما در طول دوره های گوناگون قانون گذاری است. ایران در دوران مشروطه، دوران استبداد رضاخانی، پهلوی دوم و سپس انقلاب اسلامی در فاصله سال های آغازین انقلاب تا بازنگری در قانون اساسی و بعد از آن، شاهد انواع و اقسام مدل های حکومتی بوده است ؛ و نقطه ای که اکنون به آن رسیده ایم و خصوصاً طرح موضوع امکان تغییر از سوی اول شخص مملکت حاکی از عدم کارایی همه مدل های تجربه شده است.


و اما مسئله ی لزوم تحول در علوم انسانی و تمام مقدمات و حواشی آن که جای طرح آن این یادداشت نیست نیز، هم مطلوبیت نظام سازی بومی و هم ضرورت آن را نشان می دهد، و بی شک علوم سیاسی یکی از مهم ترین شاخه های نیازمند تحول می باشد و اگر سخنان مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) را در امکان تغییر، فتح بابی برای ورود اندیشمندان حوزه سیاست و حقوق به مرحله تأملات جدی در لوازم حکومت اسلامی بدانیم سخن به گزاف نگفته ایم.


تاکید معظم له بر تغییر در آینده دور نیز میتواند موید تدریجی بودن و لزوم تحول در مدل های موجود باشد چرا که اگر مسئله تنها گزینش این یا آن گونه ی سیاسی بود دیگر چه نیازی به بررسی های بلند مدت وجود داشت؟


فهم ماهیت انقلاب اسلامی به مثابه ی یک تحول عمیق تاریخی که از اساس با آنچه در غرب مدرن میگذرد متفاوت است نمایانگر ضرورت نظام سازی متناسب با انقلاب خواهد شد. در حقیقت هر پدیده ای یا می بایست از درون گفتمان دینی تولید شود (مانند ولایت فقیه) و یا جهت قرار گیری در ساختمان نظام جمهوری اسلامی ابتدا متناسب با انقلاب اسلامی و مبادی و مبانی آن دچار تحول معنایی گردد. البته آنچه نباید از نظر دور داشت مقتضیات عصر حاضر است، و شاید یکی از تفاوت های اصلی حضرت امام خمینی (قدس سره الشریف) در جایگاه تئوری پرداز اصلی ولایت فقیه با سایر اندیشمندان سنتی دینی در همین توجه داهیانه به شرایط و ضرورت های زمانه و به تعبیر صحیح تر زمان آگاهی حکیمانه باشد. به بیان دیگر هرچند بازگشت ولایت فقیه به مبانی حکومت اسلامی خصوصاً در صدر اسلام است اما نیازی اساسی وجود دارد که ما را ناگزیر از توجه به وضع کنونی عالم می نماید و آن نیاز بودن ما در زمان حال است. بودنی که همراه با خود لوازم، مقتضیات، نیازها و آثاری را به همراه خواهد داشت که عدم توجه به آنها یا باعث تئوری پردازی های بی ثمر می شود و یا به یاس از امکان اقامه حکومت اسلامی منجر می‌شود.


نمونه های فراوانی از عدم توجه و سپس عدم کارایی و در بعضی موارد تعارض نهادهای اجتماعی با انقلاب اسلامی وجود دارد. شاید دو نمونه ی مشهور تر نخست وزیری در نظام سیاسی و بانک در نظام اقتصادی باشد. و البته این سخن به معنی امکان(وقوعی و نه عقلی) کنار نهادن بانک و یا جایگاه های سیاسی غیر از ولی فقیه نیست.


خلاصه آنکه جمهوری اسلامی نیازمند نهاد ها، مفاهیم، قوانین و مدل های متناسب با ضرورت های تاریخی و اهداف عالیه خود می باشد، ضرورت ها و اهدافی که از اساس نه در پارلمانتاریسم لحاظ شده است و نه در هیچ مدل مدرن دیگری.



****


لینک این یادداشت در پایگاه اطلاع رسانی رجانیوز


- بعداً نوشت :


امشب در حین خواندن مقاله کانون کدام نویسندگان از کتاب حلزون هایی خانه به دوش عبارتی از سیدنا الشهید دیدم که بسیار مربوط بود با آنچه حقیر نگاشتم ، باشد که قلم حضرت آوینی این صفحه را متبرک سازد :


1. ولایت فقیه نمیتواند با پارلمانتاریسم و دموکراسی جمع شود و این گفته البته به آن معنا هم نیست که ولایت فقیه با استبداد و یا توتالیتاریسم جمع میشود؛ خیر، ولایت فقیه یک نظام حکومتی جدید است که نه با دموکراسی و نه با استبداد جمع نمیشود و هرگز در جهان جدید سابقهای نداشته است. ولایت فقیه با حاکمیت کلیسا نیز، چه به صورت فعلی و چه در صورت قرون وسطایی آن، نسبتی ندارد و بنابراین، غرب و غربزدگان با معیارها و منطق خویش هرگز امکان درک آن را ندارند.
ایمان آوردن به ولایت فقیه منطق دیگری میخواهد که از دین کسب میشود و دین نیز بر وحی مبتنی است. نمیخواهم بگویم که ولایت فقیه عقلایی نیست یا با استدلال عقلی قابل اثبات نیست، اما دین کار را فقط به عقل مردمان واگذار نکرده است و پیامبران، شرایع را نه از راه استدلال عقلی بلکه از طریق وحی درمییافتهاند، و اگر نه، تکلیف ما با عقل کجاندیش این عوامِ عالمنما که بت دموکراسی را میپرستند چه بود؟ ترجمهی دقیق دموکراسی «ولایت مردم» است که در مقابل ولایت فقیه قرار میگیرد و با آن جمع نمیشود، اگرچه فقیه نیز برخوردار از آرای مردم است؛ و به هر تقدیر، از آنجا که آرای مردم باید از طریق نمایندگانشان اظهار و اعلان شود، وجود نوعی پارلمان نیز در نظام حکومتی ولایت فقیه ضرورت پیدا میکند. اما صرف وجود پارلمان به مفهوم پذیرش دموکراسی نیست.
نظام حکومتی ولایت فقیه نظام جدید و بیسابقهای است که اگرچه نوعی حکومت تئوکراتیک ـ یا به عبارت عامیانه خدامحورانه ـ است، اما با هیچ کدام از قوالب حکومتی تجربهشده انطباق و یا حتی شباهت ندارد.
ولایت فقیه مبتنی بر اسلام ناب است که هم از حقوق بشر و هم از آزادی دریافتی کاملاً متفاوت با مشهورات و مقبولات بینالمللی دارد. تفاوت معنای آزادی و حقوق بشر در نزد ما با آنچه در جهان امروز معمول است آنهمه زیاد است که میتوانیم با یقین بگوییم که ما و غربیها فقط در لفظ اشتراک داریم و نه در معنا.


( کانون کدام نویسندگان ، حلزون هایی خانه به دوش ، صفحه 58 )


درآمدی بر تولید علم

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۵۷ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 12 / 7 / 1388

بسم الله


(این یادداشت اصلا برای اولین شماره از نشریه انجمن اسلامی مستقل دانشگاه قم نگاشته شده است)
اقتضای حال سیاست زدگی پوشیدگی حقیقت ورای حجاب های مبتذل و سطحی سیاسی است . همه چیز را سیاسی دیدن و درباره همه چیز سیاسی قضاوت کردن نه تنها حقیقت را به محاق می برد که ما را از درک سیاست حقیقی نیز عاجز می کند و تنها قشری ظاهری از آن را به ما می نماید .
بیان اینکه چرا حوالت امروزین ما پیش از همه واجد سیاست بینی و سیاست زدگی است مجالی دیگر می طلبد ، آنچه انگیزه نوشتن این وجیزه شده و این مقدمه کوتاه را برای پرهیز از شتابزدگی های سیاسی طلب کرده است دفاعیات و مصاحبه ی یکی از متهمان حوادث اخیر بعد از انتخابات بود که بدون شک از برجسته ترین تئوریسین های جریان موسوم به دوم خرداد است . گمان نمیکنم دست کم بعد از مصاحبه های اخیر جناب حجاریان با صدا و سیما دیگر نیازی به معرفی ایشان باشد پس وقتتان را نمی گیرم و به سراغ اصل مطلب میروم :
هر چند دستمایه ی نوشتن این یادداشت یک واقعه ی ظاهرا سیاسی است و به همان دلیلی که ابتدائا ذکر کردم اغلب تحلیل ها راجع به آن رنگ و لعاب سیاسی (بهتر است بگویم سیاست زدگی دارد) اما فارغ از آنها (اگر فراغتی ممکن باشد) حقیر قصد ارائه تحلیل کوتاهی از بخشی از این اعترافات را دارم ، موضوعی که مدتیست محور اصلی مطالعات ، تاملات و دغدغه های من است .
و اما آن بخش فوق الذکر از سخنان سعید حجاریان اختصاص به بحث تولید علم بومی و ماهیت علوم انسانی دارد موضوعی که قریب به 50 سال است ذهن بعض از متفکران شرقی را به خود مشغول کرده است .
هر چند از دیدگاه نگارنده مبحث تولید علم بومی شامل علوم دقیقه (تجربی) نیز می شود اما اغلب ترجیح میدهند نهایتا و با ذکر قیود فراوان آنرا محدود به حوزه علوم انسانی کنند . اجالتا به دلیل اینکه تبیین ماهیت و ساختار علوم تجربی برای روشن شدن عصری و مقید بودن آنها زمان مفصل دیگری می طلبد و همچنین به واسطه ی اینکه علوم انسانی عموما و فلسفه خصوصا بنیان و شالوده دیگر علوم هستند حقیر نیز بحث خویش را منحصر به آنها می کند .
در نگاه ظاهربین آنچه ابتدائا خودنمایی می کند و به تصور عوام (این عوام شامل روشن فکران و جامعه نخبه ما نیز میشود) می آید بی طرفی ، مطلق بودن و یا به تعبیری خنثی بودن ماهیت همه علوم از جمله علوم انسانی است و بیشتر ترجیح میدهند آن را دستاوردی متعلق به همه بشریت و نتیجه ی تکامل نوع بشر و انباشت علوم طی قرون بدانند . اگر این داعیه را قبول کنیم – که اغلب این کار را میکنند – بودن تردید سخن گفتن از علم بومی (یا دینی و یا حتی غربی) بی معنا شده و بالتبع تولید آن نیز مبهم بلکه مهمل خواهد بود .
تابوی اینگونه تلقی از علم سالهاست در مهد پیدایش این علوم شکسته شده است ( تقریبا از اوایل قرن بیستم میلادی) و امروزه سخن گفتن از مکتبهایی مانند پوزیتیویسم منطقی و دفاع از آن نشانه ی ناآگاهی فرد از تحولات فلسفه علم در جهان خواهد بود . اما ما باز به اقتضای حال بی زمانی و معلق بودن خویش هنوز مدعی رنگین بودن حنایی هستیم که دیر زمانیست رنگ خویش را نزد صاحبانش از دست داده است .
به هر تقدیر متزلزل شدن بنیان های تمدن غرب و همچنین وزیدن نسیم های پست مدرنتیه هرچند ناقص و گاه به دنبال سیاست زدگی اندک اندک زمزمه های مباحثی از این دست را فراهم کرده هم اکنون از گوشه و کنار مجامع علمی و فرهنگی مشرق زمین نداهایی در نقد مدرنیته و به دنبال آن جستجو برای یافتن علمی مناسب حال و وضعیت جدید شنیده می شود . با وجود اینکه هنوز این زمزمه ها به گفتمان غالب در فضای علمی – فرهنگی ما تبدیل نشده و هستند ( کم نیستند) کسانی که با شنیدن اینگونه مباحث بیشتر با دیده ی تمسخر و تردید به آن می نگرند ، اما حقیقت آن است که ما را از پرداختن به این مقولات گریزی نیست چه آنکه مسیر فراروی تمدن منحط غرب دیگر گشوده نیست و دست کم امروز مجالی برای سهیم شدن در سرنوشت تاریخی غرب برای ما مردمان مشرقی باقی نمانده است (اگر فرض بگیریم از ابتدا ممکن بوده است) و امتناع از توجه به حال کنونی و تلاش برای شناخت مختصات تمدنی جدید تنها زمان فرا رسیدن عهد دوباره را به تعویق می اندازد و به فرو رفتن هر چه بیشتر بشرشرقی در منجلاب توسعه نیافتگی (سودای توسعه) منجر خواهد شد .
علی رغم آنکه به اعتقاد راقم این سطور و بر خلاف اظهارات سعید حجاریان و برخی دیگر از متفکرانی که به تامل در این حوزه پرداخته اند علم به هیچ وجه در فرآیند های برنامه ریزی شده تولید نمی شود و اساسا محصول برقراری و اقامه ی نسبتی جدید با عالم و آدم و مبدا عالم و آدم در وجود بشر است ، با اینحال شنیدن این سخنان از زبان کسی که یکی از نظریه پردازان برجسته مدرنیزاسیون روشنفکرمآبانه بوده است (اگر بپذیریم امروز نیست) مایه بسی خوشحالی و صد البته تاسف است . خوشحالی به این واسطه که پیداست این زمزمه امروز تبدیل به دغدغه ای شده است که حتی حجاریان سیاست باز را نیز متوجه خود کرده است و این یعنی احساس نیاز به این مقولات که قدم اول راه صعب و دشوار خودآگاهی و سپس دل آگاهیست . و تاسف به واسطه ی آنکه با بیان این سخنان بیش از همیشه برای حقیر معلوم شد که جمع کثیری از جماعت روشن فکرمآب این مرز و بوم آگاهانه و با تذکر نسبت به وجود این حقایق باز بر شاخه می نشینند و ...
به هر حال و حتی با قبول این پیش فرض (قابل تولید نبودن علم در پروسه های برنامه ریزی شده) نیز وظیفه و تکلیف ما به عنوان افسران جبهه فرهنگی و اساتیدمان به مثابه ی فرماندهان این جبهه بیش از پیش سنگین خواهد بود ، وظیفه ای که بیش از همه متوجه تذکر پیدا کردن و سپس متذکر کردن جماعت حیران است نسبت به موقعیتی که در آن به سر میبریم چه آنکه بی توجه و بدون برقراری نسبت درست با حقیقت عهد کنونی عالم هر تلاشی حتی با نیات طیبه آب در هاون کوبیدن بوده هرگز ما را رهنمون به بنیان گذاری جامعه ای دیندار ، پویا و متعالی نخواهد کرد .
والسلام

فقه حکومتی و نسبت آن با حوزه و دانشگاه

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۰۵ ب.ظ

یادداشت های آرشیوی

نگاشته شده در تاریخ 6 / 8 / 1389

(این یادداشت در اصل برای نشریه رصد - ستاد استقبال دانشجویی مقام معظم رهبری - نگاشته شده است .)


بسم الله الرحمن الرحیم



" ... این فقه خیلی مهم است ، تکلیف تمام زندگی از قبل از ولادت تا بعد از ممات ، احوال فردی و زندگی شخصی ، احوال اجتماعی او نیز و زندگی سیاسی ، اقتصادی اجتماعی و دیگر شوون او در فقه مشخص است ."
بیانات مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) در آغاز درس خارج 31/6/70


پیش از آنکه به مسئله نسبت فقه حکومتی با نهاد حوزه علمیه و دانشگاه بپردازیم لازم است تعریف کوتاهی از فقه و فقه حکومتی ارائه شود تا آنچه در این یادداشت از این دو مفهوم مراد میشود روشن تر گردد .
هرچند از زوایای گوناگون برای فقه تعاریف متفاوتی ارائه شده است اما تعریف مشهور تر و مقبول تر آن است که فقه " دانش فهم دین است برای استخراج احکام شرعی از منابع آن "
در مورد فقه حکومتی نیز دیدگاههای مختلفی از سوی اندیشمندان ارائه شده است که به اهم آن اشاره میکنم.
اول آن که فقه حکومتی را جزئی از فقه موجود می داند که به مسائل مربوط به حکومت می پردازد . برای مثال حدود ، دیات ، جهاد و ...
دومین تعریف، فقه حکومتی را بخشی از فقه می داند که به دلایل اغلب تاریخی – سیاسی مورد عنایت فقهای شیعه نبوده است ، قسمی از فقه موجود نیست بلکه خلاء فقه حاضر است .
البته دیدگاههای دیگری نیز وجود دارد که میتوان با مسامحه آنها را در همین تقسیم بندی جای داد .
اما دیدگاه مهم سوم به فقه حکومتی نه به مثابه ی بخشی از فقه بلکه به مثابه ی وصفی برای تمام ابواب فقهی می نگرد . در حقیقت فقه حکومتی قسمی از تکالیف و احکام شرعی نیست و نوعی از نظر کرد و افق جدیدی است که فقه را نه بهعنوان دستور عمل حیات فردی انسان مسلمان بلکه بهعنوان دانش زندگی بشر هم از حیث جمعی و هم از حیث فردی می داند . به عبارت دیگر فقه حکومتی دانش نوینی است که دارای مبادی ، مبانی ، اهداف ، و ساختمان متفاوتی از فقه موجود است که هر چند مسلماً شباهت های فراوانی به فقه حال حاضر دارد اما به دلیل تفاوت های مبنایی خصوصاً در حوزه انسان شناسی، علم جدیدی خواهد بود . فقه حکومتی در واقع در همان حین که به مسائل انسان مسلمان در حوزه فردیات او پاسخ می گوید نحوه و طور پاسخگوئیش از افق واقعیات اجتماعی و حکومتی نیز هست . به عبارت دیگر فقه حکومتی نه به مسائل فقهی، بلکه به نحوه ی پاسخگویی به آنها مربوط میشود . که این تغییر روش شناختی عامل ممیزه دوم فقه فردی موجود از فقه حکومتی است . البته فقه حکومتی با تغییر دیدگاه خود نسبت به انسان و جامعه ، خود مولود مسائل جدیدی خواهد شد که با روش خویش بدان ها پاسخ میگوید بنابراین فقه حکومتی دارای مسائل و موضوعات متفاوت از فقه فردی نیز می باشد .
هرچند این مسئله در تاریخ فقه شیعه سابقه دار است و متفکران و اندیشمندان مسلمانی همچون شهید محمد باقر صدر (رحمه الله علیه) ، شهید علامه مرتضی مطهری (رحمه الله علیه) ، شهید مصطفی خمینی (رحمه الله علیه) ، علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) ، آیت الله العظمی بروجردی (رحمه الله علیه ) ، محمد جواد مغنیه ، شیخ محمد عبده و ... بدان پرداخته اند اما بی هیچ شک احیاگر این نوع نگاه مغفول مانده به دین مبین اسلام (که موجب تحولات عظیم در جامعه اسلامی میشود و تنها یک مورد آن انقلاب اسلامی است ) در قرن حاضر و بعد از گذشت 13 قرن از غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، حضرت امام خمینی (قدس الله نفسه الزکیه ) می باشد . خلف صالح ایشان حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای(روحی له الفداء) نیز منادی تحول و تغییرات بنیادین در حوزه های علمیه و به تبع آن گرایش هر چه به بیشتر به سوی تدوین فقه حکومتی متناسب به نیازهای امروزین جامعه دینی می باشند .
بیش از این به فقه حکومتی و ابعاد و حدود ثغور آن نمی پردازم که هم این مقال گنجایش این بحث را ندارد و هم این حقیر دانش پرداختن به چنین موضوعی را دارا نمی باشم ، هرچند که جای پژوهش های فراوان و عمیق در این مسئله از سوی متفکرین و محققین حوزه علمیه در میان پژوهش های موجود بسیار خالی می باشد .
و اما نسبت فقه حکومتی و حوزه و دانشگاه . هر علمی برای آنکه به مرحله فعلیت برسد قبل از هر چیز نیازمند تحقق مبادی اجتماعی و فلسفی خود می باشد . فقه حکومتی نیز از این قاعده مستثنی نیست و بهعنوان یک علم دینی و بلکه مهم ترین و اساسی ترین آنها محتاج تحقق مبادی علم دینی در معنای کلی و مبادی خاص فقه حکومتی میباشد .
ورود به مبحث علم دینی ، چرایی ، چیستی و چگونگی آن از حوصله این وجیزه خارج است اما آنچه مسلم است این است که یکی از مبادی و لوازم اساسی حصول به علم دینی (و به تبع آن فقه حکومتی) دستگاه تولید آن و یا به عبارت بهتر نهاد آموزشی متناسب با آن می باشد .
از این نظرگاه و با توجه به مقدمات پیش گفته پرداختن به نسبت حوزه و دانشگاه با علم دینی و فقه حکومتی اهمیت خویش را نمایان می سازد ، زیرا نمی توان از نهاد های فاقد اولیات تولید علم دینی توقع تدوین و تبیین مسئله بغرنجی همچون فقه حکومتی را داشت .
باز هم پرداختن به تمام مسائل مربوط به این دو سیستم آموزشی در توان این قلم و مقاله نیست؛ اما خلاصه آنکه دانشگاه (university) یک نهاد برآمده از نیازهای آکادمیک تمدن تکنولوژیک و سکولار غرب مدرن است و اساساً در راستای پاسخگویی به سوالات نظری و عملی این تمدن و نهادینه سازی مؤلفه های علمی – فرهنگی آن ساختمان یافته است .
هرچند با ورود این نظام آکادمیک به کشور های جهان سوم از جمله ایران تغییرات جزئی در ظواهر آن صورت پذیرفته است اما هیچگاه در مبادی آن حتی تامل نیز نشده است چه رسد به آنکه تغییر صورت پذیرد بنابراین این سیستم انسانهایی با مغز هایی آموزش دیده برای تمدن غرب تربیت کرده است و این ادعا را به سادگی میتوان با نیم نگاهی به خروجی های دانشگاههای کشور خودمان و سایر کشورهای غرب زده جهان سومی فهمید .
اما از آن سوی حوزه علمیه نهاد آموزشی – پژوهشی جهان مسلمانان (تعمدی در بکار نبردن عبارت جهان اسلام هست ! ) و محصول 14 قرن حیات علمی ، فرهنگی ، اجتماعی آنان است . هرچند حوزه دست به گریبان کاستی هایی است که راه رسیدن به تئوری مدون فقه حکومتی را برایش سخت می سازد اما بی هیچ شک برای تولید و حصول به آن از دانشگاه آمادگی به مراتب بیشتری دارد . کاستی های حوزه علمیه در این مسیر بیش از آنکه مربوط به مبانی نظری و بنیاد های فلسفی آن باشد محصول مهجوریت مکتب امامیه نسبت به اداره اجتماع و انزوای فقهای شیعه در ساختار جامعه سنی مذهب در طول این قرون می باشد . چنانچه به تاریخ فقه امامیه و خصوصاً دوران صفویه نظری بیندازیم متوجه می شویم که با اندک تغییری در جایگاه فقها در عصر صفویه در فقه آنان نیز تفاوت هایی ایجاد شده است (مشروطه و بعد از آن جمهوری اسلامی نیز مثال هایی دیگر است).
هر چند نهادینه شدن خلقیات و فرهنگ حکومت گریزی و انزوا طلبی در میان فقهای شیعه در طی قرون، حرکت به سمت تولید علم مطلوب جامعه اسلامی (یا همان فقه حکومتی ) را سخت می سازد اما بی تردید شکستن این تابوهای فرهنگی از تغییر در مبادی فلسفی و نظری نظام آموزشی غرب زده کنونی بسیار آسان تر می باشد .
به عبارت دیگر دانشگاه برای حصول به مرحله تولید علم دینی نیازمند پیش ساختارهایی است که در اصل امکان رسیدن به آنها تردید هایی جدی وجود دارد . چیستی دانشگاه اسلامی (به عنوان نظام مطلوب) ، چگونگی رسیدن به آن و نسبت آن با دانشگاه موجود موضوع کنکاش هایی است که اندک اندک زمزمه های آن در مجامع علمی شنیده می شود . اما قدر مسلم آن است که حوزه علمیه واجد آن پیش ساختارها می باشد و برای تولید علم دینی و خصوصاً فقه حکومتی (به واسطه سابقه ی چند صد ساله) یک قدم و بلکه چندین قدم جلوتر است .
وظیفه ای که اکنون بر دوش طلاب و پژوهشگران جوان حوزه سنگینی می کند تعمق در مبادی و مبانی فقه و فقه حکومتی است برای رسیدن به فقه به عنوان تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور .
والسلام علی من التبع الهدی