وظیفهی ما نقد بیوقفه است
نظام آموزشی همچون نظام قدرت
"این یادداشت در اصل برای شمارهی سوم (آذرماه 1393) نامه آموزش، نشریه معاونت آموزش موسسه اشراق نگاشته شده است."
رولان بارت اولین درسگفتار خود در کُلژدوفرانس (به تاریخ 17 ژانویه 1977) را با این جملات آغاز میکند: «به مکانی پا میگذارم که دور از قدرت است». اُمبرتو اکو با نقل این جمله، تحلیل خود از این درسگفتار بارت را در مقالهی «زبان، قدرت، نیرو» پی میگیرد. اکو معتقد است که این جملهی بارت «ریاکارانه» است. اجازه بدهید پیش از آنکه به چرایی این اظهارنظر اکو بپردازیم، به شیوهی تدریس در کلژدوفرانس نگاهی بیندازیم. «تدریس در کلژدوفرانس در چارچوب مقرراتی خاص صورت میگیرد ... [اساتید] باید هر سال تحقیق اصلی خود را ارائه دهند، و اینگونه ملزم میشوند تا محتوای تدریس خود را در هر دوره تغییر دهند. دورههای درسی و سمینارها کاملاً بازاند؛ ثبتنام یا امتحان پایان دورهای در کار نیست، و استادان هیچگونه مدرکی اعطا نمیکنند. طبق دانشواژههای کلژدوفرانس، استادان دانشجو ندارند، بلکه فقط مستمع دارند.»
باید انصاف بدهیم که این شیوه احتمالاً یکی از آزادترین روشهای آموزشی ممکن است و به ندرت یک جامعهی علمی حاضر شده است از قواعد محدودکننده و درعین حال حفظ کنندهی خود تا این اندازه دست بکشد. اما ماجرا به همینجا ختم نمیگردد. اکو پس از نقل جملهی بارت ادامه میدهد: «این ریاکارانه است، چون در فرانسه هیچ چیز به اندازهی تدریس در کولژدوفرانس و تولید معرفت، قدرت فرهنگی نمیبخشد.» بهنظر میرسد باید به اکو حق بدهیم. فوکو که بدون شک یکی از سیاسیترین، آزادیطلبترین و محبوبترین اساتید تاریخ کلژدوفرانس است، در پاسخ به خبرنگار نوول آبزرواتور در مورد تدریسش میگوید: «میتوان در مورد چیزهایی که مطرح کردم، بحث کرد. گاهی اگر سخنرانی خوب نبوده باشد، تنها یک سوال کوچک میتواند همه چیز را جمعوجور کند. اما این سوال هرگز مطرح نمیشود. در فرانسه تأثیر جمع هرگونه مباحثهی درست و حسابی را ناممکن میکند. اگر بازخوردی وجود نداشته باشد، جلسهی درس جنبهی نمایشی پیدا میکند. در اینجا رابطهی من با مستعمان شبیه رابطهی یک بازیگر یا اکروباتباز با تماشاگران است. وقتی حرفهایم تمام میشود، خیلی احساس تنهایی میکنم.» به نظرم این تنهایی محصول جایگاه خاص فوکو در جامعهی روشنفکری فرانسه در دههی 70 است. او که احتمالاً پس از سارتر به مهمترین روشنفکر دوران خودش تبدیل شده است، اسیر قدرتی میشود که او و نظام آموزشیِ «فاخر» کلژدوفرانس را در برگرفته است. فوکو میگوید: «اثر تدریس، یا به عبارتی اثر برقراری نوعی رابطهی قدرت با مخاطب» را دوست ندارد.
بارت هنگام بیان آن جمله به خوبی از نظرات فوکو در مورد قدرت آگاه بوده است. بنابراین بعید نیست که عبارت او چیزی بیش از یک کنایه به نظام آموزشی کلژدوفرانس نبوده باشد. جلوتر و در همان درسگفتار بارت زبان را اینگونه توصیف میکند: «زبان نه مرتجع است و نه مترقی، بلکه در یک کلمه فاشیست است، چون فاشیسم جلوگیری از سخن گفتن نیست، بلکه مجبور کردن به سخن گفتن است.» این عبارت نیز طنینی فوکویی دارد. برای مثال به این جمله از فوکو توجه کنید: « اگر قدرت فقط مراقبت کند، کمین بنشیند، غافل گیر کند، منع و تنبیه کند، چقدر سبک خوهد و تخریب اش بی شک چقدر سهل، اما قدرت تحریک می کند، بر میانگیزد و تولید میکند؛ قدرت صرفاً چشم و گوش نیست؛ قدرت وادار به عمل کردن و سخن گفتن میکند.» بنابراین ما هم در سخن گفتن و هم در سکوت کردن، قدرت را، هربار به شیوهای، از خودمان عبور میدهیم. مسئله فقط سکوت دانشجویان دربرابر استادان در کلاسهای درس نیست، حتی سخن گفتن و اعتراض آنها نیز شیوهای از اعمال قدرت است. ما در هر صورت چرخدندهی دستگاه عظیم قدرتیم. اما بازهم ماجرا به همینجا ختم نمیشود. اگر فوکو تحلیل خود را از قدرت در همین نقطه به پایان میرساند، اگرچه ما را متوجه اثرهای مثبت و مولد قدرت کرده بود (و این البته پیشرفت کماهمیتی در تحلیل مدرن قدرت نیست)، اما در نهایت چیزی بیش از یک روشنفکرِ افسرده نمیتوانست باشد. مقصود فوکو آزادی است و باید دید این آزادی چگونه حاصل میشود.
پیش از ادامهی بحث این نکته را اضافه کنم که من، دستکم در اینجا، آزادی، انقلاب و تفکر را به یک معنا به کار میبرم؛ لذا پرسش از امکان آزادی درون نظم قدرت، همان پرسش از امکان تفکرْ درون نظام آموزشی است.
اکو میپرسد: «چگونه میتوانیم خود را از آنچه بارت (با ارجاع به نمایشنامهی سارتر) «در بسته» مینامد، آزاد سازیم؟ با تقلب. میتوان در زبان تقلب کرد. بارت این بازی نادرست، نجاتبخش و آزادیبخش را ادبیات مینامند.» چه چیزْ ادبیات را مستعد این آزادیبخشی کرده است؟ بازی آزاد. «ادبیات با گزارهی ساخته و پرداخته سروکار ندارد بلکه با بازیِ گوینده و نویسنده سروکار دارد که جاذبهی کلمات را کشف میکند. ادبیات خوب میداند که نیروی زبان میتواند دوباره بر آن غلبه کند، ولی دقیقاً به همین دلیل است که حاضر است از حرفش برگردد... در نهایت برای بارت نمونه اصلی این فعالیت آزادیبخش همان فعالیتهایی است که آنها را خلاق یا خلاقه مینامند» بنابراین امکان آزادی از درون تصادف میآید. تا اینجا معلوم شد که یک طرح کلی و از پیش برنامهریزی شده برای زمین زدن قدرت و رسیدن به آزادی وجود ندارد. به علاوه نیروی ادبیات یا مقاومت به همین شکل خلاقه نمیتواند تبدیل به یک نظم دائماً دگرگون شونده شده و در نتیجه یک وضع تماماً آزاد را بنیانگذاری کند. به محض فروپاشی نظم موجود، صورتی دیگر از قدرت حاکم میگردد، «تاریخ، عرصهی عملکرد مراسم قدرت است».
با کمی دقت روشن میشود که مسئله بازهم، اگرچه یک قدم عقبتر رفته، اما حل نشده است. امکانِ ادبیات (تفکر یا مقاومت) از کجا میآید؟ برای پیدا کردن پاسخ این پرسش به جملهای از جودیت باتلر اشاره میکنم: «برای فوکو، گفتارِ انضباطی به طور یکجانبه بر سازندهی سوژه نیست، و اگر هم هست، این گفتار بطور همزمان شرط واساختن سوژه را نیز برمیسازد.» امکان مقاومت درون تمامی نظامهای قدرت از قبل، تعبیه شده است. در غیر اینصورت اساساً تاریخ (و تفکر) ممکن نمیشد. « اگر انسان جسمانی و مادی که بر او قدرت اعمال می شود، فاقد توان مقاومت بود و نمی توانست نظم اجتماعی را مورد سوال قرار دهد، در این صورت تاریخ قابل اندیشیدن نبود.»
خلاصه کنم، نظام آموزشی «در هر صورت» یک نظم قدرت است. هیچ الگوی پیشنهادیای بیرون از قدرت وجود ندارد. طرحی کلی برای دگرگون کردن نظام آموزشیِ موجود و برساختن یک نظمِ جایگزینِ آزادْ وجود ندارد. مقاومتها باید تصادفی، موضعی، موقتی و دائماً تجدیدشونده باشند؛ چرا که هر شیوهی جدید همزمان با فراهم کردن مقداری آزادی، بخشی از آزادی ما را نیز سلب میکند. در هر قدم باید به نقد وضع پشت سر پرداخت. امکان این مقاومت و دگرگونی از ابتدا درون نظم قدرت وجود دارد؛ پرسش اصلی یافتن امکانات موجود در دستگاه مستقرِ قدرت برای رسیدن به راههای اثرگذاری، تجزیه و مقاومت در برابر آن است. راههایی خُرد که در عوضِ ارجاع به یک حقیقتِ کلی و همهگیر، نزدیکترین اهرمهای قدرت و دمدستترین فضاهای آزادی را هدف میگیرند.
منابع: