زمان و آوینی: یا پیشنهادی برای دوبارهخوانی آثار شهید سید مرتضی آوینی
این یادداشت در شمارهی 166 (آذر 1395) ماهنامهی همشهری خردنامه منتشر شده است.
آوینی در 12 جلد
پس از شهادت سید مرتضی آوینی در فرودین 1372 موسسه روایت فتح، که تا آن روز فقط مشغول تولید فیلمهای مستند جنگی بود، زیرمجموعهای تأسیس کرد با نام «دفتر تنظیم و نشر آثار شهید آوینی». این دفتر ظرف مدت 15 سال 12 جلد کتاب از مجموع 200 مقاله و نزدیک به 2700 صفحه مکتوبات شهید آوینی را در انتشاراتی با نام «ساقی» منتشر کرد. محتوای همهی این کتابها پیش از این، چه در مجلات، چه به صورت متنگفتارِ فیلمهای مستند و چه به شکل کتاب، منتشر شده بود.
برای «تنظیم» مکتوبات آوینی راههای متفاوتی وجود دارد. راهی که دفتر نشر آثار پیش گرفت طبقهبندی موضوعی آثار او بود. مثلاً کتاب «رستاخیز جان» شد کتاب فرهنگ و ادبیات و کتاب «آغازی بر یک پایان» کتاب انقلاب اسلامی و به همین ترتیب «آیینهی جادو» کتاب سینما و «انفطار صورت» کتاب گرافیک. تکلیفِ مجموعههایی مثل «توسعه مبانی تمدن غرب» و «فتح خون» هم که از قبل معلوم بود. آوینی آنها را به صورت سلسلهای نوشته بود و کار تدوینکنندگان را راحت کرده بود.
اگرچه طبقهبندی ساقی معقول و منطقی به نظر میرسد و مزایای خودش را نیز دارد، به گمان من زمینهساز سوءتفاهمی شده است که باید با خوانش متفاوت آثار آوینی به حل آن پرداخت. سعی خواهم کرد به اجمال پیشنهادم را شرح بدهم. معتقدم آوینی را باید بر مبنای زمان نگارش آثارش بخوانیم. یعنی یا از ابتدا به ترتیب زمان و یا اینکه در هر موضوع مکتوبات را به ترتیب تاریخ (و حتی مکان انتشار) منظم کنیم. به علاوه اگر آوینی مقالهاش را در واکنش به مطلبی دیگر نگاشته است، در کنار هر اثر ارجاعات آن را نیز بیاوریم تا مقصود ایشان حتیالمقدور بهتر فهمیده شود.
دستهبندی «دفتر نشر آثار» اگرچه عمدتاً ترتیب زمانی انتشار آثار را در نظر گرفته است، چون «بر مبنای زمان» تنظیم نشده این تصور را ایجاد میکند که خود شهید آوینی این کتابها را به همین شکل و به یکباره نگاشته است. در حالی که نه تنها این کتابها، جز دو مورد (آیینهی جادو جلد 1 و فردایی دیگر)، به دست آوینی تنظیم نشدهاند، بلکه قصد او دستکم در ابتدا انتشار آنها به شکل کتاب نبوده است. آوینی این مقالات را در سوره و چند مجلهی دیگر منتشر کرده است و به همین دلیل همهی اقتضائاتِ روزنامهنگاری بر این مقالات هم حاکم است. مهمتر از همه، بستر انتشار آنها، انگیزهی نویسنده، تعامل او با فضای فرهنگی و در یک کلمه «زمان».
سعی خواهم کرد نخست با روایت مختصر ماجرای روزنامهنگاری شهید آوینی تصویری از «کار» او ارائه بدهم و سپس با ذکر دو مورد از تبعات نگاه زمانمند به آثار ایشان بصیرتهای منطوی در این نگاه را آشکار کنم. بصیرتهایی که با هوشمندی میتواند از شخص آوینی نیز فراتر رفته و ما را به احوال تاریخی زمان او آشناتر کند.
آوینی روزنامهنگار میشود
تا آنجا که میدانیم سید مرتضی آوینی پیش از انقلاب جز یک کتاب، که آن هم خیلی زود به دست خودش جمع میشود، متنی منتشر نکرده است. بعد از انقلاب هم دغدغهی اصلی او نوشتن نیست، اگرچه متن فیلمهای مستندی را که میسازد، خودش مینویسد. سه چهار سالی طول میکشد، در سال 1362، تا اولین یادداشت او در «اعتصام»، مجلهای به سردبیری برادرش، منتشر شود. 2 سال بعد آوینی، اینبار به درخواست یکی از دوستانش، در مجلهی «جهاد» سلسله مقالاتی را مینویسد با عنوان «تحقیقی مکتبی در توسعه و مبانی تمدن غرب».
تا جنگ هست آوینی فرصتی برای نوشتن، به صورت حرفهای، نمییابد. کار نوشتن به همین تک و توک مقالهها و یادداشتها محدود میماند. ساخت مستندهای روایت فتح بعد از پایان جنگ متوقف میشود و این وضعیت تا سال 70 که موسسه روایت فتح تأسیس و فیلمسازی از سر گرفته میشود، ادامه دارد. درست چند ماه بعد از تعطیلی روایت فتح، آوینی به حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی میرود و مجلهای راه میاندازد با نام «سوره». شمارهی اولِ سوره فروردین 1368 منتشر میشود.
اولین سرمقالهی آوینی با عنوان «به کجا میرویم؟» و اولین مقالهی او در مجله سوره با عنوان «منشور تجدید عهد هنر» در همین شماره، بدون درج نام وی، منتشر میشود. سوره مجلهی پرطرفداری نیست و بسیار خوانده نمیشود، اما نقش مهمی در فضای فرهنگی آن روزها دارد. فارغ از یادداشتهای آوینی، آدمهایی که در سوره مینویسند و جریانی که از قِبَل آنها راه میافتد، مهم و تأثیرگذار است. بخش عمدهی آنچه احتمالاً دربارهی اختلافنظر حزباللهیها با آوینی شنیدهاید بیشتر از آنکه به نوشتههای او مربوط باشد، که بعید میدانم این افراد آن موقع چیز زیادی از آنها را خوانده باشند، محصول رویهایست که آوینی در جذب و دفع آدمها و مدیریت مجله پیش میگیرد.
مشهور است که آوینی شخصیت سیاسیای نبوده و در مواجهاش با امور نگاه حکمی - فلسفی داشته است. اینها احکامیست که اجمالاً درست است. منتهی نباید تصور کنیم که چیزهایی که آوینی نوشته یکسره رو به تاریخ بوده و او هیچ کاری نداشته است با جماعت ژورنالیست زمان خودش، ژورنالهای مهم آن موقع و حرفهای پر سر و صدایی که میزدند. حرفهایی که ممکن است خیلیهایشان امروز نه مهم به نظر برسند و نه هیجانی ایجاد کنند. اینکه واکنش آوینی، تا جایی که میتوانسته، سیاستزده نبوده و عمق و دقتی بسیار بیشتر از یک روزنامهنگار عادی داشته، حرف درستیست ولی حذف بستر زمان از مکتوبات آوینی کمکی به فهم بهتر او که نمیکند هیچ، کار را به سوءتفاهم هم میکشد.
جالب است بدانید که نزدیک به ده درصد از مقالاتِ مجموعهی آثار شهید آوینی مستقیماً در واکنش به مجلات آن زمان نوشته شده است و این یعنی آوینی خودش در متن مقاله به منشأ آن یادداشت اشاره کرده است. دستکم دو تا سه برابر این تعداد هم به صورت غیرمستقیم ناظر به تحولات و جریانات آن روزهاست که حالا یا اصلاً تصوری از آنها نداریم یا تصورمان چندان دقیق و نزدیک به واقع نیست.
حتماً شنیدهاید که آوینی در انتقاد از خاتمی یا بهنود یا سروش چیزهایی نوشته است. درست است، آوینی از این آدمها انتقاد کرده. انتقادهایش گاهی تند و تیز هم بوده. منتهی خاتمی، بهنود و سروشِ زمان آوینی و تصویری که از آنها در آن دوره وجود داشته با شمایلی که ما از این آدمها داریم، تفاوتهای زیادی دارد. خاتمی وزیر ارشاد بوده نه مخالف رسمی نظام، سروش استاد دانشگاهی بوده که جلسات شرح نهجالبلاغهاش هم داشته و هنوز حرف تابوشکنانهای دربارهی امام زمان (عج) و اسلام آن هم در بیبیسی نزده است. مسعود بهنود هم روزنامهنگاری بوده که مثل خود آوینی مجلهای داشته (به اسم آدینه) که به صورت قانونی و داخل کشور فعالیت میکرده است. گذشته از این، آوینی فقط از این آدمها انتقاد نکرده است. اینکه چرا مشخصاً به دو سه مطلبی که در نقد آنها نوشته این اندازه توجه میشود، نشان میدهد که ما با آوینی آنطور که میپسندیم معامله میکنیم.
بهعلاوه مقالات آوینی فقط در سوره منتشر نشده است. فارابی، فرهنگ و سینما، ماهنامهی فیلم و کیهان فرهنگی بخشی از مجلاتیست که آوینی یا در آنها یادداشتی منتشر کرده یا با آنها مصاحبه کرده است. این همکاری نشان میدهد شهید آوینی بیشتر از آنچه امروز تصور میکنیم در متن جریانات فکری – فرهنگی زمان خودش حاضر بوده است. البته انتشار مطلب در بعضی از اینها دلالتهای فرامتنی هم داشته و دارد. مثل مصاحبهاش با ماهنامهی فیلم که همان موقع هم حساسیتهایی درست میکند. به هر حال آوینی با ژورنالهای زمان خودش بده بستان داشته، به آنها مطلب میداده، با آنها مصاحبه میکرده، برای نظرسنجیهایی که در مجلاتشان منتشر میکردند پاسخهایی مینوشته، در مجلهی خودش میزگرد برگزار میکرده و با آدمهای مختلف در آنها گفتگو میزده است. همهی اینها یعنی فهم متنهای آوینی مستلزم فهم بستر انتشار آنهاست و حداقل چیزی که دربارهی این بستر باید بدانیم «زمان» است.
آدم زنده نشو و نما میکند. بزرگ میشود و رنگ عوض میکند. چهرهاش در 2 ماهگی با چهرهی 20 سالگیاش جز شباهتهایی محو و کمرنگ، از زمین تا آسمان فرق میکند. فقط مردههای مومیاییشده، اگر متلاشی نشوند، سال به سال بدون تغییر و همینطور ثابت میمانند. این قصه فقط قصهی صورت ظاهرمان که نیست. اتفاقاً سیلان و صیرورتِ فکر آدمهای «اهل فکر» اگر بیشتر از تغییر و تحول جسمشان نباشد، کمتر از آن نیست. حالا ما همهی آثار آوینی را کنار هم و بدون درنظر گرفتن همهی تصمیمهای پشت آنها و زمینه و زمانهی انتشارشان میخوانیم و گاهی «به سختی» با تکلف تلاش میکنیم تا روایتی یکدست و تخت و صد البته بیجان از آوینی ارائه دهیم.
این صیرورت را میشود با کمی ممارست در تک تک آثار شهید آوینی نشان داد. سرعت که صفت روزنامهنگاری است باعث میشود این تغییرات بیشتر هم به چشم بیاید. منتهی من برای آنکه بتوانم تصویر روشنتری از این تحول ترسیم کنم دو نمونه از متون ابتدایی و انتهایی آوینی را انتخاب کردم. سعی کردم یکی به تغییر زبان و فرم نوشتن آوینی نزدیک باشد و یکی به تلقیهای فلسفیاش. سرنخهای مشابه را بیرون کشیدم و کنار هم گذاشتم. نتیجه چیزی شد که در بند بعدی میخوانید.
آوینی در دو پلان
1. شهید آوینی در مجموع مقالات کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» به بیش از 30 عنوان کتاب و مقاله ارجاع میدهد. شبیه همین وضعیت دربارهی «حکومت فرزانگان» هم صادق است. این ارقام در اثری مثل «فردایی دیگر» به کمتر از نصف کاهش پیدا میکند. گذشته از این تفاوتِ کمّی، ارجاعات کتاب «توسعه...» برای پُر کردن پشت استدلالهای نویسنده به کار میرود و این آوینی است که به محتوای آنها متوسل میشود، در حالی که در کتاب «فردایی دیگر» ارجاعات در بیان او منحل میشوند و اینبار آوینی از آنها استفاده میکند. به این نمونه در صفحهی 24 کتاب «توسعه...» نگاه کنید:
انسان فطرتاً در جست و جوی بهشت است؛ همان بهشتی که از آنجا هبوط کرده است، و جاذبههای درونی او به سوی عالمی متعادل، زیبا، و جاودانه از همینجا ناشی میشود. علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیات مربوط به آفرینش انسان و هبوط او، در سورهی «طه» آن بهشت را بهشت اعتدال میخوانند و میفرمایند:
«...این داستان... حال بنینوع آدم را بر حسب طبع زمینی و زندگی مادیاش تمثیل میکند و مجسم میسازد، زیرا خدا او را در بهترین قوام خلق کرده، و در نعمتهایی بیشمار غرق ساخته، و در بهشت اعتدالش منزل داده، و از تعدی و خروج به یکسوی افراط و تفریط که ناشی از پیروی هوای نفس و تعلق به سراب دنیا، و در نتیجه فراموشی جانب ربالعزه است تهدید فرمود...»
و حالا به ارجاعی مشابه در مقالهی «آخرین دوران رنج» در «کتاب فردایی دیگر»:
رنج بشری با هبوط آغاز میشود، با فرو افتادن از بهشت مثالی؛ بهشتی که در عین حال مثالی است از ذات آدم و حقیقت وجود او. بازگشت آدم نیز به همین بهشت است، که با توبه میسر میشود... و نیهیلیسم ظلمات آخرین مرحلهی هبوط، قبل از توبه و بازگشت است و این مرحله باید هم که با بیشترین رنج همراه باشد، رنجی که بیش از هر چیز رنجِ عدم قرب است، رنج بُعد از حقیقت است. نیهیلیسم، در نهایت، انکار ذات مقرب انسان است تا عشق به رجعت نیز به نهایت ظهور رسد و جان انسان را تسخیر کند. تا دور نشوی، کی قدر قرب را در خواهی یافت؟ ارنست یونگر مینویسد:
«روشنی آنگاه میدرخشد که تاریکی یکسره بر آسمان چیره شده باشد.» (ص 74)
میبینید که آوینی در نمونهی دوم نه تنها سخن خود را بر آنچه یونگر میگوید «مبتنی» نکرده بلکه آن را گرفته و در ایدهی خودش منحل نموده است. نتیجه این شده که «تاریکی» به «ظلمات هبوط» و «روشنی» به «توبه و بازگشت» بشر تعبیر شده است. اوج کار آوینی همین است؛ به تأویل بردن.
2. غرب قطعاً یکی از مهمترین موضوعاتیست که شهید آوینی در اغلب آثارش به آن توجه کرده است؛ اگر مهمترین موضوع نباشد. با وجود آنکه التفات آوینی به غرب از همان اولین مقالات «اعتصام» آشکار است، این التفات همیشه یک صورت نداشته است.
مثلاً به این دو فراز دربارهی غرب و توسعه در کتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» توجه کنید:
جامعهی توسعه یافته جامعهای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی که در کرهی زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در این چمنزارِ بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسانها را در عین برخورداری از حداکثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این توسعه که نتیجهی حاکمیت سرمایه یا سرمایهداری و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است محصول مادیگرایی و تبیین مادی جهان و طبیعت است. (ص 20)
در مرتبهی روح شهوت گرایشهای حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجودی انسانی غلبه مییابند و بشر مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل قرار میگیرد. به همین علت است که تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمرهی حیوانات قلمداد کند. اگر نه، معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانی میسر است نه توقف در آن. (ص 41 و 42)
آیا این جملات اشتباه است؟ نه. آیا آوینی جایی از آنها برگشته است؟ بازهم نه. اما وقتی به تعابیر او در مقالهی «نقاشی برای نقاشی» یا «آخرین دوران رنج» نگاه میکنیم با غرب دیگری روبرو میشویم. اینبار مواجهی ما نه از زاویهی اخلاق یا سیاست که از جنس حکمت و فلسفه است:
اینجا که بشر امروز به آن رسیده قعر وجود است... و براى ما که قوس صعود و نزول عالم وجود را در اتحاد با یکدیگر میبینیم، این سخن معنایى بس ژرف و گسترده دارد، و از همین لحاظ است که ما اجازه نداریم به تجربه تاریخى انسان معاصر بیاعتنا بمانیم و یا حتى آن را تحقیر کنیم. اگر انسان به قعر وجود خویش دست نیابد، چگونه خواهد توانست که اوج آن را باز پیدا کند؟ و اگر در این سخن، قعر و اوج را آنسان که معمول است به مفهوم اخلاقى لفظ بگیریم، از وصول به حقیقت آن باز خواهیم ماند. قعر و اوج وجود بشر، در واقعیتِ هستى او به هم برآمیخته است و انسان در مهبط است که بهشتى را که از آن فرو افتاده باز میشناسد. (انفطار صورت، ص 79)
تقدیر تاریخ _ و یا حوالت آن _ به واسطهی ارادهی انسانها به ظهور میرسد، اما نه آنچنان که بلااراده بازیچهی «روح زمان» باشند، و البته مراد از روح زمان نه آن چیزی است که هگل در فلسفهی تاریخ میگوید. اینکه در هر زمانه انسانها بر امری اتفاق رأی مییابند و انگیزهها و اندیشههای مشترکی پیدا میکنند تصادفی نیست. در هر زمانه بشر _ در مصداق جمعی خویش _ عهد تازهای میبندد و این عهد تازه ملازم است با تعهدی تازه در تفکر بشر و ارادهی او. با اجتماع انسانها بر غایاتی واحد، وجود افراد در وجودی کلیتر مستحیل میشود که هم در مرتبهی ذات و هم در مرتبهی صفات و افعال، از نحوی وحدت و کلیت برخوردار است. تاریخ حیات همین مصداق جمعی بشر است که فراتر از افراد وجود دارد. (فردایی دیگر، ص 73)
میبینید که حالا غرب نه محصول یک وضعیت اخلاقی، چیزی مثل شهوت یا سودپرستی، بلکه حوالت تاریخی انسان امروز و اصلاً مرحلهایست از مسیر تکامل بشر. درک این نحوهی مواجه دشوارتر، دیریابتر و حتی آزاردهنده است. مقایسه میتواند تا دهها مورد ادامه پیدا میکند. مثلاً دربارهی سینمای غرب، سینمای اسلامی یا دینی، حقیقت و سینما، اسلام و جمهوری اسلامی و حتی تصور میکنم پای مقایسه میتواند به فیلمسازی او هم باز شود و تفاوتهایی معنادار در روایتفتحهای متقدم و متأخر پیدا شود. توجه کنید که با این حال، من نمیخواهم عجولانه به این نتیجه برسم که حرفهای ابتدایی آوینی را باید کنار بگذاریم. درست برعکس. به گمان من فهم آوینی اتفاقاً موکول به فهم و خوانش «همه»ی آن چیزیست که او از «ابتدا تا انتها» نگاشته است. اما این خوانش مشروط به شرطهاییست. اولین آنها و یکی از مهمترینِ آن شرطها در نظر داشتن زمان است که زمینهی اساسیِ فهم سخن هر متفکریست. آثار آوینی زندهاند. هنوز هم میشود با آنها سخن گفت. درک زمان، فرصت این گفتگو را به ما میبخشد.
- ۰ نظر
- ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۰