نصیحت الطلاب - خشت دوم
یادداشت های آرشیوی
نگاشته شده در تاریخ 23 / 7 / 1390
دانشگاه نیز همانند سایر محیط های اجتماعی پر است از بیماری های ریز و درشتی که برخی به چشم می آیند و ما را به فکر درمان می اندازند و برخی دیگر نه تنها دیده نمی شوند بلکه در بسیاری موارد حسن این محیط محسوب می شوند . و حقیر اینبار در پی بیان یکی از همین مرض های دانشگاهی است ؛
بیماری که تعبیر دانشگاه زدگی شاید عنوان مناسبی برای آن باشد !
منظورم از دانشگاه زدگی یک حالت روانی – اخلاقی است که بعد از ورود افراد به دانشگاه و در برخورد با عناوین استاد و دانشجو و دکتر و متخصص و ... ایجاد می شود . حالتی که هرچند ریشه در ساختارهای معیوب نظام آموزشی ما دارد و از همان سالهای دبستان به جان کودکان تزریق می شوند اما اوج این تفرعن پوچ و بی مایه در دانشگاه و البته در سطوح بالاتر آن اتفاق می افتد .
احتمالاً تلقی شما بعد
از خواندن این دو پراگراف از مصادیق این وضعیت همان همکلاسی های ردیفِ اول نشین ِ
همیشه حاضر و آماده ی ِ محبوب اساتید باشد که هرچند تلقی نادرستی نیست و این بندگان
خدا بیش از سایرین گرفتار اتمسفر بیمار دانشگاه شده اند اما همه ی ماجرا همین نیست
!
زندگی دانشجویی عموماً و زندگی این قشر درس خوان ِ مثبت علی الخصوص گویا تلازمی ذاتی یافته است با کناره گیری از تمام تحولات سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و حتی به شکل ناباورانه ای علمیِ محیط پیرامونشان !
این متخصص نماهای به
واقع بیمار غافل از آنکه اساساً علم در معنای حقیقی خویش می بایست ناظر به نیازهای
جامعه سامان پذیرد ( این عبارت متضمن بحث های عمیق فلسفه علم است و با تلقی های
موجود هرچند نه در ظاهر در باطن بسیار متفاوت ) در گوشه خوابگاهها ( و بعد از آن در
اتاق های اعضای هیئت علمی ! ) به بلع تئوری های پیش ساخته مغرب زمین مشغولند بی
آنکه حتی توان هضم آنچه می بلعند در آنها موجود باشد ! مَثل جامعه علمی ما مثل
انبانی ست که هر لحظه بزرگ تر و بزرگ تر می شود اما در این سیکل افزایش فارغ
التحصیلان و کتب و مجلات به اصطلاح علمی هیچگاه کسی در پی یافتن پاسخی برای این
سوال بر نیامده است که این همه برای چه ؟!
و این سوال اگرچه بسیار ساده انگارانه و شاید ابلهانه می نماید در صورت تامل در آن ، پرده از بسیاری ناکامی های چند دهه اخیر مملکت ما و جهان به اصطلاح سوم بر میدارد !
جهان سومی که تشنه ی دست
آوردهای تکنولوژیک تمدن غرب بوده، به سیر تولید آن حتی توجهی ندارد و در بهترین
صورت کارخانه مونتاژ صنایعی می شود که با خاک فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیش کوچکترین
نسبتی ندارد !
دانشگاه اگرچه در وهله اول محلی برای کسب و تولید علم است اما نکته مغفول مانده اینجاست که این کسب و تولید می بایست ناظر به جامعی باشد که دانشگاه در پی رفع نیازهای اوست . پس انتظار بیجایی نیست که از دانشجویان و اساتید بخواهیم نه تنها بیش از پیش به فلسفه و مبادی و مبانی علومی بیندیشند که می آموزند و می آموزانند بلکه فعالانه در تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و... جامعه شان مشارکت کنند تا در مقام عضوی از جامعه به تئوری پردازی دست بزنند و نه به عنوان وصله ای جدا افتاده که در عوالم ذهنی خویش برای هیچ سخن می گوید !