باید به سینما احترام بگذاریم !
به بهانه تماشای "آفتاب ، مهتاب ، زمین"
باید به سینما احترام بگذاریم،نه حتی از این حیث که سینما یک مدیوم بیانی ست و بیان هم در هر قالبی قواعدی دارد ، بلکه از این حیث که هروقت سوار ماشینمان میشویم هم به گاز و ترمز و دنده،احترام میگذاریم.
بعید میدانم با بی احترامی و بیخیالی نسبت به تاریخی که بر سینما گذشته است و با بی توجهی به دستور زبانی که از پس این تاریخ شکل پذیرفته بتوانیم قصۀ خودمان را در سینما تعریف کنیم . اصولا بعید میدانم با توجهی و بیخیالی بشود کاری کرد چه برسد به دینی کردن سینما !
اغلب آثار سینمایی ما از این بی احترامی ها بهره ای دارند اما نمونه "آفتاب، مهتاب، زمین" دست مایۀ نگارش این یادداشت شده است و بنابراین با توجه به اینکه این مرض، صفت تاریخ غرب زدگی ماست این وجیزه را بخوانید .
فیلم، به هیچ کدام از ملزومات تکنیکی سینما که پدیدآورندۀ امکان بیان در این مدیوم هستند توجه نکرده است . از قصه شروع کنیم که نه فرازی دارد و نه فرودی، نه بدمن داستان شخصیت شده است و نه آخوند فیلم کاری با ما میکند. دختر بچه و مادرش و اهالی روستا نیز از حد آکسسوار صحنه فراتر نمی روند و حتی تبدیل به تیپ نیز نمیشوند . دیالوگ ها هیچ ربطی به پرسوناژ ها ندارند و نمونۀ بارزش منبری ست که آقاشیخ در مسجد روستا میرود که بیشتر شبیه خطی خطی های احساساتی یک دختر هیجده ساله است تا موعظه و خطابۀ یک روحانی نجف دیده که در یک روستا و با مردم روستا طرف است .
شخصیت ها را البته فقط قصه نمی سازد و اساساً سایر عناصر سینما نیز میباید در خدمت بلوغ شخصیت ها باشند و در نتیجه داستان . از این حیث گریم و دکوپاژ و موسیقی و فیلمبرداری کمکی که به خلق شخصیت ها نمیکنند هیچ، به مضحک شدن وضعیت بیشتر یاری می رسانند . مادر آن دختر بچه را به خاطر بیاورید با آن آرایش غلیظ و لهجه تهرانی ( که مشکل همه مردم روستاست ظاهراً) و یا لباس های تر و تمیز بچه های روستا و یا سکون و سکوت و یخ زدگی دختر بچه که هیچ تناسبی با شیطنت های بچه های روستا ندارد و یا مونولگ های بدِ آخوند، با صدای خنثیِ بی روحِ منفعلش و یا گریم سردستی آقاشیخ با آن موهای بلند و ریش نچسب !
سینما البته مانند همه هنرها مقید به یک شیوه بیان نیست، اما بی تردید خود، نحوی بیان است و وقتی فیلمی چیزی را نمی تواند بیان کند چطور میتواند سینما باشد . تصدیق میفرمائید که سینما توالی فریم های عکس، با سرعتی مشخص و پشت سرهم نیست؟ و باز هم تصدیق خواهید فرمود که سینما دست کم در نوع رئالیستی اش ( که "آفتاب، مهتاب، زمین" نیز شبیه به آن است ) متعهد به واقعیتِ عینی می باشد ؟ هم قصه و هم نحوه بیان آن که باهم فرم سینمایی را تشکیل می دهند، می بایست خالق واقعیتی دیگر باشند، باورپذیر .
قصه فیلم نیز دینی نیست ( به زعم برخی بوده است ظاهراً ) . اولاً چون قصه نیست و ثانیاً چون دین در شما تغییری ایجاد میکند و تاثیری بر شما میگذارد که این فیلم نمیتواند مصداق هیچکدام باشد . "آفتاب، مهتاب، زمین" نمونۀ یکی از تلاش هایِ ناموفق ماست برای سخن گفتن در سینما. نمونه ای که اگر هیچ نداشته باشد فقط میتواند متذکر بشود که باید به سینما احترام بگذاریم !
- ۰ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۰۱